سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      آخرین‌دیدار
      ارسال شده توسط

      عسل ناظمی

      در تاریخ : يکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۰۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۳ | نظرات : ۷

      دیروز غروب بهم زنگ زد. می خواستم جوابش را ندهم اما چون گفته بودم هر وقت دلت گرفته، زنگ بزن. مثل خودم عصر جمعه و دلتنگی. کلی صحبت و نبش قبر خاطرات و اشک حسرت.  آخرش گفت شام میای بیرون؟  می خواستم طفره برم!  با خنده گفتم - مهمون تو!!! گفت بله فدات شم!! - مثل دو دوست دیگه؟ شام آخر! مردم جشن جدایی با حضور دوستان و بریدن  کیک برگزار می کنند ما شام .... دونفره بدون میهمان!!!!  به هر حال بخاطر ثابت کردن خیلی چیزها قبول کردم. گفت:  کجا؟ - همون رستوران همیشگی خوبه؟  با خوشحالی قبول کرد گفت کی بیام دنبالت؟ - دنبالم نه سر ساعت ۸:۳۰ تو اونجا باش منم خودم‌ میام. میز  رزرو  کن و سفارش بده.‌ گفت شماره اش را ندارم. - پس من اوکی می کنم به نام‌ تو.  و چند ساعت وقت داشتم.‌می خواستم برای اولین و آخرین بار میز را حساب کنه.  خیلی سالها بود همیشه گردن من بود و حکم‌ مهمان‌ را داشت تو برگشتنهاش.  همه مایحتاج خونه و .... را هم‌ که من‌ میخریدم.    چند دقیقه قبل از قرار اونجا بودم تو ماشینم نشسته بودم   تا اون اول بره  داخل  و بشینه و بعد من. با گوشی داشتم‌ پیج گردی می کردم و یه پست خوب هم‌ برای صفحه ام‌ گذاشتم و چندتا استوری  ...  رفتم داخل و بعد سلام‌و احوالپرسی روبروش نشستم زل زدم‌ تو چشماش.‌ این همون‌چشما بود که ۱۷ سال قبل عاشقش بودم. چه زود گذشت این  ۱۷ سال. بچه بودم تازه ۲۱ سالم شده بود.... الان مثل دو دوست بودیم  نه کینه ای ازش داشتم و نه دلخوشی....شرایط اینجور شد و زمونه خواست.‌ سفارش شام را دادیم،  سعی کردم مثل همیشه باشد. صحبت از همه جا شد و ... آخر هم  صورتحساب را آوردن، اشاره کردم بده آقا. با لبخند گرفت. به چهره اش نگاه کردم فهمیدم تعجب کرده. می خواستم صورتحساب را بگیرم و خودم پرداخت کنم. با خودم  گفتم‌ الان‌وضعیت فرق داره و شاید غرورش شکسته بشه،  اما خب خوبه بدونه قبلا هم وضع همینطور بود. آمدیم بیرون و رسمی از هم جدا شدیم بدون بغل و آغوش. سوار ماشینش شد و رفت.‌ منم یکساعتی تو ماشینم نشستم و به آینده فکرکردم  به سرنوشتی که در انتظارمه.  ترانه ای از شهره پلی کردم ترانه زن اومد.‌(هنوز تنهاتر از تنها منم من  همون بیگانه از خود در تنم من اگر زیبا به قامت پیرهنم من  پر از احساس عاشق بودنم من به خود می بالم از اینکه زنم من ...)  شب خوبی بود،  فکر کنم فهمیده بود چه مفت از دستم داده. موقع رفتن اشک در چشمانش جمع شده بود بزحمت خودش را جمع کرد با بغض ازم‌ خداحافظی کرد.‌دستاش چقدر سرد بود. بهش قول دادم‌ اگه ایران‌ بودم و اون‌ هم‌ بود  شاید باز هم همو دیدیم.اما نه به این زودی .....

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۲۹۱ در تاریخ يکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      حسین رضایی(آشنا)
      يکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ ۰۹:۴۹
      سلام و احترام
      نه کینه و نه دلخوشی. توصیف خلاصه و کاملی بود.
      نوشته ای ساده و روان از نویسنده ای شجاع و صادق خندانک خندانک ای کاش بیشتر مینوشتید.
      عسل ناظمی
      عسل ناظمی
      چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۰۱
      درود بر شما خندانک
      ممنون و سپاسگزارم
      ارسال پاسخ
      روح اله سلیمی ناحیه
      يکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۲۸
      با درود و خوش امد گویی
      دلنوشته جالبی بود ولی تلخ،🌹

      اون مردمی که جشن جدایی می گیرن کیک سفارش میدن و میبرن ومهموناشونم جمع شده اند اونا عشقشون چجوری بوده ؟

      والا من شش هف ساله وقتی تابستون میشه میگم ای کاش هندوانه تلخ بود ملس بود یا هرچی ولی شیرین نبود
      هروقت داد میزنند هندوانه شیرین من تمام وجودم غم میشه ،خداشاهده 😂
      هندوانه فروشم حواسش هست یوقت ی ساعت از یادم نره
      تازه شش ساله هندوانه نخوردم
      تا بریدن گفتن چقدر شیرینه منم حول شدم رفتم عقب 😂
      ای کاش فقط هندوانه بود،😂
      سالها گذشت و من هر بارکلمه«شیرین »شنیدم کامم تلخ شد ... واقعیتِ
      🌹🌹

      عسل ناظمی
      عسل ناظمی
      چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۰۱
      درود بر شما خندانک
      نمی دانم چرا خاطره ای تلخ برایت تداعی شد. من عذرخواهی می کنم‌ اگر باعث یادآوری آن شدم.
      اما زندگی جاریست با خاطرات خوب و بد، تلخ و شیرین. اما مناسبت هندوانه را متوجه نشدم. جشن هندوانه بوده.
      ممنونم از اینکه داستان‌من را خواندید خندانک
      ارسال پاسخ
      روح اله سلیمی ناحیه
      روح اله سلیمی ناحیه
      چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۱۰
      درودی مجدد
      بستر دلنوشته شما غمگین بود و نظری که من نوشتم خواستم با لبخند باشد
      هندوانه شیرین
      منظورم اسم شیرین بود
      🌹🌹
       فاطمه شایگان(هیراب)
      سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱ ۱۵:۴۲
      سلام خانم ناظمی عزیز دوست هنرمندم

      میهمان نوشته های زیبا وخواندنی شما بودم

      لذت بردم.درودهاااا
      عسل ناظمی
      چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ۱۹:۵۵
      درود و سلام بر فاطمه جان عزیزم
      ممنونم سپاسگزارتم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0