سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطره
        ارسال شده توسط

        ابوالقاسم کریمی

        در تاریخ : شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۳۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴۰ | نظرات : ۰

        مدتی پیش با یه دختر دوست بودم
        اما اون یه دوست معمولی نبود
        ما به هم قول ازدواج داده بودیم
        تا جایی که خانواده ها از این قضیه کاملا اطلاع داشتن...
        ***
        همه چیز خوب و عالی پیش میرفت تا اینکه یه روز
        دیگه به تماس هام جواب نداد...
        خیلی نگران شدم
        دلم هزار را رفت
        گفتم شاید اتفاقی افتاده
        برای همین رفتم دم خونشون
        پدرش وقتی منو دید ، گفت:
        دخترم نمیخواد تو رو ببینه و منم دلیلشو نمیدونم
         خیلی از این بابت ناراحت و دلخور شدم
        پیش خودم گفتم شاید یه دوست بهتر یا خواستگار خوب تر براش پیدا شده
        ولی باید مطمئن میشدم
        فکر کردم بهتره چند مدتی تماس نگیرم
        تصمیم داشتم منتظر بمونم و  بعد از دو هفته ازش بپرسم چرا رابطشو داره با من خراب میکنه
        دوهفته
        دوهفته پر از دلتنگی
        استرس
        نگرانی
        نا امیدی
        گذشت
        ****
        تا اینکه خانم خودش تماس گرفت
        گوشی رو که برداشتم
        بدون معطلی گفت "ببین من میخوام رابطمونو قطع کنم تو به درد من نمیخوری
        تا خواستم بپرسم چرا ، ادامه داد...
        من خواب دیدم که تو انسان خیانتکار و دروغگویی هستی
        تو توی خواب منو زدی و بهم توهین کردی
        من این تماسو گرفتم چون باید بهت احترام میزاشتم و تو رو که یه مدت تقریبا طولانی با هام دوست بودی رو از تصمیمم آگاه میکردم
        از این لحضه
        نه دوستی یی
        نه تماسی
        نه چیزی
        خداحافظ برای همیشه"
         
         وَ گوشی رو قطع کرد...
         
        من با شندیدن این حرفها
        به ناامیدی کامل رسیدم
        و احساس میکردم
        با یه دختر غیر عادی  وقتمو میگذروندم
        با یه دختر به شدت خرافاتی
        اما چه میشد کرد
        کاری بود که انجام دادم
        و حالا به اینجا رسیده بودم
        ولی باید خدا رو شکر میکردم
        "خدایا شکرت که این دختر با چنین روحیه وارد زندگی من نشد"
         
        اما این قضیه هنوز ادامه داره
        چون ایشون شایعه کرده که من بهش خیانت کردم
        چرا؟
        چون خانواده ، تمام اقوام و دوستانش از ارتباط ما آگاه بودن
        و میدونستن که ما میخوایم با هم ازدواج کنیم
        و اینم این حرفُ زده که یه جواب منطقی برای پایان رابطش با من داشته باشه
         
        اما آیا نمیتونست چیز بهتری بگه؟؟؟
         
        منم تصمیم گرفتم به خاطر این شایعه که درست کرده ازش شکایت کنم
        و میخوام فردا ، برم پیش یه وکیل با تجربه ...
         
         
         
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۹۴۳ در تاریخ شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۳۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3