سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 14 مهر 1403
  • روز دامپزشكي
2 ربيع الثاني 1446
    Saturday 5 Oct 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      شنبه ۱۴ مهر

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      خواستگاری قسمت سوم
      ارسال شده توسط

      فیروزه سمیعی

      در تاریخ : جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۱۹ | نظرات : ۲۸

      قسمت سوم
      _مامان من خجالت می کشم با تو برم بیرون و بازهم زد زیر گریه.
      (زن که دیگر حالش از این همه رفتار کور دخترش بد شده بود،  گفت:
      عزیزم دخترم،پوشش من مانتو و روسریه و از چادر متنفرم به هزارو یک دلیل،
      دختر به کدوم دلیل؟!
      همین چادر قبل از اینکه بیای تو خونه من بهت بارها گفتم باید بندازی تو ماشین لباسشویی یا بذاری تو نایلون بخاطر آلودگی در پایین چادر جمع میشه توهم که قربون خدا برم پایین چادرت همیشه کثیفه
      دختر با اخم :ااا مامان
      رنگ سیاهش که باعث اضطراب و غم میشه از لحاظ بهداشتی هم اصلا مناسب نیست بخاطر رنگ سیاهشه و اینکه باز باید زیر چادر مانتو و روسری بپوشم که واقعا حالم بد میشه
      دختر با چشمان گرد از تعجب و دست به کمر: دیگه چه خبر؟!
      و دلیل دیگه اش اینه که لباس مشکی یا چادر مشکی مخصوصا شب احتمال اینکه به عنوان یه عابر دچار سانحه تصادف بشه زیاده چون راننده در شب دید نداره و البته در طول روز شاهد بودم که پایین چادر خانمی به موتور در حال عبور گیر کرده و دچار آسیب شده
      و تابستون هم که دیگه بماند ؟!
      من به عنوان یک انسان حق دارم نوع
      حجابمو خودم انتخاب کنم نه فرد یا گروهی خاص پس آسمون ریسمون برام نباف در ضمن من قرآنو از حفظم با شرح نزول و معنی پس نیازی نیست تظاهر کنم و یا بخوام به زور تو مغز کسی فرو کنم .
      سعی می کنم در رفتارم با مردم و اطرافیانم انسان باشم .
      خودت بهتر میدونی! نمازمو اول وقت میخونم ولی کاری به این ندارم همسایه ام نماز می خونه یانه ستاره جانم دخترم تا به حال نه من و نه پدرت تو رو مجبور نکردیم به حجاب و یا خوندن نماز، خودت انتخابگر بودی همیشه و برات احترام قائلیم ولی اجازه نداری در مورد دیگران قضاوت کنی و یا خط کش بذاری برام دین سنجی کنی،نه تو و نه هیچکس دیگه،
      امیدوارم متوجه شده باشی،
      در دین هیچ اجباری نیست .
      من قرآنو از حفظم و میدونم هرکسی مسئول رفتار خودشه و کسی رو در قبر دیگری نمی ذارن!
      دختر سعی می کند نشنود و جواب ندهد.
      ستاره جانم
      بجای این آرزوهای مهمل و بیهوده 
      برو دنبال ترجمه ی مقاله ی علمی که براش یک سال زحمت کشیدی که هرچه زودتر بفرستی مجله ی  آی.اِس.آی(ISI)،  من با هوشی که در تو سراغ دارم مطمئنم مقاله ات تایید میشه و برات  دعوتنامه میاد؛ این یعنی سکوی پرش برای زندگی روشن .
      دختر با بی اعتنایی شانه بالا انداخت:
      منصرف شدم ، دیگه نمی فرستم، استادم گفته نباید علم و تحقیقات مونو برای مجله های خارجی بفرستیم تا استفاده کنند.گفته این کار وطن فروشیه.
      نگاه خسته ی زن به چشمان سبز دخترش خشک شد. انتظار همه چیز را داشت جز این حرف .
      دختر با بغضی فرو خورده به اتاقش رفت و سکوت حکم فرما شد.
      زن در حالی که در سرش جنگ بود بار دیگر خودش را به آرامش دعوت کرد؛
      آهنگ گذاشت تا کمی ذهنش را آرام کند .
      دختر با شتاب از اتاقش خارج شد و آهنگ را قط کرد و با حالت تحکم  گفت :مامان موسیقی حرامه ؛
      زن با لب های خشک به آرامی گفت :این آهنگ از تلویزیون و رادیو هم پخش میشه .
      هرچند به رفتار دخترش عادت داشت ولی دلش می خواست فریاد بزند.
      _نه؛ موسیقی عین حرامه مامان جونم.
      زن که دیگر نای برخورد نداشت پس سکوت کرد و حرفی نزد.
      به راستی که کره ی شمالی ، داعش ، طالبان  از خانه ی آن ها و صدها خانه ی دیگر در حال شکل گیری بود.
      مرد که به خانه آمد؛ همسرش تمام اتفاقاتی که افتاده بود را بی کم و کاست برایش تعریف کرد .
      مرد گفت:خانوم اهمیت نده، از کاه ، کوه نساز .چیزی نشده تمام این جریانات گذرا است و پس اهمیت نده و فکرتو مشغول نکن .
      در مورد خواستگار هم خودت هر جور صلاح میدونی عمل کن.
      زن تصمیم گرفت اصلا زنگ نزند و بیخیال موضوع شد . چند روز بعد مادر پسر مورد نظر زنگ زد و زن گوشی را بر داشت و بعد از تعارفات معمول از آن طرف خط گفت : تماس نگرفتید با دخترم من مزاحم شدم .من مادر خانم «نوری» هستم ، باور بفرمایید ما خیلی مومن و معتقد هستیم،همسرم متولی هیئت بزرگ‌ علی اکبر در بازاره و کارش گچ بریه ، تمام گچ بری مسجد بازار کار ایشونه و همینطور قاری قرآنه ، ما پیرو ولایت فقیه هستیم و از پوستمون در نیومدیم نه من و نه دخترام و همچنان برعکس فامیلمون ،پوسته و ریشه ی خودمونو حفظ کردیم .
      پسرم در کار واردات ماشین خارجیه البته برای کسی کار می کنه .همیشه شبا زود میاد خونه اهل دوست و رفیق بازی نیست. دنبال دختری هستیم مثل دختر شما .
      زن که از پر چانگی خانم مورد نظر خسته شده بود ؛
      گفت :عذر می خوام
      +پسرتون سیگار می کشه ؟!
      _والا با زبون روزه دروغ چرا، من که تا به حال ندیدم سیگار بکشه .
      حالا شاید بیرون که میره بکشه.
      +مشروب چطور ؟!
      _من که تا به حال ندیدم بخوره؛
      +دوست دختر چی ؟! داره؟!
      _تا به حال ندیدم دوست دختر داشته باشه؛
      ولی خانم «صرافی» به حق همین روزهای مبارک و عزیز باید به عرضتون برسونم، ما از اون ،خانواده های مومن واصیل تهرانی هستیم.
      دنبال یه دختر آفتاب و مهتاب ندیده و مومن و با حجاب هستیم ، مثل دختر ماه شما.
      برای پسرم خیلی دختر معرفی کردند ولی چون چادری نبودند، قبول نکردیم .
      (نوع حرف زدن و طرز تفکر خانم «نوری»   تو ذوق خانم «صرافی» خورد ؛
      پیش خودش گفت از پسر خودش مطمئن نیست دختر خوبم می خواد،
      زن فهمید طرف مقابلش یه بوم و دو هواست،فقط ادعا داره؛ (بعد با خودش گفت ):یعنی چی از پوست خودمون درنیومدیم؟!
      وخانم « نوری»همچنان از پوستی که در نیومدند و ایمان و اعتقاد خانواده و فامیلش در حال سخنرانی بود .
      خانم «صرافی» پیش خودش گفت: چقدر پیله است؛ول نمی کنه؛
      خانم« نوری» گفت:پنج شنبه عصر همین هفته مزاحمتون میشیم لطفا آدرستون مرحمت بفرمایید روی من مادرو زمین ندازید؛
      زن بعد از کمی درنگ گفت:متاسفم نمی تونم آدرس بهتون بدم و سریع خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت.
      بعد از گذشت چند دقیقه صدای زنگ تلفن
      دختر بطرف تلفن رفت : بله بفرمایید
      سلام ببخشید مزاحم شدم،نوری هستم،
      شما دختر خانم صرافی هستید که به دختر شماره داده بود؟!
      + سلاام ،بله خودم هستم
      _من چند دقیقه ی پیش با مادرتون صحبت کردم در مورد پسرم و می خواستم با کسب اجازه کنم برای معارفه، دخترم
      مادر شما گویا راضی نیستند و آدرس هم ندادند،
      امکانش هست با مادرتون دوباره صحبت کنم دلیل کارشونو بدونم ؟!
      دختر با مکث کوتاهی : بله حتما یه لحظه گوشی!
      دختر در دلش می گوید باز دوباره شروع شد، خواستگار پرونی !!
      دختر بطرف بالکن می رود
      +مامان چرا آدرس ندادی ؟!
      زن عینک را از روی چشمانش بر می دارد کتابش را می بندد و چشمانش ریز می کند،
      چی گفتی ؟!
      هیچی! بیا خانم نوری دوباره زنگ زده :
      فقط از یه خواهشی دارم مامان جونم
      لطفاً آدرس بده؛ لج نکن ؛باشه؛ تمنا می کنم!بگو باشه
      زن دلش نیامد دوباره اشک را در نگاه معصومانه دخترش ببیند،
      گوشی را برداشت و با ملایمت گفت :
      خانوم نوری عزیز، آدرس را یادداشت بفرمایید.
      (پنج شنبه عصر سر ساعت مقرر در پذیرایی خانه ؛)
      خانم و آقای صرافی به اتفاق دخترشان منتظر به ساعت نگاه می کنند و البته با کمی اضطراب
      باد ملایم و گرمی در بیرون از پنجره ی آشپزخانه می وزید و سایه های درهم برگ های درخت توت را بر پرده می رقصاند.
      بر خلاف میل و سلیقه عمل کردن سخت است ،
      این را خانم «صرافی» گفت،
      ستاره رو به مادرش مامان خوبه این چادر و روسری؟!
      زن که با اخلاق دخترش آشناست ،
      با سر تایید کرد و دلش نیامد چشمان درخشان دخترش را ابری ببیند.
      روی دخترش را بوسید و گفت: عزیزم تو همیشه زیبایی در هر پوششی که باشی .
      در همین حین زنگ خانه شنیده شد و آقای «صرافی» در را باز کرد و با احترام، بفرمایید گفت،
      در لحظه ی ورود به اتاق ،پسر خانم «نوری»پشت دست گل بزرگی که دستش بود مستتر بود،
      چهار خواهر و مادر نوری با سلام و خوش آمدید وارد شدند،و روی کاناپه نشستند؛ خانم صرافی و ستاره روبروی آن ها نشستند آقای صرافی هم روبروی مهمانان نشسته بود که بعد از گذشت چند لحظه ، با کمال تعجب صندلیش را کنار پسر خانم« نوری» گذاشت و نشست؛ خانم صرافی و ستاره تعجب کردند و متوجه رفتار آقای صرافی نشدند؛ چون اینقدر به پسر خانوم «نوری» چسبیده بود که انگار می خواست او از جایش جم نخورد.
      همه هم را نگاه کردند و لبخندی از سر کنایه و زورکی بهم زدند.
      چهار خواهر معرف حضور خانواده صرافی شدند :
      خواهر اول و چهارم خانه دار و خواهر دوم مشاوره خانواده و خواهر سوم پرستار ؛همه بشدت محجبه؛  مادر نوری شروع کرد به تعریف و تمجید از دخترانش و دامادهایش و پسرش و شوهرش و این تعریف ها توسط دختر چهارم ادامه یافت که ما هیچ وقت از پوستمون در نیامدیم تا هم اکنون در پوست خودمون موندیم (البته باید بگویم منظور از پوست همان ظاهر و سنت و مذهب است؛) ((البته بصورت عوام فریبانه))
      آقای صرافی گفت : شغل آقازاده واردات ماشینه می خواستم بپرسم روالش چجوریه؟!
      چجوری این ماشین های خارجی از گمرک ترخیص میشند؟!
      پسر «نوری» گفت :
      ماشین ها رو در جزیره کیش تحویل می گیریم و با گمرکی و ارز آزاد ترخیص می کنیم ؛ البته کارفرما تعیین می کنه چه مدل ماشینی وارد بشه و من پورسانت ترخیص می گیرم.
      ادامه دارد...

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۴۰۹ در تاریخ جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      نرگس زند (آرامش)
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۴۴
      درود بر فیروزه جان عزیزم خندانک
      منتظر ادامش هستم ..حالا شاید بعد از داستان شما ..اون داستان واقعی رو نوشتم البته ..البته چند سالی هست مینویسم ومنصرف میشم ..چون اخرش هنوز مشخص نشده .شاید اخرش رو باب میل تموم کردم خندانک
      زیبا بود خواهر منتظر میمونم خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۲۷
      درودتان نرگس جانم دوست عزیزم💎🌿🌹🌺🌹🌺🌿
      از همراهی ارزشمندت و اینکه وقت گذاشتید و خواندی، واقعا ازت ممنونم🙏🌿🌹⁦❤️⁩🌹🌿
      هیچ زمانی از نوشتن نترس و خسته نشو
      بنویس و بازم بنویس، مهم نیست آخرش قراره چی بشه، مهم اینه که نوشتی 🥰

      💖🌿بی صبرانه منتظرم داستانی رو که نوشتی بخونم نازنینم ⁦♥️⁩🌿
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۵۲
      درودبرشما بانوعزیز سرکارخانم سمیعی عزیز بسیار داستان داره برام جالب‌تر میشه دعوای،مادردختری،سر حجاب.......
      خلاصه منتظر قسمت بعدش هستم خدا قوت بانوعزیز قلمتان همیشه سبز ونویسا باشدعزیزدل 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۳۷

      🌿🌺🍃🌿🌹🍃🌺🍃🌿🌹🍃🌸
      🌹درودتان جناب کاظمی نیک شاعر گرامی و 🍃همراه مهربان⁦🌞
      🌺بی نهایت سپاسگزارم می خوانید🙏🌹
      🌿و سپاسمندم از حسن توجه ارزشمندتون
      🌹🍃🌺🍃🌿🌹🍃🌺🍃🌿🌹🍃🌺🍃🌸
      ارسال پاسخ
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۲۱



      🌿🌺🍃همرهان عزیز و گرانقدرم🍃🌺🌿
      🌿🌺درودتان و بسیار سپاسگزارم از
      از همراهی 🌹🌿🌺وحضور سبزتون🌿🌺

      🔺در متن بالا اشتباه تایپ تصتیح شد🔻

      شرح نزول ❌
      شأن نزول ⁦✔️⁩
      📝عذر تقصیر نشانه های نگارشی رعایت نشده است.🙏🌺🌿
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۴۰
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۵۵

      💎💫🌿بی نهایت سپاسگزارم 🌿💫💎

      🙏🌹🌿🌸🌸🌺🌸🌺🌿🌺🌸🌸🌿🌹🙏
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۷:۵۰
      سپاسگزارم بانوعزیز 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      راضیه خضری
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۵۱
      درود بانو جان
      موفق باشید عزیزم خندانک خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۵۰
      درودتان مهربانو راضیه جانم 🌿🌸 🌞🌸
      صمیمانه سپاسگزارم نازنینم 🌿🌹🙏🌹💫
      حضورت همیشه زیباست جانا🌿🌺💎🌺
      نویساوسبزو بمانید و پرفروغ🌿🌹🌹🌹🌹🌿💫
      ارسال پاسخ
      محمد اکرمی (خسرو)
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۵۸
      درود درود و صد درود
      داستان زیبایی دارید تعریف میکنید و آدم دلش می خواد بدونه چه اتفاقی بعدش میوفته
      دست مریزاد
      به شدت منتظر ادامه داستان هستیم....
      خندانک خندانک خندانک
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۷:۵۰
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      نیلوفر تیر
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۲۰
      درود عزیزم خندانک عصر جمعه است جات خالی دارم چایی و مسقطی میخورم یک نسیم ملایمی هم میاد شاخه های درخت همسایه رو تکون میده،منم دارم ادامه داستان خواستگاری رو میخونم خندانک خلاصه که چون خودم دختر دارم دلم نمی خواد دختر داستان با این طرف ازدواج کنه چون مادرش خیلی منطقی است و من با حرفای مادرش موافقم
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۴۸
      درودتان نیلوفرجانم🌹🌿 آدینه تون نیک و به شادی باشه عزیزم 🌞🌹🌿🌺
      وای چه عصرانه ی خوبی چایی ☕🍪با مسقطی😋
      واقعا باید قدر همین لحظه های ساده و ⁦🌤️⁩شیرین را دانست و💖 لذت برد همین نسیم ملایم ⁦🌬️⁩عصر بهاری 🌳🍃⁦و صرف چای تازه دم ☕🍪 منم لذت بردم از حس خوبتون 💖
      و چه خوش به حالم است 😍که وقت گذاشتید و داستانم را می خوانید صمیمانه سپاسگزارم نیلوفرجانم ⁦❤️
      چه خوب که دختر دارین👑 خدا نگهدارش باشه 🙏🌹🌿💖🌿🌹
      از صمیم قلبم آرزومندم همراه عزیزانتون
      شادکام و بهروز و سلامت باشید جانا💎💫🌞
      🌺🍃🌹🌸🌿🌹🌸🌿🌸🌹🌿🌸🌹🍃


      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۳۱
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۵۴

      🌞

      🌿🌺🌸🌹🍃🌺🌸🌹🍃🌸🌺🌹🌿⁦🌬️⁩
      ارسال پاسخ
      آذر مهتدی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴
      درود بانو جان
      خیلی خوبه که می نویسید با آرزوی موفقیت
      خندانک خندانک خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۲۱
      درودتان مهربانو آذر جانم🌞🌿⁦❤️⁩🌿
      نوشتن بخشی از فعالیت ذهنی زندگیمه
      ننویسم نابود میشم دور از جانتان🌿🌹🌺🌹🌿
      صمیمانه سپاسگزارم
      نازنینم از حسن نظر و حضور ارزشمندتون
      نویساوسبزو بمانید و سرفراز
      🤚🌺🌿🌸🌿🌹💖🌹🌿🌸🌿🌺
      ارسال پاسخ
      مسعود مدهوش( یامور)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۳۷
      درودتان شاعر بانو سمیعی ارجمند🍀🏵️🌴

      داستان به مراحل زیبا نزدیک میشود،موفق باشید🌹🌻🌻🌴🏵️🍀🍀🙏🙏🍂🍂🌾❤️‍🔥
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۱:۳۹
      درودتان جناب دکتر مدهوش عزیز و گرامی
      خوشحالم داستان را می خوانید💖🌿🌹
      باعث افتخاره برام 🌿🌹🌹🌹🌹🌿
      امیدوارم در پایان بندی داستان موفق باشم
      از حضور ارزشمندتان صمیمانه سپاس
      🌿🌹🌸🌿🌹🌸🌿🌹🌸🌿🌹🌸🌿
      ارسال پاسخ
      فیروزه سمیعی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۲۰
      درودتان مهربانو آذر جانم🌞🌿⁦❤️⁩🌿
      نوشتن بخشی از فعالیت ذهنی زندگیمه
      ننویسم نابود میشم دور از جانتان🌿🌹🌺🌹🌿
      صمیمانه سپاسگزارم
      نازنینم از حسن نظر و حضور ارزشمندتون
      نویساوسبزو بمانید و سرفراز
      🤚🌺🌿🌸🌿🌹💖🌹🌿🌸🌿🌺
      فرامرز شعبانی
      يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۱۰
      با سلام و احترام
      🖍️
      داستان سرکار خانم سمیعی حاوی نکاتی است که توجه به آنها شاید در افزایش مهارت داستان نویسی موثر باشد.
      محور داستان گفتگوی مادر و دختر است.
      دختری باهوش که در زمینه ی تحصیل بسیار موفق است ولی ارتباط و همکاری با یک گروه مذهبی او را از درک بدیهیات عاجز ساخته و تبدیل به دختر خیره سری کرده که از قبول نصایح دلسوزانه ی مادر طفره می‌رود.
      در ادامه این دختر مذهبی و چادری با صراحت همقدم شدن با مادر مانتو پوش خود را اسباب خجالت دانسته و حتی شنیدن موسیقی مجاز را برای مادر ممنوع اعلام می‌کند!
      روایت یک داستان خیالی به معنای اخذ مجوز برای وارونه جلوه دادن واقعیت ها نیست.
      داستان با استفاده ی ابزاری از اعتبار مادر باورهای نویسنده را بر زبان او جاری می سازد تا خواننده را بر سر دوراهی مخالفت با مادری دلسوز یا پذیرش دیدگاه نویسنده قرار دهد.
      بعنوان نمونه ای از قلب واقعیت، شاید دختران کم حجاب ترجیح دهند حتی المقدور با مادران چادری  خود دیده نشوند ولی بعید است دختری چادری از دیده شدن با مادر مانتوپوش خود خجالت زده شود.

      موفق باشید.
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۱۳
      درودتان جناب استاد شعبانی ارجمند
      خیر مقدم از حضور سبزتون
      بر من منت نهادید که داستان را می خوانید
      واز اینکه بر داستانم نقد نوشته اید صمیمانه سپاسگزارم
      باعث افتخاره برام

      ایده پیرنگ داستان برداشت از ماجرای واقعی است
      آیا تا به حال به روابط خانوادگی دقت کرده اید؟
      نمی گم نمیشه ولی اغلب فرزندان از سن هجده سالگی به بعد ،تابع پدر و مادر خود نیستند، و الگوها را بر می تابند و رفتارهایر
      متضاد گونه در خانواده ها اتفاق می افتد
      مثلاً در خانواده ای سهل گیر
      فرزندان برخلاف پدر و مادرانشان الگو می پذیرند
      و آن هم بخاطر تاسی از گروه همسالان یا
      متاثر از محیط آموزشی است.
      آموزش های دینی داعش در کشورهای اروپایی بگونه ای بود که آن ها تحت تاثیر آموزه ها به درجه ی مسخ شدگی می رسند.


      پس غیر ممکن نیست.

      سرفرود مهرتونم
      نویسا مانید وسبز باشید سرفراز
      🌿🌹🌸🌹🌿🌹🌸🌿🌸🌹🌿🌸🌹🌿🌸⁦
      ارسال پاسخ
      فرامرز شعبانی
      فرامرز شعبانی
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۰۵:۱۰
      با سلام مجدد و احترام🌷

      ممنونم از اظهار لطف متواضعانه ی سرکار عالی هرچند خود را لایق تعاریف شما نمی‌دانم.
      🖍️
      لازم است ابتدا با خوشحالی بابت حرکت جنابتان در مسیر صحیح تبریک عرض کنم.
      زمانیکه آنچه در ذهن داریم با سایرین به اشتراک می‌گذاریم آنچه موجب شکوفایی استعداد و ترفیع جایگاه می‌شود نقد سختگیرانه است اگر حق با منتقد باشد موجب اصلاح و اگر نباشد اعتماد بنفس ما را افزایش خواهد داد.
      منفعتی که با تعریف و تمجید و بدون سعه ی صدر هرگز حاصل نمی‌شود.
      با تشکر از توضیحاتی که در مورد داستان ارائه فرمودید لازم است عرض کنم وقتی آنچه روایت میکنیم با واقعیت های جامعه همخوانی نداشته یا دامنه ی فراگیری آن بقدری قلیل باشد که در سایه ی موضوعات عام تر محو و اصولا از نقاط مورد توجه و تمرکز جامعه نباشد، خواننده به رعایت انصاف و بیطرفی داستان ظنین شده و آنرا جانبدارانه و در راستای تفکری خاص تصور می‌کند.
      همانطور که حضرتعالی اشاره کردید برای باورپذیرتر شدن داستان بهتر است در اینگونه موارد در ابتدا توضیح دهیم که داستان بر اساس یک رویداد واقعی روایت می‌شود یا ماجرا برداشتی آزاد از اتفاقات سال‌های... کشور..... است.

      موفق و سربلند باشید. 🌷
      فیروزه سمیعی
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۵۵
      برای همین اختلافات از این دست لایه مندند و‌در تقابل با همدیگر
      تز و آنتی تز
      فیروزه سمیعی
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۵۶
      درودتان جناب استاد شعبانی گرانقدر
      بی نهایت سپاس از حضور پرمهرتون
      و اینکه قابل دانستید وقت گذاشتید و خوانید و با دقت نظر و نیک اندیشی
      نکات لازم و ضروری درمورد داستان نویسی را برایم نوشتید،‌قدر دان زحمات
      شما گرامی هستم.
      کاملا باشما هم نظرم.
      من باید در ابتدای داستان یه مقدمه یا پیش نیاز داستان را می نوشتم،
      تا خواننده دچار ابهام نشود، کما اینکه خوب این ابهام‌ بوجود آمد، در قسمت اول،‌
      که برای دوستان گرامی نوشتم.
      مختصری توضیح دادم،
      البته این داستان بر می گرده به سه سال پیش؛ که با اتفاق های الان بنظر جور در نمیاد.البته اون موقع بحث حجاب بصورت آموزش دادن دانشجوهای جهادی بود که اقدام به تشویق حجاب صورت می گرفت و افراطی گری تازه داشت شکل می گرفت و از آن‌طرف هم نسل هشتادی و نودی که تربیت شده پدر و مادرانی بودند که اهمیت به این موضوع نمی دادند و گاها معترض بودند مخصوصا در چند دهه ی گذشته با متصل شدن به رسانه های مجازی؛ خانم‌ ها به دنبال احقاق هستند. چون متوجه شدن چقدر مظلوم واقع شدند هم در سنت و هم در زندگی و‌پای میز دادگاه جایی که هیچ حقی را قانون مکتوب برای زن ندارد.
      در مقابل این همه اختیاراتی که برای مردان مکتوب است.
      برای همین اختلافات از این دست لایه مندند و‌در تقابل با همدیگرند،
      تز و آنتی تز نتیجه همین رفتارها و کنش های جامعه است از سنت تا فرهنگ و تاریخ و فلسفه و....
      همیشه جریاناتی که در هر جامعه ای بوجود میاد، نتیجه ی همین‌ پارادوکس هاست چه در خانواده و‌در سطح کلان در روستا و شهر
      البته با توجه به نظر شما استاد ارجمندم و نظرات دوستان گرامی
      روال داستان در قسمت چهارم تغییر کرد.
      با جان و دل پذیرای نقد شما استاد گرامی هستم
      چون این رسالت نوشتن و قلم است
      با احترام وسپاس فراوان
      پاینده باشید و سرفراز
      🍃🌿🌹🌸🍃🌿🌹🌸🌿🍃

      فرامرز شعبانی
      دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ۰۶:۱۸
      با سلام و احترام🌷
      بابت صبر و متانت شما که برخاسته از شخصیت جنابتان است تشکر و تبریک عرض میکنم.
      بی شک تضارب افکار فوایدی دارد که با شیوه های دیگر حاصل نمی‌شود. لازم است از فرصتی که برای اظهار نظر در اختیار قرار دادید سپاسگزاری نمایم.
      🖍️
      در موضوع حجاب(بمعنای پوشاندن بدن) که چهارچوب داستان بر اساس آن شکل گرفته عرض میکنم:
      حجاب گرچه مورد تایید و تاکید مذهب است ولی فی نفسه امری مذهبی نیست.
      پیش از ظهور ادیان الهی انسانهای اولیه به این تفاهم رسیده بودند که لازم است قسمت‌هایی از بدن خود را بپوشانند.
      از آنزمان تا چند دهه ی گذشته که تئوریسین های غرب با ارائه نظریاتی که مبلغ برهنگی و اختلاط جنسی بود، پیشرفت های علمی و برپایی تمدن های گوناگون انسان را به این درک رساند که پوشاندن بعضی اندامها کافی نیست و باید تمام بدن در حضور دیگران پوشیده باشد حتی زنان در برخی کشورهای اروپایی موهای خود را با روسری می پوشاندند.
      اگر حجاب را برای بانوان ارزش بحساب نیاوریم قطعا بی حجابی هم ارزش محسوب نمی‌شود در شرایطی که رفتاری در جامعه طرفدار و مخالف دارد تکلیف چیست؟ آیا باید هر دو گروه را آزاد گذاشت تا مطابق سلیقه ی خود عمل نمایند؟ یا لازم است محدوده ی آزادی عمل افراد مشخص و تخطی از آن مشمول جریمه گردد؟ آیا افراد جامعه (مرد یا زن) به حکم آزادی پوشش و مالکیت جسم مجازند کاملا عریان در معابر و انظار ظاهر شوند؟
      اگر باور داریم در موضوع حجاب تعیین حدود لازم است در یک کشور مسلمان بر اساس کدام الگو باید این تعریف انجام شود؟

      موفق و موید باشید🌷
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۱۶
      درودتان جناب استاد فرامرزیان گرامی
      فقط در کشور اسلامی ما بحث حجاب نیست این بحث عقبه ی فراوان دارد که فقط یکی از آن عقبه ها حجاب است
      من چهار سال در یکی از ایالت های آمریکا زندگی کرده ام و به راستی معنای انسانیت و زندگی را به عینه درک کردم
      در ایالت جورجیا که یک ایالت مذهبی آمریکاست است همه ی مردم در صلح و صفا به دور از نگاه های معارض و منتقد و قضاوت گر راحت و درکمال آسایش زندگی می کنند از هندی و مسلمان و یهودی با پوشش خود رفت و آمد می کند .
      و حتی اگر با لباس راحتی هم در رفت آمد باشی کسی توجه نمی کند و کسی بر کسی برتری ندارد .

      این نگاه و ذهنیت خراب مذهبی است
      که حتی به مو هم توجه می کند متاسفانه
      و به راحتی یک مرد حق دارد زنش را بکشد و اعلام کند با کسی رابطه ی نامشروع داشته
      پدری سر دخترش را با داس بزند
      در زندان به حکم شرع به دختران تجاوز کنند قبل از اعدام
      و.... بماند در رساله علمای عظام بخوانید که این ذهنیت جنسیت زده و آلوده تا کجا ادامه دارد
      در کشور اسلامی ما از زن همیشه
      سواستفاده شده در قانون مدنی آن هیچ محل حمایتی و مکتوبی ندارد
      زن فقط یک کالا و صاحب اختیار آن مرد است
      حجاب چادر و روسری برای من به عنوان زنجیر برده داری در دست مردان و زنانی است که زیر چتر حکومتی هستند.
      من به عنوان زن حق دارم مالک پوشش خود باشم
      البته در مثال جای مناقشه نیست.
      من با قانونی که مبتنی با انسان مداری و انسانیت و بر طبق روابط انسانی است و عادلانه تنظیم شده مشکلی ندارم.
      ولی با مرد سالاری و نگاه جنسیت زده کاملا مخالفم .
      بی نهایت سپاسگزارم از توجه و حضور و همراهی ارزشمندتان 🙏🌹🍃⁦☘️⁩🌸
      نویسا و سرفراز باشید و سبز

      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2