سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دلسوز صابر شاعر کرد زبان
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ ۰۳:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴ | نظرات : ۲

        بانو "دلسوز شیخ صابر"  (بە کُردی: دڵسۆز شێخ سابیر - به انگلیسی: Dilsoz Sabir) مشهور به "دلسوز صابر"، شاعر کُرد زبان که اکنون ساکن فردریکستاد نروژ است. 
         
        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        کم بگو گوش کن!
        کم بگو زودتر جای گیر شو!
        کمتر در زندگی مردم دخالت کن! 
        دستت به کلاه خودت باشد!
        داشتن شعور برای آدمی نعمت است،
        که هر شخصی از آن بی‌بهره باشد،
        تا آخر عمرش سیه‌بخت است.

        (۲)
        من و مداد دستم،
        من و شمع روبرویم،
        سه تایی،
        در خانه‌ی پر از نبودنت، 
        به گفتگو نشسته‌ایم 
        عشقت را...
             
        (۳)
        نگاهت با نگاهم پیمان وفاداری بسته!
        آهنگ کلام تو شهادت می‌دهد،
        که چه بسیار مرا دوست داری.
               
        (۴)
        عاشق نشو!
        زیرا عاشقان را جز غم و مهنت سهمی نیست،
        در این زمانه 
        معشوق واقعی انگشت‌شمارست،
        از این روست که عاشقان همه دل‌شکسته و پریشانند.
              
        (۵)
        در جوانی 
        یواش یواش در روح و جانم می‌نشینی و 
        قدم‌زنان و آرام 
        مرا با خودت تا کناره‌های خوشبختی خواهی برد...
        اما در پیری،
        تنهایی چونان صاعقه‌ای بر سرم می‌زند و 
        یکبار دیگر به خودم باز می‌گرداند و 
        از تو جدایم می‌کند. 
                        
        (۶)
        برو! گم شو!
        از من دور شو!
        گمان نکن که با رفتنت 
        نظم زندگی‌ام به هم خواهد خورد.
        نه! نه!
        من می‌ترسم با آمدنت،
        تنهایی‌ام را از هم بپاشی...
            
        (۷)
        زندگی یعنی شستن دردها!
        از این روست، وقتی متولد می‌شویم،
        با نخستین نفسمان 
        زیر گریه می‌زنیم.
                   
        (۸)
        میان من و زندگانی،
        مشکلات، 
        وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته‌، 
        که برایت، تلفش کنم!
              
        (۹)
        نه دانه دانه‌های برف و بوران امشب 
        نه برگ‌ریزان پاییز دیروز،
        هیچکدامشان 
        نمی‌توانند راه را بر نسیمی ببندند 
        که مژده‌ی بهار فردا را خواهد آورد.

        (۱۰)
        می‌گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!
        پس چرا من را، پیش از مردن 
        در جهنم این زندگانی 
        به گناه دوست داشتن تو 
        زنده زنده در آتش سوزاندن؟!

        (۱۱)
        من قله‌ای سر به فلک کشیده‌ام،
        خویشتندار و سربلند و سرکش!
        که در پیشگاه هیچ دشت پستی،
        سر به خاک نخواهم زد.
        منم که در چهار فصل سال 
        با وجود زیبای خود،
        به زندگی جلال و جمال می‌بخشم..

        (۱۲)
        خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند 
        نمی‌تواند چشم‌هایم را کم سو کند و 
        پاهایم را بلرزاند و 
        دستانم را ناتوان و 
        زانوهایم را خم کند!
        آری، من اینچنینم!
        من آبم، رودم!
        که یکسره می‌روم...
             
        (۱۳)
        زندگی جنگ است!
        و انسان دانا،
        سربازی شجاع و بی‌باک است.

        (۱۴)
        دیگر نمی‌خواهم چیزی از 
        عشق و دوست داشتن بنویسم.
        زیرا لیاقت نداشت آن شخصی   
        که خودم را برایش فراموش کرده و
        دل به او سپرده بودم.
            
          
        (۱۵)
        سال‌ها پی در پی می‌گذرند،
        روز به روز از عمر و جوانی‌ام هم گذشت و 
        چشم انتظاری تاب و توانم را گرفت،
        ولی دریغا که خبری از آمدنت نشد...
            
        (۱۶)
        حجم دل‌نگرانی‌هایم چنان زیاد است 
        که هیچ شانه‌ای یارای تحملش را نیست،
        و نه دستی دارم که با هر بهانه‌،
        اشک‌های پر از دردم را پاک کند. 
               
        (۱۷)
        چرا چنین می‌کنی؟!
        نکن! وگرنه صفحه به صفحه‌ی دفتر زندگی‌مان را 
        پاره خواهم کرد.
        تمام روزهای با هم بودنمان را
        ثانیه به ثانیه از هم خواهم پاشید.
        چرا چنین می‌کنی؟!
        دل‌چرکینم کنی،
        از آن ساعتی که تو را شناختم 
        از خودم و خودت 
        از عشق و دوست داشتن بیزارت خواهم شد...
               
        (۱۸)
        خدا چگونه از شیطان بیزار شد؟!
        من هم آن‌گونه متنفرم از دروغ‌هایت،
        این را من به او گفتم...

        (۱۹)
        چقدر از مردن می‌ترسم!
        اما نه از مردن و مرگ بعد از زندگی،
        بلکه ترس من از زندگی کردن بی‌توست،
        همان مرگ واقعی...
            
        (۲۰)
        ساده و سپید و پاک 
        همچون دانه‌ای برف 
        به ظرافت و نرمی 
        بر لب‌هایت خواهم نشست،
        تا با نفس‌هایت آب شوم...
            
        شعر: #دلسوز_صابر 
        ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی 
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۱۴۴ در تاریخ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ ۰۳:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ ۰۴:۰۲
        خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ ۰۹:۰۷
        سلام شاعرگرامی
        قلمتان همیشه توانا
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1