سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ایستگاه
        ارسال شده توسط

        ابراهیم کریمی (ایبو)

        در تاریخ : جمعه ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۲۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۴۵ | نظرات : ۲۱

        ایستگاه 
        خودش هم نمی‌دانست،چرا نگاهش بی اختیار به آن طرف کشیده شده بود؟! مگر آن پیرمردِ لاغر اندام و ژولیده با آن ریش آنکارد نشده و پرپشتش که بی‌خیال منتظر آمدن اتوبوس بود،چه چیزی می‌توانست داشته باشد که آنقدر ریز غرق نگاه کردن او شده بود؟!!! هوا سرد بهاری بود و ابرهای تکه‌تکه و کوچک و شفافی در آسمان دیده می‌شد.مردم به رسم اوایل بهار،جاکتی،بلوزی،کاپشنی چیزی پوشیده بودند که سوز و سرمای صبح را نگاه دارد.صندلی‌های ایستگاه هم یواش یواش داشت پر می‌شد و  همه مثل همیشه،دم به دقیقه یا ساعت می‌پرسیدند یا نگران و عصبی  و منتظر،به ساعت وگوشی خود نگاه می‌کردند،بعضی‌ها هم که خیلی عجله داشتند از خیر اتوبوس می‌گذشتند و با تاکسی می‌رفتند.اتوبوس همیشه دیر می‌آمد،منطقه کمی دور افتاده بود و دور از دسترس،اما آن روز گویا بیشتر از همیشه دیر کرده بود.پیرمرد،حرکتی به خودش داد و دستش را توی کت سبز نیمه روشنش کرد و پاکت مچاله شدۀ سیگارش را بیرون آورد و آرامی آخرین سیگار آن را کنار لبش گذاشت و انگار چیزی یادش آمده باشد،کمی این پا آن پا کرد و خواه ناخواه از جایش بلند شد و به طرف دکه‌ای که آن طرف خیابان بود راه افتاد.سه چهار گام فاصله‌ای که بود را تا آنجا که در توانش بود تند! اما کند طی کرد خس‌خس سینه‌اش از دور هم شنیده می‌شد.دکه‌دار باز با همان چشمان کنجکاوش زیر چشمی او را می‌پایید که چطور آرام‌آرام و با قدم‌های کوچک به طرفش می‌آید.حدس زده بود که یا سیگارش تمام شده است یا آتشش.برای همین،نزدیک شده نشده،لبخند خفیفی زد و خودمانی گفت:«بفرما حاجی چیزی می خواستی؟!»وقتی کمی ایستاد بوی خفیف نه چندان خوشایند عطری که معلوم بود از همین بازارهای بنجول و ارزان قیمت است به مشام مرد رسید.باردیگر این بار با صدای بلندتری گفت:«سلام حاجی جان!چیزی می‌خواستی؟!»اخم جزئیی کرد و با صدای لرزان و خوش مشربی گفت:«ای بابا!درسته پیرپاتالیم،ولی شکر خدا این و می‌بینی؟!راداره رادار،-البته!بخشید حق با شماس،حالا چی می‌خواستی؟- یه بسته سیگار ناقابل -چه نوع سیگاری ؟! -هرنوعی که باشه،فرقی نمی‌کنه،فقط!ارزون باشه و یکم دود کنه» مرد لبخندی زد و ارزان‌ترین سیگاری که بود را به او داد و گفت: «چیز دیگه‌ای نمی‌خوای؟! –چرا! اگه یه دختر چهارده ساله دم بخت خوشگلم سراغ داشتی،بد نبود» دکه‌دار لبخند دیگری زد و با شور و شوق،سیگاری را که به لبش زده بود را  برایش روشن کرد و کبریتی را هم که نصفه شده بود همین طوری به او بخشید.می‌خواست حرفی بزند که یکی دو مشتری آمدند و دیگر جز پرداخت پول و تشکری هیچ حرف و کلامی  بین آنها  رد و بدل نشد و او با همان آرامش و رخوت و کندی که آمده بود از طول خیابان گذشت و دوباره جایش را روی همان صندلی‌های رنگ و رو رفته ی ایستگاه با مهربانی مسافر خرد سالی به دست آورد و در گودی آن فرو رفت.دو سه پُک جاندار به سیگارش زد وآرامی سرش را گوشه‌ی لبه‌ی صندلی گذاشت.طولی نکشید که اتوبوس هم از راه رسید.درنگ جایز نبود،همه ناگهان مثل ترقه با ناراحتی و فشار و بگومگوهای لفظی همیشگی به طرف اتوبوس پیر و صندلی‌های آن هجوم بردند.اما پیرمرد، آرام و بدون شتاب،تسلیم ایستگاه آخر شده بود.

         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۳۶۱ در تاریخ جمعه ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۲۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2