سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      ازاینجا مونده ازاونجا رونده
      ارسال شده توسط

      بهمن بیدقی

      در تاریخ : دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱ ۲۱:۴۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۰ | نظرات : ۲

      ازاینجا مونده ازاونجا رونده
       
      توی روستاشون ، عاشقِ یه دخترشد . از اون دخترا که از هر انگشتش یه هنر میریزه .  یکی از هنراش قالی بافی بود . پسره هم یه خواستگارِسمج . دختره هم نازمیکرد ، انگاردنبال یه نازکش میگشت و او هم نازکش خوبی بود . دختره با دست پس میزد و با پا پیش میکشید . بالاخره شیرینی خورون شد و حلقه ای رد و بدل شد .
      آب و هوای روستاشون خیلی خوب بود ، روستای پشتِ کوه
      روزگاره دیگه، پسره وقتِ سربازیش شد و اَد افتاد تهرون. پاش که به تهرون کشیده شد، سرش گیج رفت اُه اُه چقدر دخترِخوشگل !
      اولین روز که چشماش سیاهی رفت و افتاد زمین ، ندید بَدید ! اولین بار بود که میومد تهرون .
      انگار یه نفرو از موزه ی عتیقه ، برای اولین ‌بار ببرن موزه هنرهای معاصر . اون سفالینه های  اگرچه باحال کجا واینهمه رنگ ولعاب وهنرِزیبا وحتی ولنگارکجا . مدتی دهنش باز مونده بود و حتی آب دهنش راه افتاد . یه بار که دهنش باز مونده بود ، یه پشه رفت توو دهنش و اون هم نفهمید و قورتش داد .
      گل نساء ازافکارش مثل یه گنجیشک پرکشید ویه مُشت مرغِ عشقِ ترگل ورگل جاشو توو مغزش گرفتن. البته خیال نکنین مسئله صد درصد حل بود ، پنجاه درصدِ پسره حل شده بود و پنجاه درصدِ دخترا در حدِ صفربود. چون هرچی به چندتاشون موس موس کرد اونا یه مُشت دری وری بارش کردن وچون قیافه ش تابلو بود وهم صحبت کردنش، چندتا خفه شو وپشتِ کوهی شنید و یه جورایی، هم ازسربازیش مونده بود وهم ازعشق وعاشقی . گل نساء رُوهم ازذهنش انداخته بود قاطیِ باقالیا . اصلاً یه طرفه شیرینی خورون و حلقه رُو به هیچ و پوچِ افکارش فروخته بود . دیگه نه دنیا رُو داشت و نه آخرت رُو .
      حالا بشنوید از گل نساء . همونی که اولش با دست پس میزد و با پا پیش میکشید . دیگه  وقتای مرخصیِ پسره ، با دست و پا پیش میکشید و میخواست وا بده ، پسره طرفش هم نمیرفت . یه اوضاعِ قمردرعقربی شده بود بیا و ببین !
      پسره که انگار توو برزخ بود ، اخلاقش عوض شده بود و اکثراً برزخ بود .
      ازخودش مونده ازدخترای تهرونی رونده . کار به جای رسید که دختره از اون طرف و پسره ازاینطرف پشتک وارو میزدن . شکارچی بُدو آهو بُدو . اول شکارچی پسره بود آهوئه دختره و حالا برعکس .
      طوری ازگل نساء خودشو میدزدید که بعضی وقتا ازمامانش می پرسید من کجام ؟ گل نساء هم به خونش تشنه بود و میخواست خرخره شو بجوئه .  بالاخره  روستا بود و بدبختو انداخته بود  روی زبونا و دیگه علیرغمِ دستمالی نشدن ، هیچ پسرِ دیگه ای طرفش نمیرفت و بیمِ ترشی شدنش قریب به یقین بود و جناب سربازهم هروقت مرخصی میومد خونواده شو ببینه ، دنبالِ سوراخ موش میگشت .
      بابا مامانش چندبارمثل موش دُمِشو گرفتن اوردن دمِ  خونه ی گل نساء و اون هم مثلِ قرقی فراری شد و خودشو مفقودالاثر کرد طوری که دیگه چند ماه چند ماه مرخصی نمیرفت تا گیر نیفته . توی تهرون  ول می گشت و خداخدا میکرد توو دامِ یه دختر تهرونی گیربیفته که دخترتهرونیا زرنگتر ازاین حرفا بودن . دیگه آزارتون ندم ، پدرِعشق بسوزه . تووی پارکِ دانشجو، افتاد توو دامِ یه همو سکسوئال .
      خاک توو سرش کنن ، گل نساءِ هنرمند رُو به چی فروخت ؟ خودش هم نمیدونست .
      کاربه جایی رسید که رفت افتاد به پای گل نساءِ بدبخت وگفت فقط تو ودیگه هیشکی . ولی چون عقده ای شده بود برای حظِ بصر هم شده هواییِ تهرون بود .
      به گل نساء گفت : میای بریم تهرون ؟
      گل نساء گفت : از دخترِ لُر، توو اون فیلمه شنیدم : تهرون جای خوبیه اما آدماش بَدَن ، پس نمیام .
      بالاخره یه سربازیِ بی موقع ، زندگیِ دوتا خونواده رُو ازاینرو به اون رو کرد .
      نه پسره با رفتن به سربازی مرد شد
      نه دختره سر و سامون پیدا کرد
      خونواده هاشون هم با قمه افتادن به جونِ هم و خون و خونریزی
      توو این وسط هرکدوم ازدخترای تهرونی که ازپسره متلکی شنیده بودن و خاطره ی پسره براشون تداعی میشد میزدن زیرِ خنده و سوژه خنده شون شده بود .
       
      اینهم خاطره ی عشق وعاشقیِ آقای پشتِ کوهی که الآن یالغوزه .
      رفت یه گاو خرید وهرروز کارش شده بود دوشیدنِ شیر وبه چرا رفتن باخانوم گاوه ، وقتی هم که گاوش مُرد ، داستانِ فیلمِ گاو تکرارشد و خودش تبدیل به گاو شد و الآن هم فکرمیکنه گاوِ مش حسنه .
       
      زیرلب گفتم : واقعاً عجب گاوِ خریه ، که حس کرد چیزی گفتم و گفت : به من چیزی گفتی ؟
      گفتم : هیچی، مهم نیست، میخواستم بگم بااین کارای چپ وچولت مواظبِ نیروانتظامی باش، عزت زیاد.
       
      بهمن بیدقی 1401/7/12

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۵۶۷ در تاریخ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱ ۲۱:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      زینب عجین(یاسی)
      دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۵۱
      بسیار عالی بود خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۵ دی ۱۴۰۱ ۰۸:۵۵
      با سلام و عرض ادب و احترام بزرگوار
      سپاسگزارم از لطف بیکرانتان
      سلامت باشید و شادمان
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0