سه شنبه ۲۶ فروردين
روزهای خط خطی
ارسال شده توسط ابراهیم کریمی (ایبو) در تاریخ : ۲ روز پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۰ | نظرات : ۱۶
|
|
عنوان: روزهای خطخطی
نویسنده: ابراهیم کریمی
ژانر: طنز تلخ، پوچگرایانه، سوررئال
فرمت: نمایشنامه
--
صحنهی اول
نمای کلوزآپ از ساعت.
تیک... تاک... تیک... تیک...
عقربهها میلرزند. عقب میروند. دوباره جلو.
انگار در حال رقص کردی "زەنگی"اند؛ یک قدم جلو، سپس یک قدم عقب.
قطع به نمای واید
اتاق بیقواره است؛ گویی هر چیز در آن یکبار جابهجا شده، سپس بهجایش برگشته، اما نه دقیق.
کاغذهایی پراکنده، کتابهایی وارونه، گلدانهایی در زوایای ناممکن (یکی از آنها به سقف چسبیده است).
مردی سیوپنجشش ساله، با چشمهایی گودافتاده و پیراهن چروک راهراه، پشت میز نشسته.
کنارش: کاغذهای مچالهشده، دو سه کتاب واژگون، یک جعبه پر از نامههای ناتمام و دفترچهای پارهپاره و خطخطی.
مکثی طولانی. فقط صدای نفسکشیدن.
مرد (زمزمهوار، با صدایی خسته و بیحوصله):
امروز، روز نوشتنه...
(مکث)
مثل دیروز.
(مکث)
مثل فردا.
(سکوت)
چه فرقی میکنه؟!
انگار توی یه تقویم معیوب گیر افتادم...
نمایی از دفتر کهنه
صفحات خودبهخود ورق میخورند.
روی یکی از صفحههای نیمهکاره، نگاه مرد ثابت میماند.
دفترچه نوشته:
1. گلدانها را تمیز کن با الکل و اسپری
2. نامهها و نوشتههای ناتمام را تمام کن
3. حساب بقال را تصفیه کن
4. بمیر
سایهی مرد از دیوار جدا میشود. آرام، خندان، پانتومیموار به سوی او میآید.
میرقصد. بیصدا. با حرکاتی نرم و پیوسته.
لب میزند، اما بیصدا.
سپس ناگهان صدایش میآید، بیاحساس:
سایه:
با این حساب، ما چند بار تا حالا مردیم؟!
مرد (با نگاهی بیتفاوت):
یا چند بار زنده شدیم؟
فرقش چیه؟ همیشه همینه... تکرار.
سکوت.
سایه به شکل یک گربه درمیآید. دوباره به شکل خودش برمیگردد؛ شبیه اجرای تئاتر خیابانی.
دوباره به دیوار میچسبد.
مرد به گلدان سقفی نگاه میکند.
از آن خاک میچکد.
خاکها روی زمین عدد "۱۲" را میسازند.
مرد آه میکشد.
آهنگی از ناکجا شنیده میشود.
میایستد. آرام شروع به رقصیدن میکند.
سایه با پاهایش ضرب گرفته و دوباره نزدیک میشود.
شروع به رقص میکنند: نه یک رقص زیبا، بلکه تقلایی موزون. والس نیمهکارهای با حرکاتی کند و هماهنگ.
مرد زیر لب:
باید تمیزش کنم...
باید جاشو عوض کنم...
اینجا... نه، اونجا...
بهسوی گلدان سقفی میرود. با دقت و سماجت آن را پایین میآورد.
با وسواس پارچه میکشد و تمیز میکند.
در گوشهای، کنار طاقچه میگذارد.
مرد (آرام، بدون تعجب):
اینجا بهتره.
اما همینکه دستش را برمیدارد، گلدان بیتوجه به جاذبه، مثل بادکنک بالا میرود و به سقف بازمیگردد.
مرد:
همهچیز برمیگرده سر جای اولش...
ولی هیچچیز، سر جاش نیست.
به سمت پنجره میرود.
در انعکاس شیشه، خودش را میبیند:
در حال نوشتن... در حال تمیز کردن... در حال جان دادن...
در حال تصفیهحساب با کریمآقای پیر و قرقرو.
انعکاس، جملهای بیصدا بر لب دارد:
انعکاس:
برو بیرون. هر جا... غیر از اینجا.
مرد در را باز میکند.
پشت در، همان اتاق.
فقط کمی فرق دارد: میز چرخیده، یک گلدان اضافه شده، ساعت پنج دقیقه عقبتر است.
دفتر روی میز شروع به نوشتن میکند:
دفترچه مینویسد:
تکرار شمارهی ۱۳۲۷:
همهچیز مثل قبل است، فقط تو آگاهتری.
مرد (با خندهای خفه):
آگاه بودن چه فایدهای داره وقتی فراموشی منتظر ته کوچهست؟!
دفتر (با صدایی زنانه، بیاحساس):
تو انتخاب نداری.
کی میخوای بفهمی؟
تو فقط یه کاراکتری توی یه نمایشنامهی تکراری هستی.
همهچیز از قبل نوشته شده.
من، تو، همه، فقط داریم کاری رو انجام میدیم که باید انجام بدیم.
(پوزخند میزند)
مثل مایکروویو؛ فقط باید دکمهی شروعو بزنی... و حالا، باید بچرخیم...
مرد (گیج):
پس چرا باید ادامه بدیم این بازی رو؟!
دفتر (با لحنی خنثی، تکراری):
چون همهمون توی یه سریال بیانتها گم شدیم.
باید ادامه بدیم.
چون این چیزیه که باید انجام بشه.
دفتر ورق میخورد:
روز نهم...
دنیا رو سفر میکنیم...
از اقیانوس عبور میکنیم...
قلب کویر رو میشکافیم...
البته اگه یادم بیاد کجا میریم.
صحنهی آخر
نمایی از بالا. سکون کامل.
مرد بهآرامی از اتاق خارج میشود.
اینبار، در باز میماند.
صدای تیکتاک نیست.
هیچچیز تکان نمیخورد.
ناگهان، دوربین در اتاق میچرخد.
جایی که مرد نشسته بود، حالا نسخهای دیگر از خودش نشسته است: کودک.
کودکی با همان پیراهن چروک راهراه.
با همان نگاه خسته.
با همان دفترچه روبرویش.
کودک، با مدادی لرزان مینویسد:
روز اول...
(مکث)
گلدانها را تمیز کن...
صدای راوی (مرد اصلی، خارج از تصویر):
... یا شاید این اصلاً آغاز نبود.
فقط یادم رفت که چندمین باره...
همزمان، همهچیز به عقب بازمیگردد.
ساعت دوباره کار میکند.
گلدانها میچرخند.
و کودک، فهرست را ادامه میدهد... با خطی لرزان.
کات به سیاهی. فقط صدای مداد روی کاغذ.
متن نهایی روی صفحه:
هیچچیز از نو شروع نمیشود؛ فقط بازیگرها عوض میشوند.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۱۵۵۵۷ در تاریخ ۲ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید