پنجشنبه ۱ آذر
ژنرال مگس ها
ارسال شده توسط ابراهیم کریمی (ایبو) در تاریخ : جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۱۱ | نظرات : ۳۰
|
|
ژنرال مگسها
آه نگاه کن یه مگس کثیف! میخواد بره سراغ شیرینیها،زود باش اون مگس کش و بده به من...
وناگهان صدای تاپ خفیفی که از کنش عجولانهی پسری خردسال ایجاد شده بود،تمام بیست و هشت هزار چشمش را در آنی تار کرد و افتاد.به هوش که آمد خود را زخمی و بال شکسته بیرون از خانه،پشت پنجرهی شکستهای میدید که بوی شیرینیاش هنوز میآمد،نومیدانه افتان و خیزان،با تمام قوایی که در تنش باقی مانده بود،از آنجا داشت دور میشد که باد تندی شروع به وزیدن کرد.باد هر لحظه تعادل نصفه نیمهی او را بیشتر به هم میزد وچندی نبرد که او را چون غباری با خودش درهم پیچید و برد.سرانجام باد فرو نشست و مگس،خود را در بیابانی کنار مگس پیر ژنده پوشی دید که داشت به او کمک میکرد تا شیرهای که روی زمین ریخته بود را بخورد.کمی که حالش بهتر شد،بریده بریده و ناراحت،چیزهایی از بلایی که سرش آمده بود با مگسِ پیر درمیان گذاشت -آره دیگه این طوری بودکه نمیدونم چجوری از اینجا سر درآوردم... مگس همین طور که لبخند ملیحی روی لبش بود فقط میگفت:که این طور!که این طور!عجب! پس این طور!بعد مگس زخمی چیزی گفت که ناگهان لحن مگس پیر اندکی تغییر کرد و دو کلمه به چیزی که لقلقهی زبانش بود افزود، آرزوی عجیبه!که این طور! که این طور! صبح که شد،مگس احساس شادمانی و سرحالی خاصی داشت،اطراف را برای یافتن مگس پیر پایید و دید که هیچ خبری از او نیست،بالهایش را مثل همیشه به هم زد و خود را آمادهی پرواز و پریدنی دوباره میکرد که احساس کرد،خیلی سنگین شده است،انگار به زمین چسبیده بود و نمیتوانست از آن جدا شود.همان طور که بال بال میزد.صدای یکی از دور میآمد«آهای ذلیل مرده کجایی پس!نگاش کن تو رو خدا! اینقدر تو خاک و خل قلت زده که همه جاش پر از شیرهی گل و گیاه شده».صدا هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد.میخواست بال بزند و فرار کند که سیلی زن روی صورتش ماسید.همین دیشب حمومت دادم باز را افتادی دنبال این حشره مشرهها که چی»بعد هم کشان کشان او را با خودش به خانه برگرداند.خانه برایش آشنا به نظر میرسید،بوی شیرینی که تازه از فر بیرون آورده بودن هم،آشناترش میکرد.بیاختیار بلند شد که ناخنکی به آن بزند که قبل از جنایت یکی روی دستش زد«مگه نگفتم کسی حق نداره به شیرینی نگاه چپ بندازه مهمون داریم؟!یالله!یالله اون مگس کش و بر دار اون مگس بیصاحب نذار،نره رو شیرینیها مریض میشیم آ...».و پسر جرقهی موهومی در ذهنش زده شد،پنجره را باز کرد و چون مرغی که کیشش کنن مگس را راند.
دو سه سال بعد پسر!حشره شناسی خواند.و البته به طور غریزی عجیبی به مگس،علاقة خاصی پیدا کرده بود. دیگر او را به شوخ یا جد،ژنرال مگسها میخواندند.پرفسور حشره شناسی که بیشتر عمرش را با حشرهها و انواع مگسهای خانگی معمولی،خوشهای،فاضلابی ووو بهسر برده بود.در تمام زندگیش انگار دور او یک دایرهی نامرئی بود که او را از دیگران جدا میساخت.خیلی کم حرف میزد و هراس عجیبی از نزدیک شدن به مردم داشت.هیچ کس هم علاقهی خاصی برای گپ و گفت دوستانهای با او نداشت.در کنار آدمهای فضولی که مدام روی کوچکترین زخمهایش نمک میپاشیدند،احساس درد و رنج میکرد.جهنمی که از تک تک سلولهایش آتش بیرون میزد.یواش یواش،ذهن آشفته و روان پریشش،او را به سوی آسایشگاه روانی راهی کرد.ژنرال مگسها حالا کنار دیوانهها بود و برایشان از روزی میگفت که هنوز مگس بود.مگس زخمی بیچارهای که هوس کرده بود آدم شود تا هرچقدر که دلش میخواست شیرینی بخورد.و آنها هم،هر بار با شنیدن این داستان،هارهار شروع میکردند به خندیدن -چه مگس گندهای!چه خر مگس بزرگی! ژنرال مگسهایی که مرض قند داره و نمیتونه شیرینی بخوره،خخخخ.
آخرین شبی که ژنرال را دیدند،داشت داستان بازگشت به بیابان و آن مگس پیر را تعریف میکرد.بعد از آن، دیگر کسی او را ندید.آن طور که به نظر میرسید،از پشت پنجرهی شکستهای که قرار بود فردای آن روز بیایند درستش کنند طناب انداخته بود ورفته بود پایین و البته احتمالاً کمی زخم و خراش برداشته بود، چون کمی خون اطراف ریخته بود...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۰۲۱ در تاریخ جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ارادت ممنونم از لطف و محبتتان | |
|
سلام بر خواهر مهر گسترم ممنونم از لطف و محبت و همراهی همیشگیت | |
|
سلام و عرض ادب جناب کاظمی نیک ممنونم از لطف و محبتتان | |
|
سلام بر امیر حسین عزیز فراوان سپاس برای لطف و مهربانیت در یک دوره ای هفته ای دو رمان می خواندم گاهی یکی پیشنهاد می کردند فلان رمان را بخوان و من می گرفتم و چند صفحه که جلو می رفتم می فهمیدم این و قبلا خوندم ولی به نویسنده و نام رمان توجه نداشته ام این چیز خوبی نبود ونیست ولی این یکی را مطمئنا نخوانده ام و سعی می کنم بخوانم سپاس به نظرم اگر شما یا یکی از دوستان هر هفته یک رمان خوب معرفی کند و اندکی هم خلاصه وار در مورد آن مطلبی بنویسد کمک و خدمت شایانی به آنهایی که به دنبال رمان و کتاب خوب می گردند بکند | |
|
سلام بروی ماهت، آفرین دم شما گرم که اهل رمانی... پس حتما بخون. حالا بعدا سرفرصت برات یه لیست از کتابهایی که خوندم میفرستم (رمان کوتاه و رمان بلند و داستان کوتاه و...) یادمه یه بار یکی از دوستام بهم گفت امیر وجدانن تاحالا حساب کردی چند میلیون پول رمان و کلا کتاب دادی؟! گفتم نه والا نمیدونم اما میدونم خیلی زیاده (البته نصف بیشترش یجورایی بهم ارث رسیده از پدربزرگم به یادگار دارم، و نصف دیگرشو خودم خریدم... کلکسیونم تقریبا کامله)😅 میدونم چی میگی درکت میکنم اما من حافظهام در این مورد خوبه و یادم میمونه. پیشنهاد بدی نیست حالا ببینیم در آینده چی میشه هرچند قبلا کم و بیش چنتایی کتاب (رمان) به دوستان پیشنهاد کردم. فعلا علیالحساب: کوری، صدسال تنهایی، عشق سالهای وبا، برادران کارامازوف، شبهای روشن، نویز سفید، سلاخ خانه شماره پنج و همین سالار مگسهارو اگه نخوندی بخون... همشون درجه یک و عالی👌 موفق و سلامت باشی | |
|
چه ارث زیبا و با برکتی درود خدا بر پدر بزرگت و البته خودت که بر این گنجینه افزوده ای البته اگر این همت را داشته باشید و هفته ای یک رمان را به دوستان و من معرفی کنید و البته با خلاصه ای شیرین هم همراه باشه جذابتر و خیلی جنبه ی فعالانه به خود می گیرد شاید باید از همه خواست که هر کتاب خوبی که می خوانند خلاصه ای از آن را برای دیگر اعضا بفرستند و... کوری. صد سال تنهایی.برادران کارامازوف را خوانده ام مابقی هم چشم البته من یا از کتابخانه می گیرم یا پی دی افی می خوانم کتاب خیلی گرون شده برای من بازهم ممنونم | |
|
اره بخدا قبول دارم و قدردانش هستم... هربار که میخونم میگم روحت شاد چه گنجینهای به یادگار گذاشتی برامون (آخه خودشم نویسنده بود و اهل قلم) ممنونم از محبتت ایبو جان🙏 روح تمام رفتگان شاد به امید خدا تا ببینیم چی میشه؛ اگه همه اینکارو کنن و استقبال بشه خوبه... اخه مشغلهها یکیدوتا نیست لامصب زیاده، من که بشخصه وقت کم میارم. قیمت کتاب که اوه بشدت بالا رفته، و شاید یکی از دلایل عدم مطالعه امروزه همین (پول کتاب) باشه. بهبه سه تا از بهترینهارو خوندی پس کارت درسته مشخصه که اهل مطالعه هستی👍 خواهش میکنم، سرت سلامت و تنور دلت گرم | |
|
ممنونم امیر جان شاد و سلامت باشید | |
|
شاهزاده وارد بحث میشود.. خواستم تشکر کنم از استاد علامیان به لطف ایشون امسال خیلی کتاب خوندم.. تقریبا هر چی معرفی کردید استاد صبور.. به اضافه 1984 و قلعه حیوانات.. اثر جورج اورول و شخصیتهای گمشده.. ادامه رمان صد سال تنهایی.. و الان هم تهوع اثر سارتر رو میخونم.. راستی خدا پدربزرگ مهربان و خوش فکرتونم بیامرزه روحش شاد یادش گرامی.. در پناه حق باشند هر دو بزرگوار برادر مغم و استاد خوش فکرمان | |
|
سلام بر شاهزاده خانم صبح گرامی نور افشان خوب کاری می کنی تشکر کردن نعمتت را افزون می کند در میان این کتاب هایی که گفتی و منم خوند م قلعه ی حیوانات یه چیز دیگه ست خدا همه ی آسمانی ها را بیامرزد منم فراوان تشکر می کنم از حضور سبزتان 🌳🌳🌳🌳 | |
|
سلام صبح تو هم بخیر قلعه حیوانات حرف نداره.. عالی عالی مکمل قلعه حیوانات.. 1984.. بینظیر بینظیرررر.. به شدت روم تاثیر گذاشته.. بله تشکر کردن پر از انرژیهای مثبته شاد باشی | |
|
سلامی دیگر بر بانوی مهر گستر شما هم پر از انرژی و شادمان باشید | |
|
بهبه شاهزاده خانوم اومد خوش اومد خواهش میکنم کاری نکردم، خوشحال شدم که خوندید عالیه👌 قلعه حیوانات (پادآرمانشهری) آفرین خوبه... مزرعه یا قلعه و حیوانات یعنی ما و جهان ما در این چند دهه؛ ارجاعات جالبی داره ممنونم محبت دارید، الهی آمین🙏 خدا اموات شمارو هم بیامرزه بازم معرفی خواهم کرد، سبز و سلامت باشید🌿 | |
|
درووود دقیقن👍 موافقم چه خوب خداروشکر که مفید بوده چشم حتمن... تشکر همچنین | |
|
سلام بر جناب بابایی عزیز سپاس از لطف و همراهیت و البته خوشحال از اینکه اندکی جذبه ی خوانش و خواندن شما را با خود برده | |
|
سلام بر خانم رحیمی گرامی ممنونم خواهرم از لطف و نگاه پر از مهرتان و قلم شما هم با برکت باد | |
|
سلام بر حضرت عارف عزیز سپاس از حضور سبزت گل و گلدان زندگیت پر از صفا و طراوت | |
|
سلام و درود بر بانو نرگس ارجمند ببخشید دیر پاسخگوی مهرتان بودم خیلی به عقب بر نمی گردم ولی امروز هوس کردم یه نگاهی بیندازم آره این مشکل گاهی مشکل سازه ولی من خیلی وقته کتابهای که می خوانم می نویسم زیاد به حافظه نمی شه باور کرد بازهم سپاس | |
|
گاهی باید به عقب نیز سری زد بله پیشنهاد خوبیه | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خسته نباشی دلاور
خوب بود
واقعا بیست و هشت هزار چشم هم حکایتی است