سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 دی 1403
    21 جمادى الثانية 1446
      Saturday 21 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        میگرن عشق قسمت پنجم
        ارسال شده توسط

        سعید مطوری (مهرگان)

        در تاریخ : يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ ۰۴:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۰۱ | نظرات : ۱

        صبح زود نسترن با نشاط بلند شد و چاي درست كرد و سفره ي صبحانه را چيد، كره وعسل وپنير كه مورد علاقه ي مادر بود،بعد رفت بالاي سر مادر شروع كرد موهايش را نوازش كردن و صورتش را برد نزديك وداشت مادر را مي بوسيد كه مادر يكباره بلند شد وجيغي كشيد، نسترن پريد عقب اول ترسيد ولي بعد كه قيافه ي مادر وموهاي پريشانش را ديد ،كلي خنديد...مادر گفت:

        -دختر جون به لبم كردي اين چه كاري بود، نمي تونستي در بيداري بوسم كني ،خوب اشكالي نداره بيا بغل مامان و نسترن پريد توي بغل مامانش و او را محكم بوسيد ،

        - چي شده دختر ما سحر خيز شده مثل اينكه امروز حالت خيلي خوبه ،پاشو،تا برم چايي درست كنم وصبحانه را آماده كنم ...

        نسترن با لبخند گفت:

        - تمام كارها انجام شده...

         مادر نگاهي معنا دار به او كرد وگفت:

        - نه مثل اينكه داري خيلي زرنگ مي شوي مثل  خانوم هاي خانه دار...

        مادر درحالي كه صبحانه ميخورد به نسترن گفت:

        - عزيزم اولين كاري كه ميكني به اين پسره آقا مجيد ميگويي كه ديگر در محله پيداش نشه كه باعث حرف مردم بشه ودوم اينكه بگو با مادرم صحبت كردم و او گفته فعلا بايد صبر كني واين موضع را او نيز به پدر ومادرش بگه واگر تو را دوست داره بايد به فكر آبرويت باشه اگر قبول كرد كه معلومه پسر آبرو داريه و اگر نه كه خوب معلومه فكرش در چه اندازه هست ...

        -  چشم مامان حتما به او ميگم ولي خجالت مي كشم  و وقت زيادي  مي برد يك نامه مي نويسم در حضور شما و بعد به او ميدهم هر توضيحي شما دادي ،باشه

        مادر گفت: آفرين دخترم...

        نسترن از خانه بيرون آمد و مجيد دورتر ايستاده بود وقتي نزديك مجيد شد نسترن با سلام نامه را به او داد و به سرعت دور شد.

        مجيد نامه را باز كرد وبه دقت خواند و از متن نامه فهميد نسترن موضوع را با مادرش در ميان گذاشته او از طرفي دلتنگ شد ولي در آخر خوشحال بود و مي ديد نسترن با نجابت وخوش فكري كار كرده وميدانست حتما او را دوست دارد كه چنين نامه اي نوشته وراهنمايش كرده است و او نيز بايد به عقيده نسترن احترام بگذارد چون او را دوست دارد. مجيد همين كه فهميده بودواقعا نسترن او را ميخواهد كافي بود هرچند فراق ونديدن هر روز نسترن دشواراست ولي خوب او نيز هوشيار بود ،او عاشق است وعشق نسترن را مدام ميخواست پس بايد سختي هاي آنرا تحمل ميكرد،مجيد نيز تصميم گرفت با مادرش صحبت كند البته خيلي با مهرباني چون مادر برايش آرزو هاي ديگري در سرداشت.

         

        مجيد به خانه رسيد و كليد را درقفل چرخاند و در را باز كرد در حياط خانه بود كه متوجه شد داخل خانه شلوغ است و از صداها مشخص بود خاله با شوهرش و دخترخاله و پسرخاله كوچكتر آمده اند خانه ي آنها  ، به طرف درب حياط برگشت وتا ميخواست برود بيرون مادرش درب را باز كرد و آمد داخل متوجه ي مجيد شد ،گفت:

        -  سلام مجيد جان كجايي خاله ات همه اش سراغ تورو ميگره آنها را ديدي؟

         -نه مادر نديدم

        -  پس كجا با اين عجله مي خواستي بري؟!!! برو داخل ببينم بروتوي  اطاق پدرت كه نيست شوهر خاله ات تنها نشسته زشته مادر ،راستي شيرين جون دختر خاله ات هم اومده

        به من گفت: \"خاله جون برو خريد من امروز ميخوام غذا براتون در ست كنم\"...

         ماشالله مي بيني از پس اين همه آدم برمياد قربونش برم مگه ديگه دختر مثل شيرين توي اين دوره زمونه پيدا ميشه؟

        مجيد به سرعت گفت:

        -  بله؟

        - بله؟!!!كيه اون دختر؟!!!

        محيد دستپاچه شد ولي خودشو جمع وجور كرد وبا لبخند گفت:

        - شما وبلند خنديد...

        - وا پسره ي پررو منو دست ميندازي

        كيفشو بلند كرد بزنه توي سر مجيد كه خاله فرياد زد\" نزن قربونت برم داماد آينده ام ناقص ميشه \"...

        مجيد تنش يخ كرد ولي با لبخند به خاله اش گفت :

        - سلام خاله جون ...

        شيرين  ملاقه بدست زود دويد وگفت:

        - سلام پسر خاله ولبخندي از ته دلش زد ...

        مجيد با شرم و كمي لبخند گفت :

        - سلام خوش آمديد ...

        مادر گفت :

        - برو داخل ديگه كُشتي منو با اين سرديت...

         دستش را به كمر مجيد به طرف جلو فشار داد  ومجيد نزديك بود بخورد زمين وهمه خنديدند.

         مجيد با شوهر خاله اش روبوسي كرد و گفت:

        -  خوش آمدي عمو

        - به به حال مهندس ما چطوره؟خوبي گل پسر كجايي پس تو ، ديگه داشت حوصله ام سر مي رفت خوب  زود برو شطرنج را بيار بازي كنيم كه خيلي هوسشو كردم برو زود باش...

        خاله فرياد زد: -  كمال ...

        شوهر خاله يكباره مانند بادكنكي كه بادش خالي بشه، شل شد و گفت:

        -  بله خانوم...

        - اگر اسم شطرنج را بياري خودت ميدوني كه...

        - چشم  خانم ...

        مادر شيرين رو به خواهرش كرد وگفت:

        - ميبيني خواهر چه تفاهمي داريم، خيلي مرد خوبيه ...

         - فكر نميكني زيادي خوبه ...

        هردو با هم خنديدند

        -        حالا بيا پدر مجيد را نگاه كن او از هر خوبي خوبتره چون فقط كافيه نگاهش كنم ...

        خاله رو به شوهرش كرد وگفت:

        -         كمال مي بيني چقدرآقا كريم هم ريشت خوبه ...

        -        برمنكرش لعنت ما درس را نزد استادي همچون او آموختيم .

        همه زدند زير خنده...

        بله خانواده مجيد زن سالار بودند ومردها كه وصفشان رفت  همه چون سربازي تحت امر زن خود بودند وهر تصميمي گرفته مي شد توسط زنها بود وبه قول پدر مجيد كه هميشه ميگفت:

        \"من هر وقت بيرون از خانه هستم احساس ميكنم مَردهستم  وكلي ميخنديد البته بيشتر خنده هاي تلخ\"...

        هرد و خواهر نشستند وكلي برنامه ريزي كردند براي آينده ي مجيد وشيرين و شيرين با اشتياق گوش ميداد ومجيد از نگراني داشت كلافه مي شد

        كمال آقاآهسته گفت:

        - مي بيني مجيد جان بريدند ودوختند وما را حساب نكردند پدر هم پدرهاي قديم،آره مجيد جون دوره ي آخر زمونه و زن ها جاشون با مردها عوض شده ،از ما كه گذشت از من مي شنوي خودت را نجات بده واسير نشو به زن احترام بگذار وعاشقش باش ولي ذليلش نشو بخدا دارند انتقام يك تاريخ را از ما مردها مي گيرند .

        خاله مجيد گفت:

        - كمال چي تو گوش دامادمون ميخوني ؟

         - هيچي خانوم دارم آمادش ميكنم  مثل من خوشبخت بشه...

        -  شما زحمت نكش بگذار پدرش بياد او خودش با تجربه تره و پسرش را بهتر آموزش ميدهد بازهم خنده ي شيرين زنها و خنده ي تلخ كمال ومجيد...

        شب وهنگام خواب رسيده بود و خانواده خاله رفته بودند ومجيد تنها با غمي  سنگين بر دلش روي تخت دراز كشيده بود او تصميم گرفته بود جريان عشق نسترن را به مادرش بگويد ،هرچند مادرش ميدانست واين از مجيد پوشيده بود وعلت مهماني خانواده خاله بخاطر تاييد به تصميمات خودشان بود واينكه  به مجيد بفهمانند مسئله ازدواج او و شيرين جدي است.

        مجيد با خود گفت :\" پسر محكم تصميم بگير وگرنه تا آخر عمرت  طعم عشق را نخواهي چشيد\".

        وكم كم چشمانش سنگين شد و خوابش برد.

         این داستان ادامه دارد...


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۶۵ در تاریخ يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ ۰۴:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۰ شاعر این مطلب را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1