سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 20 دی 1403
  • شهادت ميرزا تقي خان اميركبير، 1230 هـ ش
10 رجب 1446
  • ولادت حضرت امام محمد تقي عليه السلام «جواد الائمه»، 195 هـ ق
Thursday 9 Jan 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    گرچه باغ من از درخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم...یاسر قنبرلو

    پنجشنبه ۲۰ دی

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    *اراده*
    ارسال شده توسط

    شاهزاده خانوم

    در تاریخ : پنجشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۱:۲۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۶۸ | نظرات : ۷۷

    *اراده* گیج و گم بود.
    چند وقتی می‌شد، از هر سو می‌رفت به بن بست می‌رسید.
    گاهی می‌ایستاد و نفسی تازه می‌کرد.
    به خیالش، این بار پولادین است.
    حرکت را که آغاز می‌کرد، به اولین خیابان نرسیده، کرختی را در پاهایش احساس و پس از چند قدم، فاجعه پشت فاجعه...
    داستانی همیشگی...
    روزی خواست، به ثبت احوال برود و نامش را به *سست‌عنصر* تغییر دهد.
    در ایستگاه اتوبوس نشسته بود که *درایت* را دید.
    *درایت* همسایه دیوار به دیوار *اراده* بود.
    در ایستگاه، کنار هم نشستند.
    *اراده* سیر تا پیاز ِ ماجرا را برایش تعریف کرد.
    و نامی که برای خود برگزیده بود، را هم، به او گفت.
    *درایت* تا نام را شنید، پوزخندی زد.
    آرام و بسیار دوستانه به *اراده* گفت.
    _یک جای کار می لنگد!
    به گمانم دست ِ رد به سینه‌ی دوستی با *راسخ* زده‌ای، اینطور نیست؟
    *اراده* تا نام *راسخ* را شنید یکه خورد.
    قلبش به طرز فجیعی تیر کشید.
    و تمام خاطرات دور و نزدیک در عرض چند ثانیه جلوی چشمانش رژه رفتند.
    تقریبا یکسال می‌شد، سر ِ موضوعی بسیار پیش پا افتاده با هم، میانه خوبی نداشتند.
     
    *راسخ* به سرزمین خود، *خصلت*، نزد پدرش جناب *قاطع* رفته بود و آنجا در زمین ِ *خشت اول* مشغول کار بود.
    آخر ِ قصه را خواند!
    بی‌درنگ، بدون ِ حتی خداحافظی از *درایت*، به سوی *راسخ* شتافت.
    تمام راه به این می‌اندیشید که چگونه *راسخ* را راضی به برگشت کند.
    مسیر پر استرس و کشمکشی بود.
    گاهی امیدوار به بازگشت ِ *راسخ* می‌شد، گاهی یأس دامن‌گیرش و آرامش را از او می‌گرفت.
    تپه‌ها و کوه‌ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت.
    خستگی امانش را بریده بود!
    شب را، در جنگلی سر کرد.
    تا صبح، در خواب، با روح ِ *راسخ*، درگیر بود.
    صبح شد، صبحانه‌اش را از دل رودخانه صید و میل کرد و راهی شد...
    ***
    آفتاب، سوزان بود!
    *راسخ* شُر شُر عرق می‌ریخت!
    وظیفه‌ی خطیری بر گردن داشت
    باید *خشت اول* را خوب شخم می‌زد
    تا ماندگاریش تضمین شود
    *اراده* با یک بطری آب معدنی خُنَک در دست، کنار مترسکِ *عجله پران* ایستاد
    پرنده‌های سیاه کوچک ِ *عجله* آفتی جدی برای سرزمین *خصلت* و زمین هایش بودند.
    ***
    _هوا خیلی گرم است، بفرما آب خنک!
    *راسخ*، سرش را بلند نکرد، بسیار جدی پرسید: چه می‌خواهی؟
    *اراده* خود را جمع و جور کرد و با اخمی بر پیشانی گفت: 
    کارم کمی تق و لق شده از طرفی مشکلات بسیار...
    مرا یارای تنها زندگی کردن نیست!
    *راسخ* نگاه عاقل اندر سفیهی به *اراده* انداخت...
    دلش برایش تنگ شده بود، خواست، گذشته را نبش ِ قبر کند، اما دلش نیامد...
    لبخندی زد...
    خیش را رها و ادامه شخم زدن را به برادرانش سپرد...
    *اراده* که فکر نمی کرد *راسخ* به این زودی و با این مهربانی دعوتش را بپذیرد... و از طرفی برای اینکه هیچ‌گاه *راسخ* را از دست ندهد، بی‌معطلی به ثبت احوال مراجعه کرد و نام جدیدش را 
    **اراده راسخ** گذاشت...
     
    *شاهزاده*
     
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۲۴۷۷ در تاریخ پنجشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۱:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1