گذشته از اینکه عنوان درون پرانتز بیشتر برای افزودن به حرارت این نوشته گزینش شده است، خیلی از ما نمیدانیم که میرزاآقاخان، روشنفکر دورهی قاجار که یکی از پایهگذاران حس خوب علاقه به تاریخ و گذشتگان در ایران است و به اتهام دستداشتن در توطئهی کشته شدن ناصرالدین سلطان قاجار در شاهگلی تبریز سر از تنش جدا کردند و مانند آنچه روضهخوانها بهتصویر میکشند با سر و گردن چهها که نکردند، دستی بر آتش شعر هم داشته و چند بیتی از اشعارش تحت عنوان نامهی باستان بدست حوزهی علمیهی اصفهان گردآوری شده و در اینترنت موجود است.
از این مجموعهی شعر خواندنی، سه شعر به عنوان نمونه میآورم، به نیت اینکه رغبتی دست دهد و خواندن بقیه را بر خود هموار نمایید.
بخش ۴- چگونگی از میان رفتن تاریخ ایران
مر این راز سربسته را کس نجست
که گیتی چه سان بود روز نخست
نداند کس آغاز مردم چه بود؟
چگونه نمودند کشت و درود؟
چگونه فراز آمدند این گروه؟
در آباد بودند یا دشت و کوه؟
که بود آن که دیهیم بر سر نهاد؟
ندارد کس از روزگاران بیاد
به ویژه در ایران که تاریخ نیست
اساطیرشان را بن و بیخ نیست
که از گاه کلدانیان تا عرب
سه نوبت بپژمرد علم و ادب
یکی گاه ضحاک با دستبرد
که آثار آجامیان را سترد
دگر گاه اسکندر نامجوی
که آن نامه ها شست با آب جوی
سوم گاه اسلام کز تازیان
بسی رفت بر مرز ایران زیان
درین هر سه فترت که شد رونمای
نماند از اثرهای ایران به جای
و گر پاره ی داستان ها زدند
نوایی هم از باستان ها زدند
نه پیداست بن شان زسر سر ز بن
همه درهم و برهم آمد سخن
کسی کان فسان ها بپوید همی
نشانش زشهنامه جوید همی
که فردوسی طوسی پاکزاد
همه داد مردی و دانش بداد
نکرده است پنهان یکی داستان
چه از پهلوانی، چه از باستان
ولی حیف کش ره پدیدار نیست
به جز جستن اندر شب تار نیست
در آن نام هایی که او گفته است
بسی سهو و تحریف ها رفته است
همان در زمان های شاهان پیش
بسی کرده تلفیق از کم و بیش
نیاورده نام شهان را تمام
به ترتیب زیشان نبرد است نام
بخش ۵ - اشارت به اشتباهات مورخان ایران
گهی شاه را پهلوان خوانده است
گهی عصر این را بدان رانده است
گهی کشوری را کند شاه نام
گهی شخص نامیده قومی تمام
گهی نام جنگی شده پهلوان
گهی گوید از دیو و از جاودان
یکی را کند شاه سالی هزار
پدر را به جای پسر شهریار
دریغا که تاریخ در آن زمان
چو مه بود در زیر ابری نهان
هم آثار پیدا نبودی بسی
خطوط کهن را نخواندی کسی
زآتور و از بابل و لیدیا
زآلام و از هتن و از میدیا
ز یونان و از مصر و قوم فنیس
نبود آگهی نزد دستان نویس
ازین رو سروده سخن ناشناس
یکی را نموده به دیگر قیاس
زمان های شاهان همه درهم است
سخن های تاریخ بس مبهم است
چو صد سال شاهی کند کیقباد
کس از توس و آرش نیارد بیاد
.
.
از این گونه باشد غلط ها بسی
که آگه نبودی از این ها کسی
مگر اندرین عصر فرخنده بن
که پیدا شد آن رازهای کهن
دریغ است که امروز ایرانیان
ندانند تاریخ پیشینیان
بخش ۲۷ - جنگهای داریوش و فتوحات او
در ایام این شاه والاتبار
پرآشوب شد گیتی از هر کنار
چو شد پادشاهی برین شاه راست
زهر کشور آوای بدخواه خواست
زیونان و از بابل و میدیا
زاسکیت و اهواز و ارمینیا
ز مصر وز اهواز و از باختر
هم از مدیه و پارسا سر به سر
ز ارکوشیا تا لب زنده رود
سپه بود آکنده چون تار و پود
به هر جنگ پیروز شد شاه گو
درخشان شدش نام چون ماه نو
.
به گاهی که رفت او به مکدونیا
شد اسکندر نامور را نیا
نخستین سکندر از او شد پدید
چو مادرش رخسار دارا بدید
زن پور هرقل بدو شد قرین
که یونانیان را بد آیین چنین
کتایون مگر نام مکدونیاست
که گوید به شهنامه نام کیاست
زهی فر فرخ فر اسفندیار
که اسکندر آمد ازو یادگار
فسانهای داراب و گشتاسب شاه
جز این نیست و گشته بهم اشتباه
در شعر سوم موضوع جالبی را مطرح میکند، اینکه داریوش کبیر جد اسکندر مقدونی بوده است!
این روزها اصطلاحی باب شده که میگویند که چرخ را دوباره اختراع نکن! به نظرم جاش اینجاست. خیلی از سوالهایی که در ذهنهای پریشانیطلب مطرح میشود، پاسخش را بزرگانمان خیلی زودتر در قالب آثاری فخیم به یادگار گذاشتهاند. کافیست عنایتی به آنها شود.
و در پایان بیت پایانی شعر دوم را دوباره میآورم:
دریغ است که امروز ایرانیان
ندانند تاریخ پیشینیان
برای هرکس که بخاطر اوضاع خراب اقتصادی و ... در شرایط امروز پیگیری و دانستن تاریخ را هزینهای اضافی برای شعر و جامعه میبیند. نیز یادآوری میشود این بیت را شاعری آواره برای جامعهای در آستانهی فروپاشی کامل سروده است.
ایران ِ عزیزمان همواره مُواجه با مشکلاتِ خانمان براندازِ عَدیده ای چون : بی عدالتی های مُنتجِ به نارضایتیِ اجتماعی ، فقر و بیکاریِ ناامیدی اثر و عهدشکنی های خیانت پرورِ برخی کارگزارانِ حرام لُقمه و بی کفایتی - کم کاری - بی خیالیِ اکثرِ مسئولان و عیش انبازیِ شاهانِ شعار مسلکِ دغل پیشه و کشتارِ دل آگاهانی چون امیرکبیر و فرارِ مغزها و سکوتِ محافظه کاران ِ جیره خور و هجومِ بدخواهانِ فرصت طلب و جنگ های داخلی و خارجی و در نتیجه بی سروسامانیِ بیش از حدِ خودش و جوانانش بوده است و در دادِ این شاخک های ریشه دار بر درختِ کهن سارِ دیارِ زخم خورده ی دل پریشان مان ، همچنان سر برآسمان می سایَد اما \\\\"غم نَفَس\\\\" منتظرِ هرس به دستِ تدبیرِ الهی مانده است همواره و از آبِ صبر می نوشد و در خاکِ ابر انگار ساکن و بس.
و اینکه
دوجمله هم از میرزاآقاخان کرمانی به یاد دارم که درین صفحه می نویسم بماند برای خواندن و شاید تلنگری عبرت آثار بر قلوبِ اندیشه وَرز ، نشاندن :
\\\\" مردمی که اکثر مواقع تحت قانونِ ظلم بسر می برند
شهامت و فضیلتِ اخلاقی را حتماً از دست داده و به مرضِ ترس و چاپلوسی دچار می شوند که ریشه ی حیات شان را می سوزاند...\\\\" .
میرزا آقاخان کرمانی
\\\\" می ترسم روزی ، کارِ ایران به جایی برسد
که حتی آب را هم از فرنگ وارد کنند
و به قیمتِ گزافِ شراب به مردم بفروشند...\\\\" !
میرزا آقاخان کرمانی
باجمله ی : ( در آستانه ی فروپاشی) تان چندان موافق نیستم چون تاریخ میگوید باوجود این همه درد ایران همیشه استقامت داشته است.
سلامت باشید و سرافراز