شعرناب

ازاینجا مونده ازاونجا رونده

ازاینجا مونده ازاونجا رونده
توی روستاشون ، عاشقِ یه دخترشد . از اون دخترا که از هر انگشتش یه هنر میریزه . یکی از هنراش قالی بافی بود . پسره هم یه خواستگارِسمج . دختره هم نازمیکرد ، انگاردنبال یه نازکش میگشت و او هم نازکش خوبی بود . دختره با دست پس میزد و با پا پیش میکشید . بالاخره شیرینی خورون شد و حلقه ای رد و بدل شد .
آب و هوای روستاشون خیلی خوب بود ، روستای پشتِ کوه
روزگاره دیگه، پسره وقتِ سربازیش شد و اَد افتاد تهرون. پاش که به تهرون کشیده شد، سرش گیج رفت اُه اُه چقدر دخترِخوشگل !
اولین روز که چشماش سیاهی رفت و افتاد زمین ، ندید بَدید ! اولین بار بود که میومد تهرون .
انگار یه نفرو از موزه ی عتیقه ، برای اولین ‌بار ببرن موزه هنرهای معاصر . اون سفالینه های اگرچه باحال کجا واینهمه رنگ ولعاب وهنرِزیبا وحتی ولنگارکجا . مدتی دهنش باز مونده بود و حتی آب دهنش راه افتاد . یه بار که دهنش باز مونده بود ، یه پشه رفت توو دهنش و اون هم نفهمید و قورتش داد .
گل نساء ازافکارش مثل یه گنجیشک پرکشید ویه مُشت مرغِ عشقِ ترگل ورگل جاشو توو مغزش گرفتن. البته خیال نکنین مسئله صد درصد حل بود ، پنجاه درصدِ پسره حل شده بود و پنجاه درصدِ دخترا در حدِ صفربود. چون هرچی به چندتاشون موس موس کرد اونا یه مُشت دری وری بارش کردن وچون قیافه ش تابلو بود وهم صحبت کردنش، چندتا خفه شو وپشتِ کوهی شنید و یه جورایی، هم ازسربازیش مونده بود وهم ازعشق وعاشقی . گل نساء رُوهم ازذهنش انداخته بود قاطیِ باقالیا . اصلاً یه طرفه شیرینی خورون و حلقه رُو به هیچ و پوچِ افکارش فروخته بود . دیگه نه دنیا رُو داشت و نه آخرت رُو .
حالا بشنوید از گل نساء . همونی که اولش با دست پس میزد و با پا پیش میکشید . دیگه وقتای مرخصیِ پسره ، با دست و پا پیش میکشید و میخواست وا بده ، پسره طرفش هم نمیرفت . یه اوضاعِ قمردرعقربی شده بود بیا و ببین !
پسره که انگار توو برزخ بود ، اخلاقش عوض شده بود و اکثراً برزخ بود .
ازخودش مونده ازدخترای تهرونی رونده . کار به جای رسید که دختره از اون طرف و پسره ازاینطرف پشتک وارو میزدن . شکارچی بُدو آهو بُدو . اول شکارچی پسره بود آهوئه دختره و حالا برعکس .
طوری ازگل نساء خودشو میدزدید که بعضی وقتا ازمامانش می پرسید من کجام ؟ گل نساء هم به خونش تشنه بود و میخواست خرخره شو بجوئه . بالاخره روستا بود و بدبختو انداخته بود روی زبونا و دیگه علیرغمِ دستمالی نشدن ، هیچ پسرِ دیگه ای طرفش نمیرفت و بیمِ ترشی شدنش قریب به یقین بود و جناب سربازهم هروقت مرخصی میومد خونواده شو ببینه ، دنبالِ سوراخ موش میگشت .
بابا مامانش چندبارمثل موش دُمِشو گرفتن اوردن دمِ خونه ی گل نساء و اون هم مثلِ قرقی فراری شد و خودشو مفقودالاثر کرد طوری که دیگه چند ماه چند ماه مرخصی نمیرفت تا گیر نیفته . توی تهرون ول می گشت و خداخدا میکرد توو دامِ یه دختر تهرونی گیربیفته که دخترتهرونیا زرنگتر ازاین حرفا بودن . دیگه آزارتون ندم ، پدرِعشق بسوزه . تووی پارکِ دانشجو، افتاد توو دامِ یه همو سکسوئال .
خاک توو سرش کنن ، گل نساءِ هنرمند رُو به چی فروخت ؟ خودش هم نمیدونست .
کاربه جایی رسید که رفت افتاد به پای گل نساءِ بدبخت وگفت فقط تو ودیگه هیشکی . ولی چون عقده ای شده بود برای حظِ بصر هم شده هواییِ تهرون بود .
به گل نساء گفت : میای بریم تهرون ؟
گل نساء گفت : از دخترِ لُر، توو اون فیلمه شنیدم : تهرون جای خوبیه اما آدماش بَدَن ، پس نمیام .
بالاخره یه سربازیِ بی موقع ، زندگیِ دوتا خونواده رُو ازاینرو به اون رو کرد .
نه پسره با رفتن به سربازی مرد شد
نه دختره سر و سامون پیدا کرد
خونواده هاشون هم با قمه افتادن به جونِ هم و خون و خونریزی
توو این وسط هرکدوم ازدخترای تهرونی که ازپسره متلکی شنیده بودن و خاطره ی پسره براشون تداعی میشد میزدن زیرِ خنده و سوژه خنده شون شده بود .
اینهم خاطره ی عشق وعاشقیِ آقای پشتِ کوهی که الآن یالغوزه .
رفت یه گاو خرید وهرروز کارش شده بود دوشیدنِ شیر وبه چرا رفتن باخانوم گاوه ، وقتی هم که گاوش مُرد ، داستانِ فیلمِ گاو تکرارشد و خودش تبدیل به گاو شد و الآن هم فکرمیکنه گاوِ مش حسنه .
زیرلب گفتم : واقعاً عجب گاوِ خریه ، که حس کرد چیزی گفتم و گفت : به من چیزی گفتی ؟
گفتم : هیچی، مهم نیست، میخواستم بگم بااین کارای چپ وچولت مواظبِ نیروانتظامی باش، عزت زیاد.
بهمن بیدقی 1401/7/12


0