دوشنبه ۳ دی
آب
ارسال شده توسط رها فلاحی در تاریخ : شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۱۲ | نظرات : ۳
|
|
آب
صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخیاش را در دست داشت و موهای مشکیاش را مرتب میکرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیون حرف میزد؛ گوش میداد. پدرش جلوی تلویزیون، دو متکا گذاشته بود روی هم و روی آنها لم داده بود و داشت به برنامه نگاه میکرد.
- متاسفانه نه تنها ایران بلکه بیشتر کشورهای جهان در بخشهای وسیعی دچار خشکسالی و کمبود آب هستند و با این وجود بیشتر مردم با اسراف...
زهرا نگاهش به صفحهی تلویزیون خیره شد.
- بابایی؟!
- جون بابا!
- اسراف یعنی چی؟!
پدر زهرا رو به او کرد و با لبخندی بر لب و مهر و محبتی که در چشمانش میدرخشید گفت: اسراف یعنی زیاده روی، یعنی حیف و میل کردن! یعنی بیش از نیازت استفاده کنی!
- مثلا چی؟
- مثلا خوراکی، برق، گاز یا حتی آب!
- آب؟!
- آره دخترم! آب! الان کشور ما چند سالیه درگیر خشکسالیه!
- خشکسالی یعنی بارون و برف نمیاد؟!
- نه که نمیاد؛ میاد ولی خیلی کمتر از اون حد و اندازهای که آب برای همه چی کافی باشه! ما اونقدر آب نداریم که هم برای خوردن برسه، هم برای کشاورزی استفاده کنیم و هم برای سایر کارهای دیگه؛ اما متاسفانه هنوز عدهای این وضعیت رو جدی نگرفتن یا از روی عمد یا از روی نادانی دست به اسراف و زیاده روی در مصرف آب میزنن!
- چطوری بابایی؟!
- مثلا میریم حموم موقعی که با آب کار نداریم باید آب رو ببندیم، یا اینکه موقع مسواک زدن نباید یک ریز شیر آب باز باشه!
- یعنی آقای احمدی، بابای بهناز هم که با شلنگ آب ماشینش رو میشوره، اسراف میکنه؟!
- آره دخترم، اون کار هم اسرافه! دهها مورد دیگه هم هست که خودت دقت کنی میتونی بفهمی!
زهرا چند ثانیهای به فکر فرو رفت. دوباره به پدرش نگاهی انداخت. با قیافهای پرسشگرانه، صورت پدرش را نگاه کرد. چند تاری موی سفید توی ریشاش خودنمایی میکرد.
پدرش از سر جایش بلند شد و تلویزیون را خاموش کرد و رفت توی حیاط پیش پدربزرگ.
سوالهای زیادی در ذهن زهرا بیجواب مانده بود. چطور میتوانست جلوی اسراف آب را بگیرد. چه راههایی برای ذخیره و کمتر مصرف کردن آب بود و سوالهای زیادی دیگر.
عصر که فاطمه خواهرش از مدرسه برگشت؛ سراغش رفت و از تصمیماش برای جلوگیری از اسراف آب و پیدا کردن راههایی برای کمتر مصرف کردن آن گفت.
فاطمه کلاس ششم بود و سه سال از زهرا بزرگتر بود. دختر درسخوان و باهوشی بود و خیلی زهرا را دوست داشت و در اغلب کارها به او کمک میکرد.
- اینکه خیلی عالیه! منم هرکاری بتونم برای این کار انجام میدم!
در همین حین با دیدن پدربزرگ که سراغ شلنگ آب رفته بود تا باغچهی کوچک داخل حیاط را آب بدهد؛ به همدیگر نگاهی انداختند.
- زهرا جونم چطوره از باغچه شروع کنیم! میدونی هر بار پدربزرگ به باغچه آب میده چند لیتر آب الکی هدر میره!
- آره آبجی فکر خوبیه! ولی باید چکار کنیم؟!
فاطمه در حالی که به پدربزرگ و فشار شدید آبی که از شلنگ توی دستش نگاه میکرد جواب داد: به نظرم بهتره اول توی گوگل جستجویی بکنیم؛ حتما راههای برای کاهش مصرف آب پیدا خواهیم کرد.
-خیلی خوبه! اگر هم پیدا نکردیم میتونیم از بابایی و مامان کمک بگیریم؛ مطئمنم اونها میتونند به ما کمک کنن!
- آره! اونم فکر خوبیه.
فاطمه لپتاپش را که روی میز تحریرش بود؛ روشن کرد و شروع به نوشتن و جستجو کرد. زهرا هم کنارش داشت نگاه میکرد.
دهها و شاید صدها راه و روش برای جلوگیری از مصرف زیادی آب وجود داشت. برای باغچه و باغ از روشهای قطره بارانی، قطره چکانی و... میشد استفاده کرد. آنها تصمیم گرفتند با استفاده از روش قطره چکانی برای باغچه از مصرف زیاد آب جلوگیری کنند. برای اینکار نیاز به برخی وسایل و انجام کارهای تخصصی بود. دو تایی سراغ پدرشان رفتند و قضیه را با او در میان گذاشتند.
- خیلی خوبه این تصمیم و ایدهی شما! برای این کار ابتدا نیاز به تهیه مقداری لوله و تعدادی قطره چکان و همچنین یک شیر قطع کن و چند تا دیگه خرت و پرت هست!
- از کجا باید تهیه کنیم؟
- میرم میخرم! شما هم دوست دارید میتونید با من بیایید که با هم بخریم و برگردیم.
دخترها با پیشنهاد پدرشان موافقت کردند.
- پس تا من میرم لباس بپوشم و آماده بشم شما دو تا فرشتهی قشنگ من برید و فاصلهی لولهی شیر آب حیاط تا باغچه و طول باغچه رو اندازه بگیرید که برای خرید لوله بدونیم چند متر نیاز داریم.
- باشه بابایی!
- یه چیز دیگه!
هر دو دختر با هم جواب دادند: چی؟!
- ببینید چند درخت و بوته تو باغچه هست؟ باید به اون تعداد قطره چکان بخریم!
- باشه!
توی باغچهی دو درخت خرمالو، یک درخت انگور که شاخههاش نصف آسمان حیاط را پوشانده بود و سایهبان حیاط شده بود و سه بوتهی رز قرمز و یک بوتهی گل اختر بود.
بعد از خرید وسایل برگشتند و پدر با کمک دخترهایش دست به کار شدند. پدر بزرگ هم روی صندلی زیر سایهی دختر انگور نشسته بود. مادرشان هم با یک پارچ شربت بهلیمو یخ و چند لیوان، کنارش روی کندهی درختی نشسته بود.
کار گذاشتن لوله و قطرهچکانها یک ساعتی وقت برد. وقتی تمام شد؛ به فاطمه گفت که شیر آب را باز کند و آب وارد لولههای شد و لحظاتی بعد قطرات آب از قطره چکانها پای درختان میچکیدند و دیگر آن حجم زیاد آب بیخودی توی باغچه نمیریخت.
پدر بزرگ لیوان شربتش را سر کشید و در دل از نوههای خوبش تشکر کرد.
#رها_فلاحی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۶۰۵ در تاریخ شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.