با سلام حضور استاد و برادر گرانقدرم جناب فکری بزرگوار استاد ممنونم از شما این بار با اجاره شما میخواهم داستان کوتاه رو در این صفحه بگذارم
دلم گرفته به وسعت دریای بی کران دریای زلال دریای بی ریا دریای آرام ولی دریای دل من خروشان است و گاه
گاهی هم طغیان میکند و مرا بیقرار میکند که قرار بیقراریهای من خداوند است غم مهمان ناخوانده من شده و در
قلبم لانه کرده هرگاه که دلم میگیرد با خدای خودم رازو نیاز میکنم و از او آرامش می خواهم و از او آرامش میگیرم
تنها امیدم در زندگی فقط خداوند است الا به ذکر الله تطمئن القلوب که یاد خداوند آرامش دهنده قلبها است زندگیم
را تا به حال اینطورگذراندم سراسر زندگیم تلخی بود و دردو غم و غصه تمام مدت دوگانگی به همراهش زخم زبان
آرام و قرارم را گرفته اند میدانم در امتحان الهی قرار گرفته ام تمام لحظه های زندگیم را شکر میکنم سالها درد و رنج
را تحمل کرده ام می دانم که زندگی وقف مراد هیچکس تا به حال نبودحالا دیگر نا توان شده ام در خانه نشسته ام
و روزگار میگذرانم تنها نیستم بچه ها دورم هستند ولی تنهایم درد دلم را به روی کاغذ می آورم تا کمی آرام بگیرم
مانند شمع میشوم و می سازم صدایم یک نیستان بیقراریست به هر کس یا علی گفتم مرا سوخت عاشق اگر
میشوی عاشق خداوند شو چون عشقی ماندگار است این عشق ها عشق واهی و زود گذر میباشد