قلم در دستانم لنگ میزند ولی همچنان می نویسم از گذشته ، حال و آینده،کنار من کاغذه های مچاله ای
است که روزی همه شعر بودند ، میخواستم چاپش کنم ، ولی برای چه کسی من بارها دیده ام در دستان
شاعری مشتاق چون کودکی کتاب چاپ شده اش را در بغل گرفته و به این و آن نشان میدهد و با ذوق
می گوید برای شما امضایش کردم و نفر مقابلش می گوید : " به به چه کتابی ،میخوانم و شبها با او
می خوابم "، بعد به خانه میرود کتاب را روی کتابهای اهدایی دیگر می اندازد و روی مبل می
نشیند و تا پاسی از شب چیپس و پفک میخورد ، بعد زیر تلویزیون میخوابد، این حقیقتی است که
بارها دیده و شنیده ام ، ولی باز هم می نویسم ، باز هم در سایتهای مختلف ، فیس بوک ، وبلاگم
وخلاصه هر جا برسد میگذارم لاقل چند نفر بخوانند بهتر است تا اینکه کتابی شود و گوشه ای
خاک بخورد ، چون من بیشتر قشرهای کتابخوان رو دیدم سرشان گرم اینترنت است و مدام هرچی
بخواهند جستجو میکنند و میروند و میخوانند ، دیگر وقتی برای مطالعه ندارند حتی حافظ و سعدی و
مولانا و شعرهای شاعران معروف معاصر ، بعد بیایند وقت خودشانرا در اختیار کتاب من بگذارند! نه
هرگز چنین نیست و آزموده را آزمودن خطماست ،روزی از یک نفر پرسیدم چرا کتاب شعرت را
چاپ کردی؟او جواب داد بخاطر اینکه میخواهستم یک روز دریک همایش شعر خوانی شرکت کنم و
شرایطش این بود که کتابی چاپ شده از خودم داشته باشم تا در بخش معرفی بگویند این شاعر کتابی
در هزار جلد چاپ کرده ، بله دوست عزیز تازه میخواهم دوباره چاپش کنم ، من با تعجب گفتم : آخه
دوست من میدانم پول شما زیاد است و توان چاپ را داری ، ولی خدا وکیلی ،کسی آنرا خریده ؟
عزیزمن هنوز نهصد تای اون کتاب مونده و او با صلابت پاسخ داد قراره با پست و با هرینه ی خودم
به دوستان اینترنتی که کم نیستند با پست بفرستم ،گفتم یعنی اینقدر دوست داری؟ گفت: نه ولی برای
هر نفر ده تا میفرستم تا به خانواده و اقوام بدهند.بعد از مدتی دیدم کتابش را چاپ سوم زده بود و به من
با ذوق نشان میداد. دنیای کتاب چه چیزهایی دارد اگر این همه کتاب چاپ شده را در یک جامعه ی
کتابخوان هم ببرند مدت زیادی طول می کشد تا بخوانند چه برسد به جامعه ی ما که کتاب خواندن
از خوردن زهرمار هم برای بیشتر ما سخت تر است .اصلا تا اینترنت هست کسی کتاب میخونه؟
شعری دیگر نوشتم و دوباره در چند سایت گذاشتم و بعد کاغذ ی که شعرم در آن بود را مچاله
کردم و دور انداختم و با خودم گفتم : در این سایتها باشد بهتر خوانده می شود تا اینکه در کتاب باشد
تازه درختان نیز در امان هستند و برای تولید کاغذ و کتاب قطع نمی شوند و هوا نیز سالم تر است
بازمی نویسم و قلمم لنگ میزند و می ایستد دستانم مور مور میکند و بی حس شده است و چشمانم
خسته و خواب آلود ، قلم را روی کاغذ میگذارم و بخواب می روم ، در خواب می بینم کاغذهای مچاله
با فحش و ناسزا به دنبال من هستند و می گویند : فلان فلان شده مگه تو کامپیوتر نداری با کیبورد
در ورد بنویس بعد ذخیره کن و بعد در هر سایت کوفتی خواستی بذار چرا ما رو مچاله می کنی
و خط خطی ، و بعد همه روی من ریختند و داشتند خفه ام می کردند به سرعت بلند شدم و خیلی تشنه
بودم و لیوانی پر از آب کردم و یک جرعه نوشیدم و با خودم گفتم: کاغذهای مچاله شد راست می
گفتند ، روزها گذشت و اکنون دیگر هیچ کاغذ مچاله ای و یا کتابی چاپ شده در کنارم نیست.
سعید مطوری / مهرگان
از سری داستانهای کوتاه