به نام او که روشنی بخش جان است
خیلی خوبه که گاهی وقتها با خودمون خلوت کنیم و یکمی حساب کتاب کارهامون دستمون بیاد
شاید وقتی می گم حساب کتاب یهویی پول تو ذهنمون بیاد، ولی خب همه چیز که پول و مادیات نمی شه
آره اینجا که دیگه کسی نیست که بخوایم جلوش نقش بازی کنیم، از هر جا که فرار کنیم یکی هست که همیشه و همیشه مواظبمونه، البته ناگفته نمونه با این وجود گاهی وقتها بازم کور و کر میشیم، البته ادای اونا رو در میاریم که همچین فرقی هم نداره....
اونقده جلوی دیگران نقش بازی می کنیم که باورمون می شه اونی هستیم که نیستیم...
گاهی وقتها شاه می شیم واسه خودمون گاهی وقتها رعیت البته خیلی خیلییییییی کم پیش میاد خودمون و کوچیک کنیم آره اینم از ادعای زیادیه...
این از اینه که باورمون شده کسی هستیم، باورمون شده که جامون خیلی خیلی تخته و هیچ سیل و طوفانی خرابش نمی کنه!
گاهی وقتها اونقده خوب نقش بازی می کنیم که هر کی ندونه فکر می کنه اووووووووه حالا چه خبره عجب جاه و مقامی!
بزار ما هم یکمی بازار گرمی کنیم واسش، شاید دست ما هم گرفت!
گاهی وقتها یادمون می ره تو اینه نگاه کنیم، ولی نه نمی شه گفت یادمون می ره ،اونقده باور کردیم که خودمون نیستیم که میترسیم آینه یه چیز دیگه ای نشون بده!
آره این از همون موقعهاست که باید بترسیم، باید ترسیدددددددددددد خیلی هم باید ترسید
کبکه که رو که یادته، میخواست ادای پرنده های دیگه رو در بیاره راه رفتن خودش رو یادش رفت!
من و تو هم می شیم همین کبکه!
البته نمیخوام اینا رو بگم که هر دومون ناامید بشیم، نه ماهی رو هر وقت از اب بگیریم تازست البته گاهی وقتها هم خیلی زود دیر میشه
تا دیر نشده بهتره جبران کنیم...
همین حالا....