ماهها و سالها آمد شتابان ، دیر هم
آهویی در نقش مادر ، خورد سارا شیر هم
حلقه ی غم در پی هم گشته زنجیری کلان
بسته دست و پای سلطان بر لبش رطل گران
پینه بسته دستهایش، می گشاید گیسوان
در نگاه ساره پنهان نقش چشم آهوان
گیسوانش تابدار و جعد آن موج ارس
با نگاه مخملینش می کند غم را هرس
شیو ه ی رقصش شبیه ناز امواج ارس
بی خبر از دست تقدیر است وتارا ج ارس
پا به پای گله ها گاهی به صحرا میرود
با شبان کوچکی روی چمن ها می دود
دست در دست شبان عشقی جوانه می زند
تار قلبش عاشقانه بی بهانه می زند
راز گل کردن ،شکفتن راز گرم چشمشان
راز گل ،پروانه بودن رمز پاک عشقشان
دل بهم دادند و شاهد شد ارس بر عشقشان
با صدای
موج و سنگ خود بزد آهنگشان
عشق خان چوپان و سارا می نگارد لحظه را
گرم و روشن ،سبز و آبی نغمه های ناب را
احترام قلب عاشق واجب ایل مغان
کو به کو منزل به منزل این حکایت بر زبان
قلب خان چوپان گرو در قله های عشق سارا
می فرستد پیک عشقش سوی سلطان شوق سارا
فصل ها پی در پی هم فصل تابستان به راه
رسم ایلات و عشایر کوچ گرمین پگاه
می رود عطر بهاران سوخته آن مرغزاران
گله هم باید به کوچد پا به پایش گله داران
می رسد روز وداع تلخ خان چوپان و سارا
یار در منزل و چوپان می رود در کوه و صحرا
ترک سارا در نگاهش خیمه ای از غم تنیده
قد سارا از غم او چون هلال مه خمیده
در دلش امید دارد یار می آید به سویش
منتظر
در خانه روزی در گشاید تا به رویش
می نشیند روی ذهنش موج از بحر ترانه
غافل از بیداد دوران ، مکرهای بیکرانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ