سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 23 شهريور 1403
    10 ربيع الأول 1446
      Friday 13 Sep 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۳ شهريور

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ستاره انصاری شاعر همدانی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (صحرا)

        در تاریخ : ۲ هفته پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۲ | نظرات : ۳

        بانو "ستاره انصاری"، شاعر همدانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی، در شهر همدان است.
        کتاب "تا پوستم سپری شود" مجموعه اشعار اوست که منتشر شده است.

        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        این طناب، پوسیده
        بکش با قوی‌ترین دست‌های مردانه 
        بکش طناب را به چهره‌ی من 
        حلقه را محکم‌تر کن 
        چهار پایه آرام نشسته،
        دستی برای باز کردن ندارد.
                                                                                                
        (۲)
        سهم عظیمی از من 
        می‌رود به دیگرانی 
        که همیشه دیگرند 
        و این منم که هر یک از آنها شده
        به اینجا رسیده‌اند:
        به گلوی ذهنم.
        و هر کدامشان چیزی کم دارند 
        که بی‌آن نمی‌شود زندگی کرد..
        چه تنهاییم 
        وقتی به دوست داشتن شک نمی‌کنیم 
        و چه تنهاتر 
        وقتی در آغوش هم می‌خوابیم 
        تنها، باید تنهاتر از این بود
        که به انتحار فکر کرد.

        (۳)
        بیمارم این روزها 
        از فرط چمدانی که بگذار فکر کند 
        همیشه می‌توان چیز به درد بخوری که فراموش شده ناگهان، از درونش یافت 
        بگذار بمیرد بیمار که بی‌هیچ سفری عزیمت کرده از ناکجا 
        با چمدانی که فراموش نمی‌شود
        بیماری از غصه‌ی زنی که خودش را انقلاب کرد و باخت.
        بیمارم از دموکراسی 
        این‌گونه که راحت گوش می‌دهم:
        به میل‌های مخالفم، دوستت ندارم‌های عشاقم و تمام حرف‌های نزده.
        بیمارم از بیماری‌ات که بیماری اویی 
        او با چمدانی زیبا، هیتلر را به ایران می‌آورد
        با پوست سفیدمان، زرد می‌شویم از یرقان
        فقر صدا
        می‌ترسیم از گفتن این‌که مخالفیم 
        این تویی که نمی‌فهمی، زن!
        و این‌که سال‌هاست اشتباهی دوست می‌داشته‌ای
        اشتباهی گرفته‌ام تو را و این بیماری لاعلاج را..
        میان ما، چمدان‌ها، فاصله افتاده
        بگیر، داد از چمدانی که سفر را فراموش کند، بیداد از تو  وقتی دست‌هایت را در جیب می‌گذاری
        با قدم‌هایی آهسته چشم می‌بندی بر تکرار، در عبور ِ خودت و دیگری
        این دردها درمان نمی‌شوند، له می‌شویم،
        غصه می‌خوریم و گلومان خشک می‌شود.
        او هرگز نمی‌آید و
        این چمدان ابله همیشه فکر می‌کند چیزی…
        او نمی‌آید و با هیچ سفری سنگ می‌شویم 
        و تنها به درد ِ قبر کسی خواهیم خورد.

        (۴)
        بیمارم این روزها 
        از فرطِ چمدانی 
        که بگذار فکر کند 
        همیشه می‌توان
        چیز به درد بخوری
        که فراموش شده
        ناگهان‌، از درونش‌، یافت‌.
        بگذار بمیرد، بیمار
        که بی‌هیچ سفری
        عزیمت کرده
        با چمدانی که فراموش نمی‌شود.
        بیماری از غصه زنی 
        که خودش را انقلاب کرده و باخت‌.
        بیمارم از دموکراسی 
        این گونه که راحت گوش می‌دهم‌:
        به میل های مخالف‌ام
        دوستت ندارم‌های عشاق‌ام
        و تمام حرفهای زده‌.
        بیمارم از بیماری‌ات
        که بیمار اویی‌.
        او با چمدانی زیبا 
        هیتلر را به ایران می‌آوَرد‌.
        با پوست سفیدمان، زرد می‌شویم از یرقان
        فقرِ صدا
        می‌ترسیم از گفتن اینکه مخالف‌ایم 
        این تویی که می‌ترسی زن!
        و اینکه سال‌هاست اشتباهی دوست می‌داشتی.
        اشتباهی منتظری
        اشتباهی گرفتم تو را
        این بیماری لاعلاج را.
        میان ما چمدان ها، فاصله افتاده
        بگیر 
        داد از چمدانی که سفر را فراموش کند 
        بیداد از تو وقتی 
        دست‌هایت را در جیب می‌گذاری و
        با قدم‌های آهسته 
        چشم می‌بندی بر تکرار
        در عبور خودت
        و دیگری‌.
        این دردها درمان نمی‌شود
        له می‌شویم 
        غصه می‌خوریم 
        و گلومان خشک می‌شود‌.
        او هرگز نمی‌آید 
        و این چمدان ابله 
        همیشه فکر می‌کند 
        چیزی...
        او نمی‌آید 
        با هیچ سفری
        سنگ می‌شویم 
        و تنها 
        به درد گور کسی خواهیم خورد.

        (۵)
        از موجود دو پایی که من بود
        یک پا همیشه مردی بود که می‌رفت 
        و یک پا تمام ِ زن‌ها را طی می‌کرد.
        و من زن‌های بی‌شماری زائیده‌ام
        و دخترانم یا مرا نفرین می‌کردند 
        یا رو گردان از من به تو خیره...
        دنیا پر از جنگ بود
        اما جنگ من با تمام فرزندانم، بر سر تو ادامه داشت 
        که ازخون خودم می‌رفت.
        از موجودی با پاهای زیبا که تو بودی
        کسی نمی‌رفت و تمام ناخن‌هایم درد می‌کرد
        زیر خراش ِ التماست که لعنتی نمان! برو!
        و تو می‌دانستی 
        چشم‌هایت زیباست، چشم‌های کوچکت زیباست.
        پاهایت درد می‌کردند و تو باز می‌دانستی، چشم‌هایت  زیباست اما پاهایت...
        نمی‌روند.
        یارای من!
        مباد که خون فرزندانم به سمتی غیر از تو بریزد.
         
        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (صحرا) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۰۴۱ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مریم عادلی
        ۲ هفته پیش
        خندانک خندانک خندانک
        منوچهر فتیان پور (راد)
        ۲ هفته پیش
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0