دلم یه جای دنج میخواد؛ مثلا الکی هم که شده؛ کافه دنج ِ خیابون بهار شیراز، چرا الکی؟ چون گذشتهها به اسم یه جای دنج، *کافه دنج* زیاد میرفتیم، ولی باورتون میشه هیچوقت احساس ِ دنجی بهش نداشتم؟ اما تابع رای دوستی بودم که اونجارو خیلی دوست داشت و از دلم نمیاومد حسوحالمو بگم...
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل کوه وسط هفته که تردد آدمااا خیلی کم میشه و واقعنی میشه اسم دنجرو روش گذاشت...
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل یه پارک بارونی.
پارکهای بارونی خیلی دنج میشن، آخه بیشتر مردم از خیس شدن گریزونن، واسه همین پارک میشه یه جای دنج و خلوت.
اصلا فلسفه بارون یعنی خیس شدن، ماهیت چتر ☔ توی کَتَم نمیره.
جووونتر که بودم اکثر اوقات از محل کارم به خانه، پیاده گَز میکردم، روزهای بارونی که دیگه خیلی خوشبحالم میشد.
یادمه یه شب مثل موش آب کشیده رسیدم خونه. فک کن.... دو ساعت پیادهروی، دو ساعت زیر بارون ِ شدید بودن، قطعا بعدش بیماریه، اما نههههه... جوونتر که بودم سالی یه بار مریض میشدم اونم نه پاییز و زمستون، چله تابستون، که بعدها فهمیدم بخاطر ِ آلرژیمه. پس یه اپسیلون هم به ذهنتون خطور نکنه بعد بارون میافتادم جاااا.
یه چیزیرو هم این وسطا توی پرانتز بگم؟ ( الآنم الحمدلله سالی یه بار مریض میشم اما چله زمستون، یعنی دارم پیر میشم؟ خب بشم، پیری هم لذتبخشه، ولی خودمونیم زمستون مریض شدن چه ربطی به پیری داره؟... اصلا شما فک کنید دارم نوار خالی پر میکنم، یعنی نمیشه؟... نوار خالی... پست خالی)
بریم سراغ یه جای دنج...
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل ِ آغوش ِ گرم مادر، پدر و خلاصه هر کسی که دوسش داریم و آغوشش یه جای دنج محسوب میشه...
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل خونه خالی، جایی برای یه تنهایی ممتد، کسی نباشه من باشم و من باشم و من... و شیطان........... و شایدم خداااا.
(راستی یه سوال؟ هر جا خدا هست شیطان هم هست؟ یا هر جا شیطان هست خدا هم هست؟ کدوم هست صحیح هست؟)
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل ِ کتابخونهها، نهههههه نظرم عوض شد. کتابخونهها دنج نیستن، آخه اونجا پر از کتابهایی که همش در گوشمون وِز وِز میکنن که بیا منو بخون.
دلم یه جای دنج میخواد؛ ریا نباشه مثل تایم نماز خوندن، نههههه بابا، فکرهای خوب خوب نکنید؛ این دنجی برای قبلنا بود.
اما به ضرس ِ قاطع میتونم بگم تایم نماز حتی اگه توی مکان شلوغی باشه؛ وقتی توجهمون بالای هفتاد درصد نمیگم صد در صد باشه، میتونه دنج باشهههه، خیلی دنج.
بازم یه سوال ِ پرانتزی ذهنمو مشغول کرد (چرا در مورد مسایل روحانیمون یا کار خوبی که کردیم، میخوایم حرف بزنیم اکثر اوقات از لفظ ریا نباشه استفاده میکنیم؟ اصلا حتی اگه استفاده نکنیم چرا توی دلمون بدجنس میشیم و به طرفی که از این حرفا میزنه میگیم ای ریاکار... شاید واقعنی خالصانه داره از رفتارهاش میگه... واقعنی چرا؟ البته میدونم عمومیت نداره ولی چرا اکثریت دچارشیم؟)
دلم یه جای دنج میخواد؛ مثل ِ...
مثل چی؟ چه جای دنجی جز خلوت با خدا، جای دنج محسوب میشه؟ حالا به هر طریقی (حتمنی که نباید به شکل نماز باشع... ولی اینم قبول دارم که نماز کاملترین شکل این خلوته و هیچ بحثی درش نیست... هیچ بحثی... حداقل توی دنیای خودم).
*شاهزاده*