نیاز به فکر کردن نیست وقتی جنجال برانگیز از خواب بیدار می شوم
وقتی هیجان را شبیه باروت مایه وحشت خود می کنم
حالا تا توان یک شلیک و درخواست یک اجابت همچنان باید شتاب کرد تاشبیه انفجار ،شوق زده گلوله ها را پیشکش کرد
مادر جان التماس آمیز فریاد بزن سر غلتان روی توپ گاهی از روی مهربانی نیست .نمیخواهم مثل برق بسویت بیایم و دستت را ببوسم
خوب می دانم پیشکشی مرا قبول نخواهی کرد
مادر مدتها بود تعریف درستی برای آرزو نداشتم
هرچه پیشتر می روم می خواهم حال نامساعد خودرا جایگزین این وحشت کنم
نمی خواهم شبیه دلسوزی اولیه مرا خوش قلب بدون دشواری اندک اندک بر وجدانم احاطه پیدا کنی
آری در هر جایی ختم به اول ،اول به ختم مرا اختصاص به لطف و مهربانی خود قرار مده تا معلوم شود نظرات متغیر گاهی از لطف فراوان تر می شود
یکریز و تندریز مرا به حال خود رها کن
گاهی در بند کلاهم می خواهم خاطرات را آویزان کنم
مادر به نظرت خاطرات خود را خواهند کشت
تا اندازه ای تهدید آمیز و سریع مرا به آشفتگی و لرزان بودن فرمان بده
گاهی می خواهم چفت به چفت در دوباره یادداشت ها را آویزان کنم
وبا انگشت لای در مادام که فکرت را برهم نزند چشم هایم را پنهان کنم
آری به عکس می خواهم بالای سرم هرگز گریه نکنی
خوب می دانم یادداشت ها را خواهی خواند
چفت در صدا داد و یادداشت را انداخت و باز شد وانداخت
با احترام کوچک گرد شده از بزرگترین رقم فرزندت مادر
محمدرضا آزادبخت