آدمی موجودی شرطی شده است وهنوز انسانها نسبت به این اتفاق درونی در خود آگاهی لازم را ندارند . وچرا آدمی از شناخت خود واهمه دارد و از آن دوری می جوید ؟.... آیاتفکر بشر برای او جایگاهی امن وایمنی بخش ساخته و افراد جرات نمی کنند درباره ی آن دچار تردید وشک وشبهه شوند ولذا ازشناخت واقعی خود ، خودرا برحذر می دارند واز آن طفره می روند ؟....
تقلیل انسان از عقل کامل خویش و درفضای ذهن محدود وناتوان خود گرفتار شدن تنها دلیل شرطی شده گی است . وتفاوت "عقل کامل " و ذهن محدود در درک وعدم درک حقیقت است . حقیقت برای ذهن قابل ادراک نیست ، و ذهن شرطی شده برای هرکس ، حقیقتی پنداری و خیالی و تصوری می سازد و صاحب خودرا گرفتار آن می کند . وزمانی حقیقت این امر برای فرد قابل ادراک است که فرد خودرا از اسارت ذهن در خود رهانیده ، و خودآگاهانه به فراتراز ذهن در خود راه بیابد . آدمی ناخودآگاه موجود ی شرطی شده است که به سهولت دچار چرخه ی فریب ذهن شرطی شده در خود می گردد ، اما درک این حقیقت هنوز برای بسیاری افراد امکان پذیرنیست .
هرکس برای خودش شخصیتی ذهنی و پنداری (وهم و خیالی) می سازد که این از مکروخدعه های ذهن است ، چون حقیقت فرد برای ذهن او قابل ادراک نیست ، ذهن برایش شخصیتی توهمی و خیالی می سازد وآن را شخصیت حقیقی فرد می انگارد وبا فریب ناخودآگاه به او تحمیل می کند . این شخصیت رویایی وخیالی با شخصیت اجتماعی فرد یکی ست ( بسیاری از افراد از جایگاه اجتماعی برخوردار نیستند اینان نیز این شخصیت پنداری را دارا هستند ) شخصیت اجتماعی پشتوانه و تقویت ساز شخصیت پنداری است . اما هیچ کدام ، شخصیت واقعی وحقیقی انسان نیستند . کسانی باگفتاروبیان و با فعل و عمل ، شخصیت ذهنی مارا تهدید می کنند ویابه چالش می کشند ، این گفتار واعمال آنها سبب زخمی ومجروح شدن شخصیت پنداری ما می گردد که وادار به اجرای واکنش وعکس العمل در برابر آنها می شویم . این واکنش و عکس العمل در بعضی افراد در مقابل هم به تعصب بیانی وگفتاری و تعصب عملی منجر می گردد . بسیاری افراد نیزهستتد که دربرابر موقعیتهای اجتماعی همیشه دچارشک وشبهه اند وبادودلی به آن می نگرند ، امابعضی خودآگاهانه خودرا از دلبستگی به مقام و موقعیت های اجنتماعی تاحدتوان دور نگاه می دارند ، اصولا اینگونه افراد آرامش بیشتری دارند وتوانایی کشف ناشناخته های بیشتری را نصیب خود می کنند . موقعیت های اجتماعی ناخودآگاه سرچشمه از همان شخصیت و یا موقعیت رویایی وخیالی می گیرند که افراد در خود بارگذاری کرده اند . وانسان هرقدر کمتر در محاصره ی این شخصیت قرار گرفته باشد ، شخصیتی آزادتر است ونتیجتا از آرامش بیشتری برخوردار است .واینگونه افراد هرگز اسیر تعصب کور در خود نمی شوند وکم نیستند این افراد که در اکثر جوامع بشری می توانیم آنهاراببینیم .
رنج واندوه ومرارتهای بشری ، رشک و آز و کینه جویی و خصومت ورزی معمول در میان مردمان تمام اینها از حرکات وعکس العمل و بازتابهای شخصیت پنداری در هرکسی هستند . عوارضی منفور که هرکس ناخودآگاهانه خودرا یک عمر گرفتار بی قیدوشرط آنها نموده است . در صورتی که فرد وقتی به خودآگاهی ومراقبه میرسد بامشاهده ی درونی در خویش متوجه ریشه وعلت توهمی وخیالی این عوارض در خود می گردد وخودرا از خودباختگی به شگرد آنها نجات میدهد . پرسش این است ، چرا آدمی نمی تواند ویانمی خواهد به هویت واقعی واصیل خود دست بیابد ، وآن گوهر ذاتی را قربانی هویت پنداری وخیالی خود می سازد ؟...
وقتی شخصیت رایج اجتماعی یاهمان هویت پنداری به سهولت انتخاب یک نام و فامیل توسط خانواده و هر کشوری به فرد تحمیل والقاء می گردد وهمان نیز هویت بدلی وغیرواقعی فرد را شکل داده وبه او آرامش می دهد (واین آرامش ، آرامشی کاذب است )پس دل کندن وپشت پا زدن وتارومار کردن این هویت بدلی و مصنوعی برای فرد کاری دشوار وگاه غیرممکن می گردد ودر افراد تمایلی برای رهایی از آن بوجود نمی آید که هیچ بلکه تبلیغات جانبی عامل قوی جدب فرد وچسبندگی به این هویت بدلی می گردند .
تمام واکنش وبازتاب وعکس العمل ها و تعصبات افراد به درجه آگاهی ناخودآگاه نسبی آنها نسبت به خودشان بستکی دارد . گروهی در برابر اعمال ورفتار وحرکات خود وجوشش افکار در خود بیدارتروهشیارترند وبروز بعضی ازافکار در خویشتن را کاذب می بینند پس قبل از به فعل رسیدن ، آن افکار را ناخودآگاه در خود خنثی و بی اثر می کنند . ونتیجتا کمتر دچار واکنش و عکس العمل و تعصب نیز می شوند . اما بعضی از افراد ایجاد هرفکر(یاتمایل) در خویش را برحق تصور نموده واصرار به القاء آن به دیگران دارند که اینان کورکورانه دچار تعصب افراطی وویرانگر می شوند .
دیدیم ریشه رنج واندوه ومرارت های بشری ، ریشه آز وحسد افراد ، وکینه توزی و خصومت ورزی آدمیان جزهمان شخصیت ویاهویت عاریتی نیست وفردی که به خودآگاهی نسبی رسیده باشد توانایی رهایی از اسارت این عارضه هارا نیز دارد . چنین انسانی کمتر گرفتار تضاد وتناقض در خود می شود وطبیعتا انسانی آرام و مشاهده گر است . ضایعه ای که مارا گرفتار خود می کند ، قضاوت های درونی است وکسانی که به خودآگاهی نسبی رسیده باشند کمتر اسیر داوری و قضاوتهای "خودمحورانه " در خود می شوند . آدمی چون استخرآبی روان و جاری ست وقرنها وسالیان متمادی این استخر پراز لوش و لجن گردیده است وپوشاندن این استخراز لوش ولجن و وجود و گزند بیشمار حشرات باعث گردیده که زندگی پرمسکنت وملالت باری نصیب یکایک مردمان در هر سرزمینی گردد .
زنده یاد محمدجعفر مصفا مطلب بسیار تفکرانگیزی در یکی ازکتابهایشان آورده اند ، بد نیست عمیقا به آن توجه کنیم :
" خدایا این چه مصیبت و بدبختی وحشتناکی است كه بر انسان وارد شده است. این واقعاً یک بلای عظیم است، یک خسران فاحش است که انسان حالات اصیل و فطری خود را فراموش کند، با فطرت خود بیگانه شود و به جای آن یک شبه هستی دروغ و عاریت را حاکم بر خود و زندگی خود نماید.
انسان چند سالی بیشتر هستی و حیات معنوی به معنای واقعی ندارد آنهم معنويتی که هنوز خام است و رشد نکرده است ـ طفل معصوم سفر زندگی را تازه شروع کرده و هنوز در ابتدای راه است که جامعه آن میراث شوم را یک شبه، مثل یک کابوس هولناک بر او تحميل میکند.
و این میراث است که چشمه هستی فطری شاداب و پر طراوت او را میخشکاند و از او یک کویر خشک و یک برهوت میسازد که زمانی به طراوت و زيبايی بهشت بوده، کويری که پر از خار است با مقداری گلهای کاغذی که فقط زرق و برق دارند، نه بو نه شادابی و نه طراوت. "
بسیار آموزنده و عالی بود و قابل درک
استفاده بردیم
در پناه خدای مهربان باشید