تحلیل غزلی از رضا حدادیان با رویکردی به( منطق مکالمه باختین )
#منتقد ؛مریم گمار
این غزل را میتوان نمونه ای بر جسته از اندیشه های فکری و مرکزی باختین دانست یعنی معنا در مکالمه ایجاد میشود
میتوان این شعر را هم آوایی یا هوموفونی نامید چرا که دو صدا در آن دیده میشود هرچند با نفس خود باشد
باختین در مقاله ای در باب اثار داستا یوفسکی می گوید من نمیتوانم به خویشتن آگاه شوم ، نمیتوانم خودم باشم مگر از راه دیگری وانسان قلمرویی بیرون از خویشتن ندارد
او در کنش همین مکالمه ی هستی شناس است که خود و دیگران را می شناسد و در واقع او نوعی به هستی شناسی عقیده قاطع دارد
و در مورد رضا حدادیان میتوان گفت ؛ ایشان مولفی است که در ظاهر میخواد با درون خود به گفتگو بنشیند اما در باطن خواهان گفتگو با دیگران است این همان چندصدایی است که در درون شعر جناب حدادیان تمامقد ایستاده .
باید بگویم یک شعر خوب به خاطر فضا سازی به جا که مهمتریننکته ی آن زبان شعری است فرم وساختاری محکم به خود میگیرد
دراین شعر شاعر از اول تا آخر با من درون خود درگیر ودر حال پرسش و پاسخ است در اصل چند صدایی ولایه مند بودن در این شعر موج میزند که شاید خود شاعر هم متوجه آن نشده باشد که بسیار با تفکر باختین همفکری و همراهی دارد
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانی
دلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانی
در مصرع اول نخست *گل خورشید * نمادیست در تاویل اول بر سرزندگی و درخشش زندگی و در تاویل دوم راوی گل را پرمرده می بیند یعنی زندگی و هرآنچه در آن بوده حالا سمت و سویی غم بار می گیرد چرا که درون راوی غمگین می باشد
او نمی گوید خورشید ،می گوید؛ گل خورشید و ما خوب میدانیم زبان شعر ارتباط تنگاتنگ با فضای شعری دارد. راوی بااین ترکیب در محور جانشینی فضای شعر را رو به طبیعت و زندگی می برد در اصل کار کرد خوبی در جهت معناگریزی و لایه مندی شعر می کشد
دل آیینه آزرده ست می دانی؟ نمیدانی
در مصرع دوم شاعر با ترکیب و استعاره دل آیینه، به آیینه درون خود تشخص بخشیده و او را چون انسانی میداند و باز شخص اول که همان راوی است از من درون خود ویا مخاطب (معشوق) می پرسد؛ دل آیینه آزرده است می دانی؟ نمی دانی
اینجا راوی دل خود را به پاکی آیینه می بیند که حالا با ناملایمات زندگی آزرده شده و در آخر باز می پرسد می دانی ؟ که باز تاکید می کند که نمیدانی شعر را لایه مند، تاویل پذیر و چندصدایی کرده
شاعر در آخر هر مصرع ارجاع درون متنی با تکرار ردیف( می دانی؟ نمی دانی) انجام داده که باعث انسجام بیشتر شعر و موسیقی شعر میشود
او در این بیت هرچند از کلمات ،خورشید، آیینه ،دل استفاده کرده و تصاویر عینی را به ذهن میاورد ولی از آنجا که از نماد استفاده شده تصویرها رو به سورئال رفته و ذهنی میشود
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که-
-شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانی
در تاویل اول تاریکی همه جارا فراگرفته، حتی شاعر را که حالا به دلایلی نامعلوم به زمین خورده. اوطبیعت را همراه خود غمگین، شکست خورده و پاگیر زمین میداند
ودر تاویل دوم در مصرع اول
با ترکیب "غرورِ آسمان" در این قسمت استعاره را به اوج رسانده چرا که به آسمان تشخص بخشیده وتاریکی شب وکوچه اه را تاویلی کرده از غم و شکستی که آسمان داشته وحالا با فعل زمین خوردن با شاعر همزاد پنداری کرده و مانند راوی شکست خورده واز طرفی کلید واژه های "زمین "و "آسمان" تضاد وتقابل زیبایی را در این بیت نشان میدهد
در اینجا ترکیبات کوچه آه ، غرور آسمان، ترکیباتی بدیع و تازه ارائه میکند که خلاقیت و خیال شاعرانه شاعر را به رخ میکشد هرچندشاعر طبیعت را بخدمت گرفته اما از آن کارکرد سورئال میکشد
گاهی در ارجاع برون متنی، با استفاده از نماد ونشانه ها مستقیم به آن مطلب اشاره میکند وشعر را معنا گریز و چندصدایی میکند در اینجا راوی با نماد آسمان وکوچه به خوبی از پس شعر برآمده و شعر را لایه مند و تاویل پذیر کرده و در نتیجه چند صدایی انجام شده چرا که ِآسمان در اینجا شخص سوم می باشد و غایب.
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ-
-کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
این بیت در نگاه اول
نمادیست از تاریکی وسیاهی زندگی به آن حد شاعر آن را به طبیعت کشانده ،
ودر تاویل دوم با ترکیباتی چون گوش کاج ، فریاد تاریک ،کلاغان سیه چرده خود نمایی میکند
گوش کاج ها استعاره تشخیص میباشد که در محور جانشینی بسیار خوب عمل کرده وتصویری سورئال را رقم می زند
حالا فریاد تاریک، کلاغان سیه چرده نمادها و نشانه هایی است از غم درونی راوی که میان این همه زیبایی ورنگانگی دنیا به سیاهی اش پناه برده
واز طرفی در تاویل سوم فریادتاریکی که در گوش کاج ها پیچیده میتواند تاویلی اجتماعی داشته باشد که غم های زندگی و ناملایمات را نشان میدهد
ودر واقع شاعر با آوردن ترکیب "فریاد تاریک"به نوعی حس آمیزی استفاده کرده چرا که فریاد حس شنوایی است و تاریک حس بینایی، او این دو حس را در آمیخته تا مخاطب به لذتی بیشتر دست یابد. در آخر شاعر با ردیف سوالی ؛
(می دانی ؟ نمیدانی) شعر را به چندصدایی می کشاند که هنر خاص شاعر را می رساند.(منطق مکالمه باختین)
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف-
-کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی
جشن قشنگ در تاویل اول نمادی است از زندگی زیبا ، که در ذهن شاعر موج می زند در اصل ذات زیبای شاعر را نشان میدهد که دنیا را شبیه جشن می بیند
اما در تاویل دوم نشانه ای است از هدفهای زندگی او و از آنجا که این شعر ،شعری عاشقانه می باشد منظور و هدف همان رسیدن به معشوقه بوده وحالا تا می خواهد دست دراز کند وبه آن برسد مشکلات عدیده ای می بیند که راهش را بسته ، مشکلات میتواند بی وفایی یار باشد یا نفر سومی که سهمش از عشق یعنی یار را از این جشن زندگی برداشته
وباز با من درون خود به مکالمه می نشیند و می پرسد (می دانی ؟ نمیدانی) درواقع شاعر با این مکالمه نشان میدهد چقد به عقاید دیگران و حضور زیبای دوستان پای بند است ومانند باختین زندگی را در مکالمه میشناسد و نه در فردیت.
او با چندصدایی که ایجاد کرده هرچند با درون خود ولی زندگی را از راه چشم دیگران می بیند
و در کشاکش همین مکالمه و هستی شناسی است که زندگی و مرگ را میشناسد چیزی که انسان هر روز برایش تلاش می کند ومی جنگد.
شده خالی گلوی شعرم از آوازهای مست
قناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانی
راوی در مصرع اول این بیت را با دو استعاره زیبا شروع می کند ؛گلوی شعر ، آواز مست ،که به هر دو تشخص بخشیده این مصرع کاملا سورئال و تصویر ذهنی می باشد که حالا در این دنیای سورئال گلوی شعری که بارها از آن شعرهای مست سروده شده از آواز های شادی خالیست ودر تاویل دوم اینگونه میشود گفت: شاعر به خاطر ناملایمات زندگی از فریاد و آواز به سکوت پناه برده ونا امید شده.
در مصرع دوم؛
قناری در قفس مرده است می دانی؟ نمیدانی
"قناری در قفس"در تاویل اول خود شاعر است که خود را مانند پرنده ای بال وپر بسته در قفس می داند هرچند نشانه ای عینی می باشد اما از آن کارکردی ذهنی کشیده و ودر تاویل دوم شاعر از فرط غم و رنج های زندگی بی جان شده و دیگر توان ادامه دادن ندارد ودر واقع اینجا راوی از ناامیدی رو به مرگ کشیده میشود
او با ترکیباتی چون؛
گلوی شعر ، آواز مست، تخیل بالای شاعرانه ی خود را می رساند
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع-
-دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
"گُل لبریزِ افسون "نمادیست با سه تاویل؛
در نگاه اول تصویر عینی از گل را به ذهن می آورد و در نگاه دوم مراد معشوقه ایست که با عشوه گری، دل دو عاشق را برده
در واقع در تصویر ذهنی این بیت مثلت عاشقانه ای بین "شمع ،گل وپروانه" رخ داده که در داستان ها آمده
ودر نگاه سوم ؛ معشوقه ای پر عشوه "گُل"تاویلی سورئال از انسانیست که میتواند هرکسی باشد بدون در نظر گرفتن دل شکسته ی راوی که همان شمع می باشد دل کس دیگر را با بازی میگیرد
این بیت کاملا ذهنی میباشد و پراز تصاویری که با مخاطب همزاد پنداری میکند
اینجا با دو ترکیب "گل لبریز افسون ، گریه شمع" روبرویم که هر دو فراطبیعی می باشد و شاعر با تردستی ویژه شاعر انه ای که مخصوص خود اوست خیال شاعرانه اش را به اوج می رساند
خوب میدانیم ارجاع درون متنی یا برون متنی ارتباط تنگاتنگ با نماد ها دارند چرا که ارجاع دادن نیاز به یک شناخت قبلی از فرهنگ یک سرزمین دارد ودر این بیت
شاعر با استفاده از نمادهای مستقیم ارجاع برون متنی داده و نمادهای چون "شمع ،گل ،پروانه" که در سرزمین ما بسیار پر کاربرد بوده ، اما از آن در ارتباط با کلمات دیگر کارکرد خوبی کشیده وآن را احیا کرده او توانسته با استفاده از استعاره و چند صدایی شعری که ایجاد کرده
با سوال" می دانی؟ نمی دانی"
باعث معنا گریزی و فضایی شعری مدرن وامروزی شود
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد-
-که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی
نمی دانی
"چینش کلمات" در این بیت به طرز عجیبی زیبا کنار هم نشسته که هر شونده ای را مسخ خود میکند "واج آرایی"بسیار زیبا ،
پنج تا "سین "داریم ویک "ز " که به لحاظ آوایی شبیه سین است شاعر خواسته با آوردن این حروف در بیت آخر سردی مرگ را به مخاطب برساند
اگر از تخیل شاعرانه بخواهم بگویم با دو ترکیب "سایه ای برخاک ، تندیسِ تَرَک" خورده که تصویری عینی را به نمایش می گذارد خود نمایی میکند وشعر را به پایان می برد
راوی که در کل ، تصاویر ذهنی اش در این غزل بر تصاویر عینی غلبه کرده ،به سایه ی خود تشخص می بخشد و بعد آن را بر زمین می ریزد چرا که در می یابد این سایه هرقدر هم مقاوم باشد مانند تندیسی ترک خورده در حال فروپاشی است
در واقع سایه ای که بر خاک می ریزد و تندیس ترک خورده ،خود راوی است که ازبین می رود از طرفی به خاطر اجحافی که به او شده و از طرف دیگر به خاطر خسته شدن از این عشق نافرجام از هستی به نیستی میرسد
باز شاعر از دوم شخص "معشوقه" یا درون خود می پرسد می دانی؟ نمیدانی
"کشف"
وقتی ترکیبی جدید میسازیم در واقع کشف اتفاق می افتد وآن بسته به زاویه دید شاعر دارد که چقد در تخیل و علم شعر موفق است در این غزل شاعر با ترکیبات زیبا ؛چون؛
گُل خورشید، دل آیینه، غرور آسمان، کوچه ی آه، گوش کاج ها، فریاد تاریک، کلاغ سیه چرده، گلو ی شعر ، آواز مست ، گلی لبریز افسون، گریه شمع ، تندیس ترک خورده، به زیبایی به کشف دلخواه خود نائل شده و توانسته تخیل شاعرانه خود را شکوفا کند
در این غزل کاملا با آشنازدایی و برجسته سازی در زبان روبرو هستیم که بخوبی شکل گرفته اگر چه از نشانه های عینی صحبت کرده اما در آخر از آن کارکرد ذهنی کشیده شده و این وجه زیبای کار جناب حدادیان است که به هر دو تصاویر اُبژه و سُوبژه اشراف کامل دارد
دوست دار ادبیات مریم_گمار
[
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانی
دلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانی
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که-
-شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانی
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ-
-کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف-
-کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی
شده خالی گلوی شعرم از آوازهای مست
قناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانی
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع-
-دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد-
-که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی
نمی دا
نمی
رضاحدادیان