پنجشنبه ۱۶ اسفند
خاطرات دردناک قسمت ۸
ارسال شده توسط حمید روزبهانی در تاریخ : دیروز
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳ | نظرات : ۰
|
|
*(خاطره...درد)*(۸)
^^^^^^^^^^^^^^^^
گفتم بله حمیدم پرسید چرا لختی پس پیرهنت ماجرا را گفتم کلی خندیدبار الاغ را باز کرد آردها بزمین افتادند به الاغ هی زد الاغ برخاست وبا دیدن الاغ دیگر عر خفیفی زد وشوق وذوق خود را نشان داد عمو قدرت معروف بود به (قدرت سازنه چی)او بهمراه برادرش عمو نبی دهل وسورنا میزدند در جشنها ومراسم ویا عزاداریها سورنا ودهل میتواختند ومعروف بودند (به نبی سازنه) یا (قدرت سازنه)عمو قدرت گفت بچه تو چرا بدموقع راه افتادی اونم تنها تو فکر نکردی گرگی جانوری درنده ای اگر برسد هم خودت هم الاغتو پاره می کنه؟؟؟
...باید برگردی شهر.. عمو قدرت با همسرش به شهر میرفتند تا بچه بیمارشانرا دکتر ببرند اوبه همسر ۸ش که سوارالاغ بود گفت
ای زن پیاد شو اون بچه را زمین بذاروبیا کمک کن تا بار را ببندیم
بمن گفت پیراهنت بپوش وسر الاغ را نگهدار همسرش پیاده شد وباو کمک کرد دوباره آردها را به پشت الاغ بستند ومراهم مانند پرکاهی برداشت وبه روی باز آرد گذاشت وگفت باید برگردی شهر فردا با انگور بارها میری دره گرگ
به شهر رسیدیم اومرا به علافی مرحوم عبدالحسین علاف (کفاشزاده )برد آرد ها را در علافی گذاشت والاغ را به طویله او سپردسپس از من پرسید جایی داری شب بروی گفتم بله منزل عمویداله گفت آها او پاسبانه؟؟ خیلی خوب فردا بیا وبا انگور بار ها حرکت کن شاید دیدمت ..
من بطرف منزل عمویم رفتم در زدم زن عمو فاطمه در را باز کرد باتعجب پرسید حمید مگر نرفتی گفتم نه فردا میرم پرسید شام خوردی گفتم بله پسرعمو ولی اله خواب بود لحافی برایم کنار او پهن کرد دراز کشیدم تاصبح سقف خانه را نگاه کردم..
ادامه دارد...
$$$$$$$$$
از؛خاطرات
*(حمیدروزبهانی)*
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۱۵۴۹۶ در تاریخ دیروز در سایت شعر ناب ثبت گردید