شعرناب

خاطره

مدتی پیش با یه دختر دوست بودم
اما اون یه دوست معمولی نبود
ما به هم قول ازدواج داده بودیم
تا جایی که خانواده ها از این قضیه کاملا اطلاع داشتن...
***
همه چیز خوب و عالی پیش میرفت تا اینکه یه روز
دیگه به تماس هام جواب نداد...
خیلی نگران شدم
دلم هزار را رفت
گفتم شاید اتفاقی افتاده
برای همین رفتم دم خونشون
پدرش وقتی منو دید ، گفت:
دخترم نمیخواد تو رو ببینه و منم دلیلشو نمیدونم
خیلی از این بابت ناراحت و دلخور شدم
پیش خودم گفتم شاید یه دوست بهتر یا خواستگار خوب تر براش پیدا شده
ولی باید مطمئن میشدم
فکر کردم بهتره چند مدتی تماس نگیرم
تصمیم داشتم منتظر بمونم و بعد از دو هفته ازش بپرسم چرا رابطشو داره با من خراب میکنه
دوهفته
دوهفته پر از دلتنگی
استرس
نگرانی
نا امیدی
گذشت
****
تا اینکه خانم خودش تماس گرفت
گوشی رو که برداشتم
بدون معطلی گفت "ببین من میخوام رابطمونو قطع کنم تو به درد من نمیخوری
تا خواستم بپرسم چرا ، ادامه داد...
من خواب دیدم که تو انسان خیانتکار و دروغگویی هستی
تو توی خواب منو زدی و بهم توهین کردی
من این تماسو گرفتم چون باید بهت احترام میزاشتم و تو رو که یه مدت تقریبا طولانی با هام دوست بودی رو از تصمیمم آگاه میکردم
از این لحضه
نه دوستی یی
نه تماسی
نه چیزی
خداحافظ برای همیشه"
وَ گوشی رو قطع کرد...
من با شندیدن این حرفها
به ناامیدی کامل رسیدم
و احساس میکردم
با یه دختر غیر عادی وقتمو میگذروندم
با یه دختر به شدت خرافاتی
اما چه میشد کرد
کاری بود که انجام دادم
و حالا به اینجا رسیده بودم
ولی باید خدا رو شکر میکردم
"خدایا شکرت که این دختر با چنین روحیه وارد زندگی من نشد"
اما این قضیه هنوز ادامه داره
چون ایشون شایعه کرده که من بهش خیانت کردم
چرا؟
چون خانواده ، تمام اقوام و دوستانش از ارتباط ما آگاه بودن
و میدونستن که ما میخوایم با هم ازدواج کنیم
و اینم این حرفُ زده که یه جواب منطقی برای پایان رابطش با من داشته باشه
اما آیا نمیتونست چیز بهتری بگه؟؟؟
منم تصمیم گرفتم به خاطر این شایعه که درست کرده ازش شکایت کنم
و میخوام فردا ، برم پیش یه وکیل با تجربه ...


0