سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 26 آبان 1403
    15 جمادى الأولى 1446
      Saturday 16 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۲۶ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شیدا محمدی شاعر ایرانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : جمعه ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۵:۳۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۰۴ | نظرات : ۱

        بانو "شیدا محمدی" شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی ساکن جنوب کالیفرنیا در سال ۱۳۵۴ خورشیدی دیده به جهان گشود.
        در دنیای روزنامه‌نگاری چند سالی، دبیر زنان روزنامه ایران و مدتی هم دبیر تحریریه فرهنگستان هنر بود و مدتی هم در روزنامه‌های همشهری و جام جم حضور داشت. بعد از مهاجرت به آمریکا با نشریات شهروند کانادا و لوموند فرانسه همکاری دارد.

        ▪︎کتاب‌شناسی:
        - مهتاب دلش را گشود بانو - نشر تندیس - ۱۳۸۰.
        - افسانه بابا لیلا - ۱۳۸۴)بعد از دو سال ممیزی)
        - عکس فوری عشق بازی (هرگز در ایران مجوزی برای انتشار نگرفت و در نهایت به طور افست و زیرزمینی در سال ۱۳۸۶ منتشر شد.)
        - یواش‌های قرمز.
        - تا پلکم مژه می‌زند طاووس می‌شوی - انتشارات دانشگاه ارواین کالیفرنیا.

        ▪︎نمونه‌ی شعر:
        (۱) 
        [بوی لیمو] 
        دستانم بوی لیمو می‌دهند 
        و سینه‌هایم 
        خیس از باران و عطر بوسه‌اند 
        از حزن پنجره
        چند پاییز سرد گذشت 
        كه زمین پر از ترك پا و
        زوزه بی‌جفت گربه است؟

        (۲)
        دخترك مشق‌هایش را در تاریكی می‌نویسد 
        و منیژه تقلب‌هایش را
        به پاهای مصنوعیش نسبت می‌دهد 
        دختر ویلچر را بچرخان
        می‌خواهم عكس یادگاری بگیرم
        باران هم كه نبارد
        ما روی این قاب سفید 
        فوری می‌شویم 
        و سیاه زخم‌های پدر
        به سیاه سرفه‌های بی‌بی شبیه می‌شود
        همهمه‌های چرخ خیاطی 
        روزها را زیگزاگ می‌زند 
        همیشه از مرز آبان كه بگذری
        باد به تو خیانت می‌كند 
        گوش كن!
        دستی در گلوی پاییز خش خش می‌كند 
        عكس را برگردان
        روی برچسب آن
        یادگاری نوشته‌ام!.
         
        (۳)
        [پسرم کانگوروست!]  
        پسرم کانگوروست!
        وقتِ هوشیاری دنبال بازیافتِ پدرش می‌گردد
        او که فکر می‌کند برای خودش مردی شده
        مرا در کیسه‌اش می‌گذارد
                 در آتشدان اسپند
                     در چرخ و فلک شهر
                     و دور دنیا می‌گرداند
                          می‌گرداند
                                   می‌گرداند.
        پسرم کانگوروست!
        وقتِ آشتی 
        مرا می‌برد به مک‌دونالد 
                        والت دیزنی 
                پارک جمشیدیه، شهر بازی، لاس وگاس
        او مرا میانِ کیف و کتاب و مشق‌هایش جا می‌گذارد.
        عصرها فوتبال بازی می‌کند 
        هری پاتر می‌بیند 
        و مرا مثل مهره‌های شطرنج 
        در فصل‌هایش جابجا می‌کند.
        پسرم کانگوروست!
        وقتِ قهر 
        مرا از کیسه‌اش دور می‌اندازد
                        دور می‌اندازد
                           دور می‌اندازد
        و من بی‌شناسنامه و سند عقد 
        جیب همه مردان را می‌گردم
        تا شبیه‌اش را دوباره پیدا کنم!.

        (۴)
        [شوهر من] 
        شوهر من 
        که شوهر بام‌های جهان است 
        هر شب با آسمان آن سوی پنجره‌ام همخوابه می‌شود
        و صبح 
        بوی پیاز داغ و اسکادا
        و هم اتاقم را منتشر می‌کند.
        شوهر من 
           که از اسلام
                چهار زن صیغه‌ایش را می‌داند 
        و از یهود
        پهلوی چپ مرد را
            و از مسیح
              بکارت عذرا را
         برای همه زن‌های همسایه 
            و دوستان دوره دبستانم 
        و همه همکاران اداره‌ام
             تره خرد می‌کند 
            سفره می‌اندازد
        و از زیبایی نگاه و سینه‌هایشان سخن می‌گوید!
        و هر بار که ته مانده سفره را در سر من می‌تکاند 
        می‌گوید 
        - باید امسال بهار بچه بیاوری!.
         
        (۵)
        [سایه‌ای در سطرها گم]  
        دنیای کوچکی داشتم که در چشم‌های تو جا می‌شد 
                                    کودکی‌های شاد من؛  
        سبز، آبی، قهوه‌ای
        و در رنگین‌کمان...
        دو گوشواره آویزان از دستانم 
            که آویخته بود بر دهان تو‌.
        دنیای کوچکی داشتم که در تن تو جا می‌شد.
        یک تخت و لحاف کهنه 
        و بوی نای ماه
        عرق تو بر دستان من.
        دنیای کوچکی داشتم که تو گاه گاه از آن عبور می کردی
        در کافه‌ی نیمه راهی 
        با یک فنجان چای دم نکشیده
        و مرا
        در طعم مکرر شیر و شکر 
        حل می‌کردی.
        دنیای کوچکی داشتم 
        یک فصل ضربدر شانه‌های تو 
        و خیابان یک طرفه‌ای
        که روی نازک‌ترین شاخه چنارش
        گربه وحشی 
        کسالت آفتاب را خمیازه می‌کشید.
        دنیای کوچکی داشتم 
        وقتی با چمدانی از چنار
        از اندوه تنم گذشتی.
        و از پشت صندلی   
        قله دماوند پیدا بود.
         
                                    (۶)
        [کیش و مات] 
        یک فنجان قهوه ی تلخ 
        به طعم این غروب
        عکس من می‌افتد در نگاهت 
        ــ چه قهوه‌ای ماتی!
        دریا بالا می‌آید از سینه‌هایم 
        و جزر و مد حرف‌های تو 
        شورابه‌های دلم را می‌آشوبد 
        موهایم سفیدک زده یا؟
        ــ موهایت (هایلایت) سفید شده!
        در ترک صورتم ــ خنده‌ای می‌شکند 
        ــ (من پیر سال و ماه نیم ـــ یار بی‌وفاست) 
        دریا می‌شورد و
        شعرهایت را آب...
         
         (۷)
        [یوزگات!] 
        بیراهه‌ی تبعید و تردید 
        تگرگ بر وحشت تیر ماه می‌زند 
            صدای شیشه‌ای‌ات می‌شکند
        ــ تابستان و این بیداد؟
        ــ "هتل یوزگات" نه؟
        پوزخند در یونیفورم پلیس می‌رقصد 
        ــ این بازداشتگاه قدیم پلیس بود
        حالا چه؟
        ــ خوابگاه پناهندگان!
        باز می‌شود سلول  ـ
        تخت آهنی 
        در گوش‌هایم زنگ می‌زند!
        ــ چه قهوه‌ای ماتی!
        کف سیمانی حصارک
        می‌پوشاند رویه‌ی خیالم را
        و پنجره
        در دست میله‌های آهنی 
        بادبادک سرگردانی‌ست 
        ــ چرا چشمانت آبگون است؟
        در بسته می‌شود:
        محکم ــ پشت دردواره‌ی گوشم 
        و اشک...
        اشک‌های مادرم ــ گره گره در مشتم 
        مثل سربی می‌شود ــ که بر سینه‌ام می‌کوبم!
        ــ تلفن ــ اینترنت و تلویزیون
        مثل آب تهران قطع می‌شود
        و قرنطینه یعنی 
        دو هفته ــ ورود و خروج ممنوع!
        عکس حرف او می‌افتد بر عکس من 
        مرد خمیده
        به وسعت چمدان گریه می‌کند 
        درهای جهان بسته می‌شود
        و ما فرار می‌کنیم ــ از مثلث اتفاقی که نمی‌افتد.
         

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۴۱۵ در تاریخ جمعه ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۵:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        علیرضا شفیعی
        شنبه ۱۲ شهريور ۱۴۰۱ ۰۸:۱۹
        درود خندانک
        شعرهای زیبایی سروده اند خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4