*همه* از اینکه برای تو *خاص* شده بود در پوست خود نمیگنجید.
کمکم به شخصیت جدیدی که برای او در نظر گرفته بودی، خو گرفته و باور کرده بود که دیگر *همه* نیست و *خاص* است...
*خاص* است، برای کسی که او را *خاص* میبیند.
از *همه* به *خاص* رسیدن، آرزوی هر *همه*ی خود را دستِکمبگیری بود...
*همه*ای که نمیتوانست خود را *خاص* ببیند و *خاص* بودن خود را در گرو ِ دیده شدن در چشم ِ توهایی مثل تو بود...
حال آنکه *تو* نیز *همه*ای بیش نبودی که در لباس *تو* به *خاصم* ِ پنهان ِ *خاص* بدل شده بودی، *خاصی* که خود را همیشه *خاص* میدید و نیازی به *خاص* شدن برای *همه* یا *خاصی* نداشت...
چندی نگذشت، دیگر خاصمهایت، مثل همیشه نبود، اما *خاص* نمیتوانست بپذیرد، پس تلاش کرد با چنگ و دندان هم که شده، خود را برای تو *خاص* نگاه دارد.
ولیکن از آنجایی که اگر تو نخواهی *همه*ای خاصت شود؛ *خاص*ت را به *همه*ی ما قبل *خاص* برمیگردانی؛ *خاص ِ بیچاره نتوانست کاری بکند و پس از روزها و ساعتها بحث و جدل با تو، به این نتیجه رسید که دیگر *خاص* تو نیست و همان *همه*ی همیشگی ِ قبل از *خاص* بودنش برای توست که باید، نزد ِ همهی همهگان بازگردد...
چه بازگشتی؟
جایگاهش را همههای دیگر گرفته بودند و کنار همهگان نیز جایی نداشت...
با دلی شکسته از شهر همهگان خارج و رهسپار دیار هیچکس شد...
*همه*ای که بعد از آن *خاصم*های شتابآلود تو، *هیچکس* لقب گرفت...
*شاهزاده*
پ.ن..
تمرین شعر کلاسیکم برای این پست؛ فک نکنم این دفعه وزنم ایراد داشته باشه.. اما از قافیه مطمئن نیستم بعد از تسلط به وزن سراغ قواعد قافیه میرویم🤓
البت.. اگر خدا بخواهد و عمری باشد..
همهام را *همه* از همهمهای باز ستاند
همهام خاص شد و از همگان دور بماند
بعد چندی که هوس مُردُ *تو* سیراب شدی
خاص در یاد *تو* جز هیچکس هیچ نماند