يکشنبه ۲ دی
سکینه، قسمت دوم
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۴۰۲ ۰۳:۲۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۷ | نظرات : ۷
|
|
سکینه عاشق می شود
قسمت دوم
در قسمت اول این داستان عاشقانه به اینجا رسیده بودیم که در آن شب ِ عاشق، وقتی که سکینه برای صمد دست تکان می دهد، صمد بی قرار می شود و همانجا تصمیم می گیرد وقتی که به خانه رسید، در اولین فرصت یک نامه برای سکینه بنویسد
ادامه ی داستان
به خانه که رسید، صورتش داغ بود
چون اولین بار بود که می دید، سکینه پنچره را باز کرده و برایش دست تکان داده است
بنابراین درنگی نکرد و در التهاب این عشق جانسوز، قلمی برداشت و روی کاغذ نوشت
سکینه جان
امشب یکی از بهترین شب ها و لحظات زندگی ام بود.
نمی دانم حس درونی خودم را چگونه برایت کلام شوم تا تو ضربان قلبم را بشنوی که نام تو را صدا می کند
فقط می توانم بگویم که بی قرارم و هر لحظه ام را با تو و یاد تو زندگی می کنم
چون احساس می کنم عاشق شدم
عاشق سکینه
و راستش هم شرم دارم وُ هم ترس،
و پیداست که شرم وُ ترسم از این بابت است که به خود جرئت می دهم تا درون قلب عاشقم را برایت دروازه بگشایم
و راستش هیچ هم نمی دانم که اگر این نامه را بخوانی، آیا مرا سرزنش خواهی کرد یا نه گوشه چشمی به من نشان میدهی؟
آری سکینه جان
من عاشق شدم و دست خودم هم نیست
پس سر به دریا زدم و این چند کلمه را برایت با دست لرزان نوشتم
فقط بدان که من همه وجودم را به تو باختم
وای به روز و لحظه ای که به این عشق بی آلایش و زلال من پاسخ منفی بدهی
و بدان که صمد-دیگر- زندگی را ارزش نخواهد دانست و بهتر است همیشه این دنیا را ترک کند
اعتراف می کنم چند ماهی است که دلم بی قرار است و هر روزی که می گذرد این بی قراری بیشتر می شود
حتا شب ها هم نمی توانم بخوابم. بنابراین به بهانه ای بیرون می آیم و با صدا و سوتی، شاید موفق شوم تو را با خبر کنم که به داد این دل بی قرار من برسی
اما با کمال شگفتی که اصلن انتظارش را نداشتم، تو هربار روی پنچره آمدی و امشب هم برایم دست تکان دادی
اینجا بود که حس کردم تو هم، دلت مثل دل من بی قرار است
بنابراین دلم قرص شد و جرئت کردم که این نامه را برایت بنویسم
بی قرار تو صمد
نامه را بویید و بوسید و هر جا که نام سکینه بود، آن را روی قلبش گذاشت تا شاید سکینه صدای قلب عاشقش را با خواندن نامه بشنود
نامه را در پاکتی گذاشت تا در یک فرصتی بدست او برساند
از فردای این شب ِ پر شور و عاشق، هم صمد دیگر آن صمد قبلی نبود و هم سکینه دیگر آن سکینه ی با احتیاط و سنگین، خودش را نشان نمی داد
گویی هر دو تصمیم گرفته بودند در اولین فرصت زبان باز کنند و به یکدیگر سلامی بکنند
همینکه فردای این شب هر دو از خانه خارج شدند، صمد در سر راه منتظر ماند تا سکینه از خانه بیرون بیاید.
او با اینکه می دانست مثل هر روز یک ساعت دیرتر به مدرسه می رود، اما به خودش گفت
چه باک
مهم سکینه است و اگر هر روز سکینه را نبیند نه می تواند درس بخواند و نه می تواند نفس زندگی بکشد.
در همین فکر بود که سکینه از خانه بیرون آمد و به جایی رسید که صمد آنجا بود، هر دو ناخودگاه در چشم هم زل زدند و آب دهان قورت دادند
گویی هر دو لال شده بودند
نمی توانستند کلامی از دهان بیرون بدهند
صمد در این لحظه کتابش را روی زمین انداخت وبه بهانه ی اینکه می خواهد کتاب را از زمین بردارد، نامه را جلوی پای سکینه گذاشت و با سرعت از سکینه دور شد
چون ترسیده بود و فکر می کرد اگر بماند و خودش نامه را دست سکینه بدهد، با او دعوا می کند و یا از او دلگیر می شود
به نفس افتاده بود و تمامی تن و صورتش عرق کرده بود
نمی دانست سکینه چه عکس العملی نشان می دهد
آن روز در کلاس درس، همیشه نام سکینه را روی کاغذ می نوشت و خودش را با او دلگرم می کرد
بعد از ظهر که از مدرسه به خانه رسید، سکینه را ندید
دلش بی طاقت شد و بیشتر ترسید
چون همیشه موقع برگشت سکینه را می دید
یا سکینه در هر فرصتی و به بهانه ای کنار دروازه شان می آمد و منتظر می ایستاد تا صمد بیاید و بعد بعد به خانه برود
اما در این روز سکینه نیامد
بیشتر دلش شور زد
پیش خودش فکر کرد شاید سکینه نامه را برنداشته است و از درون نامه بی خبر است
بعد فکر کرد اگر برنداشته باشد و بدست یکی از همسایه برسد، آنوقت چه اتفاقی برای سکینه و خودش می افتد
حیران شده بود
سرگردان بود و فکرهای پریشانی در ذهنش او را آزار می داد
طاقتش تمام شده بود و فکر می کرد ممکن است اگر امشب بیرون برود، سکینه نیاید
دلواپس بود و این پا و آن پا می کرد و پای رفتنش سست شده بود
ساعت نزدیک دوازده شب بود که تصمیم گرفت، بیرون برود و مثل شب های گذشته سوتی بزند و صدایی از خود بیرون دهد
همینکه اولین سوت را زد
سکینه با اشتیاق لامپ اتاق را روشن کرد و روی پنجره امد
صمد گویی خواب می بیند
از شوق داشت پر در می آورد و هیچ هم متوجه نشد که الان ساعت نزدیک به دوازده شب است
و یا اگر کسی او را همزمان با سکینه ببیند، ممکن است برایش گران تمام شود و این عشق از دست برود
نا خودآگاه و بی اراده خودش را به پنجره نزدیک کرد
سکینه دید که صمد به او نزدیک می شود نامه ای را در سنگی که از قبل آمده کرده بود، پیچید به بیرون و جلوی پای صمد پرتاب کرد و فورن پنجره را بست و لامپ را خاموش کرد
صمد هاج و واج مانده بود و فقط به پنجره نگاه می کرد
بعد از لحظاتی در انتظار ماندن، مطمئن شد دیگر سکینه نمی آید. بنابراین خم شد و کاغذی که بدور سنگ پیچیده شده بود، برداشت و با خود به خانه برد
در راه خیلی غمگین بود
و فکر می کرد با پرت کردن سنگ وُ کاغذ و بستن پنچره،آن هم با شتاب معنی اش این است که به او گفته شده است که برود گم شود
گریه اش گرفته بود و از کاری که انجام داده بود،
خودش را سرزنش می کرد که چرا بی احتیاطی کرده است
با دلی غمگین و پر از درد وُ فکر و خیال ِ پریشان وارد اتاق خودش شد
نشست و آبی نوشید
دلش نمی خواست کاغذ را که به دور ِ سنگ پیچیده بود، در بیاورد
فکر می کرد که حتمن برایش نوشته است بهتر است بروی گم و گور بشوی آدم بی لیاقت و بی جنبه
اما از طرفی هم کنجکاو بود که ببینید و نامه را بخواند که سکینه در آن چی نوشته است یا اصلن شاید هم چیزی ننوشته است
پس با دلهره و ترس، کاغذ را از دور سنگ بیرون کشید و در دست گرفت تا بخواند
آه
چه می دید
شاخ در آورده بود
سکینه برایش نوشته بود
صمد جان
با اینکه مایل بودم اسم تو را بدانم اما جرئت نمی کردم از همسایه ها بپرسم که اسم تو چی است
چون می ترسیدم شک کنند
اما وقتی که خودت در نامه ات اسمت را به من معرفی کردی و نامه را با امضای صمد به پایان بردی
به خود حق دادم که عنوان نامه من به تو را با صمد جان شروع کنم
آخر من هیچ فکر نمی کردم که تو برایم نامه عاشقانه بنویسی
اما اعتراف می کنم که دلم را با نوشتن این نامه و احساس زلالت به لرزش در آوردی
حتمن می توانی به خاطر بیاوری که شب ها با سوت و صدایت عادت کرده بودم و اگر شبی این سوت و صدا را نمی شنیدم، تا صبح خوابم نمی برد
چون حس خوبی به من منتقل کرده بودی
ادامه دارد
احمد پناهنده
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۲۳۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۴۰۲ ۰۳:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
🌺🌺🌺🌺🌺🌷
🍀☘️🌱🌹💐
🌿🌿🌿🍁
🪴🪴🪴
🏵🏵
💟
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️