سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فصل یازده از کتاب من
        ارسال شده توسط

        طوبی آهنگران

        در تاریخ : جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۱۱:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۰ | نظرات : ۳

        لحظه‌ای  می شد که  خواب بودم
        خواب خانه ای زیبا و صاحلی پر سبزه را
         می  دیدم انگار روزهای که شهر در
         آراماش بود لحظه‌ای بسیار ارام بود 
        با صدای بلند شو باید برویم کسی بیدار شدم
        دیدم همه دارند به طرف ماشینی می روند
        چند روزی بود که شهر مان در حمله ظا لما نه ی دشمن بود 
        خیلی خسته بودم از جایم بلند شدم خواستم
        مقداری وصیله که ضرورت داشت که با 
         خود اورده بودم بر دارم
        که شیی به زانوم اصابت  کرد و افتادم
        مرا به بیمارستان بردند روی تختی گِذاشتند
        صدای ناله از هر طرف  می امدیه ول و شو

        بود که نگو انگار قیامت بر پا شده است
        کسی هنوز سراغ من نیامده بود و من داشتم از درد می مردم 
        چندی نگذشت گفتن بیمارستان ماحا صره است 
        دوسه ساعتی به طول انجامید یه پرستا 
         امد و گفت خانم شما چتان شده
        اشاره به زانو کردم امد و زانوم را  نگاه کند 
        که بیمارستان را بم باران کردند
        در همین حال چند نفر جلو چشمم شهید و یا مجرو شدند 
        بیمار ستان به حمام خون تبدیل شده بود 
        من بی حال و بی کس کار روی تخت مثا ل مار در خودم می لولیدم
        گفتن باید بیمار ستان را تخلیه کنیم
        چند نفر نیروی که فکر کنم از سلب سرخ 
        بودن مارا بیرو از بیمار ستان اوردند 
        و روی بران کارد بودم و درد می کشیدم 
        با ساعتها  طول کشید که نوبتم شد در امبو لانس برم
        به بیمارستانی دیگر که رسیدیم 
        مجرو زیا د بود  انجا با عجله به همه را رسیدگی می کردند
        نوبت من شد دکتر دستور  عکس زانوم را داد
        وقتی عکس اماده شده بود من دیگر هوش نداشتم
        مثل اینکه زانوم افونت کرده بود و
         استخوانها بد جور از هم فاصله گرفته بود
        وقتی به هوش امدم زانوم را قط کرده بودند
        خداوندا بهتر بود می مردم باز گفتم نا شکری
        دوباره گفتم چطور بقیه ی عمرم را بگذارنم 
        به چه کسی پناه ببرم
        هیچ کس هم جواب گوی من نبود 
        بعد که از بیمارستان مرخص شدم 
        به کجا بروم
        چطور حاضرند به هم نوع خود چنین 
        آسیبهایی بزنند
        نمی دانم نمی فهمند  که راحت نسل کش
        می کنند  
        دست مریزا به این حیوا های انسان نما
        انها به جای مغز چه چیز در سر شان 
        است  ایا بقای زندگی دیگران  را گرفتن
        گناهی نا بخشودنی  نیست
        اینها از کدامین خدا  و کدامین دین اجازه 
        گرفتن
        مگر انسان اشرف مخلو قات نیست
        بر چه چیز جنگ می کنند و بشریت را در 
        اتش  ظلم و بی عدالتی می سوزانند
        انها نمی دانند که اگر انسانی را می کشند 
        انگار خدا وند عالم را می کشند
        کشتن هر انسان کشتن نیرویی ار نیروی خداوند است
        شنیده بودم گربه های نر  بچه گربه ها را می خورند
        و سگان همه ی گربه ها را می خورند
        ایا ادم کشان چه فرقی با ان سگ و گربه ها دارند

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۲۹۴ در تاریخ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۱۱:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شاهزاده خانوم
        جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۲۳:۱۷
        عزیزم.. خندانک
        مادر مهربان ناب.. چه بااحساس نوشتید.. خندانک
        و بسیار به جا خندانک خندانک
        درود بر شما و اندیشه های نابتان خندانک خندانک
        مسعود مدهوش( یامور)
        جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۱۴:۲۴
        درودتان شاعر بانو استاد اهنگران ارجمند🌟🌾🪷👏🪴⭐⭐🌹🌹🍃


        چقدر زیبا و روان خواندم و لذت بردم🙏✨✨☘️☘️🌸☄️☄️☄️🌱


        برخی انسانها ابروی حیوانات را نیز برده اند نام حیوان برای انها کاسبکاران روزگار اندک است بانو،اگر مقداری عدم خودخواهی، عدم منافع طلبی، شعور و درک و عطوفت بود بسیاری از مشکلات وجود نداشت🌾🪷👏👏🪴🪴🌱


        قلمتان هماره نویسا🌱🪴🪴👏🪷🌾🌾☄️🌸☘️✨
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۲۳:۴۸
        درود تان باد
        قلم سبزتان مانا
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2