آگاهی هرکس می تواند زمینه ی تجلی وی گردد واین دگرگونی با شناخت عمیق ذهن وعملکرد آن ورهایی کامل از آن ، برای فرد قابل حصول است. انسان زمانی می تواند به آگاهی و به آرامش و تجلی برسد که به یقین رسیده باشد ، یقینی که روشنایی محض است ودر آن هیچ تیرگی وابهامی وارد نمی شود . واین سهم تردیدناپذیر هرکسی از هستی ست .
مااغلب انسان ها در زندگی روزمره ی خود گرفتار فلسفه ای هستیم که زیربنای آن جز ترس ونگرانی نیست . به سوی هرچیز می رویم به هرچیزی چنگ می اندازیم برای فرونشاندن بیم و ترس در خویشتن .ودلیل وانگیزه ای که باعث می شود ، هرکسی باماهیت ویا هویت واقعی خودش بیگانه گردیده وبه ذهن شرطی شده ی خودش بچسبد ، ترس و بیم ونگرانی ست که فرد ناخودآگاهانه توسط خانواده و افراد و فرهنگ کشور ، خودرا از دوران کودکی اسیر آن می کند .هرقدر کشورها بسترهایی مناسب تر برای نگرانی و اضطراب افراد باشند ، مردم در آن کشورها بیشتر از درون تخلیه گردیده واسیر بیم و ترس و نتیجتا زندانیِ ذهن شرطی شده ی خود می شوند . از خود سایه ای ساخته و اسیر رشد وترقی آن سایه در خود می شویم .
افراد ناخودآگاه گرفتار یک ترس نهفته و یک اضطراب پنهان در خود می شوند که همیشه با آنها وجود دارد . وهمین اضطراب ونگرانی ست که عامل از دست دادن آرامش هرکسی گردیده وعلت بروز خشونت وبیرحمی در میان مردم وبهره کشی آنها از یکدیگر می شود . ایجاد فاصله های طبقاتی ، بروز جنگهای قومی و ملیتی وسایر فجایع دیگر ....تمام این وقایع سرچشمه گرفته از همان ترس پنهان است که در رفتار وحرکات و اعمال مردم ، خودش را نشان می دهد . آدمی چندان اصراری هم برای شناخت خود ندارد ، وشاید علت آن ناکامی قرون متمادی وی است که همچنان سبب استمرار وتداوم این خودباختگی وبیگانگی انسان با خویشتن خودش می گردد . تمامی انسان ها اسیر ترس نهفته و مرموز در خود هستند که اغلب آن را جزء لایتجزای وجود خود می پندارند که همین امر آنهارا از خیره شدن جدی در خود وواکاوی وکشف حقیقت خود باز می دارد .
این ترس مرموز درانسان چیست که با تولد دراو شکل می گیرد وبعداز دوران کودکی بیشتر وبیشتر اورا در چاله ی محقر وتاریک خود گرفتار می سازد ؟....هویت واقعی انسان در آزادی بی قید و شرط اوست که در وی برجسته و نمایان وشکوفا می شود . اما هرکسی دراسارت برای خود هویتی جعلی وکاذب می سازد واین هویت دروغین وغیرواقعی را در خود تقویت کرده ورشد می دهد و ان را هویت حقیقی خود می پندارد . ودلیل ترس و نگرانی و اضطراب هرکسی دور شدن وی از هویت واقعی خودش است . هرکسی با آزادی واقعی (رهایی از قیدوبندهای درونی و علت وانگیزه های بیرونی ) می تواند به هویت واقعی اش دست بیابد . دست یافتن به هویت واقعی ، همان کمال انسان است که وی را از تمام بیم ونگرانی و دغدغه و اصطراب و یاس وناامیدی وتوهم و خیال پردازی و افسانه سازی جدا می کند . وآرامش واقعی انسان در این دگرگونی ست که برایش قابل حصول است . اززمان کودکی ، خانواده ، نحوه ی پرورش و آموزش ما با کمک فرهنگ جامعه ناآگاهانه مارا گرفتار این هویت ساختگی و تصنعی می کنند ومادر پشت این هویت تصوری احساس امنیت و ایمنی و آرامش می کنیم . که به همین دلیل قویا اسیر آن می شویم ودرمواقع بروز خطر از آن پشتیبانی می نماییم وبه هیچ وجه حاضرنیستیم آن هویت را درخود به مخاطره بیاندازیم ویا آنکه بخواهیم آن را در خود ریشه کن کنیم . در حالی که آرامش ما در کنار این هویت کاذب ، آرامشی واقعی نیست . ونفس ناآرامی ودغدغه مندی و اضطراب وناامنی انسان تکیه به این هویت توهمی و پنداری ست .
این ترس ونگرانی و بیم واندوه که تمام ساکنین زمین را در احاطه ی خود دارد ، امری روانی ست که خودش را باتمایلات وآرزوها در هرکسی می پوشاند وافراد را مطیع و پاسخگوی خود می سازد . امااین ترس باترس از تاریکی ، راه رفتن برروی لبه ی بام و روبرو شدن با حیوانی درنده و خطرناک یکی نیست . این بیم ونگرانی بعداز دوران کودکی درهرکس پی ریزی گشته ورشد می یابد وهرکه آن را جزیی از وجود حود می انگارد وبه سهولت نیز قابل ردیابی نیست اما ترس از تاریکی و روبرو شدن با حیوانات خطرناک را همگان می توانیم در خود ببینیم ومحتاط و محافظه کار با آن مقابله کنیم . ولی ترسی که از کودکی در ما شکل می گیرد به دلیل پوشش هایی که در طول سالها برروی آن گذاشته ایم ، جدایی از آن به سهولت برایمان امکان پذیر نمی شود . غلبه ما برترس از تاریکی و حیوان درنده برایمان باتمرین امری ممکن است ، اماآن ترس باتمرین و مبارزه ما باان برماغالب می شود . فرار وگریز ازاین نگرانی و هراس ومبارزه ی با آن با هرگونه تقابلی ، هردواز سبب وانگیزه های جان گیری وتداوم و بقای این اضطراب و نگرانی در ما می شوند . باید با طمانینه و احتیاط ، بطور مداوم ، نظاره گر این پدیده ی شوم در خود باشیم . بامشاهده ی در خود وبا مراقبه می توان خودرا ازاسارت این حصار پولادین در خویش نجات داد .
ترس و نگرانی انسان به دلیل دوری او از ماهیت واقعی (حقیقت خودش) است وچون حقیقت انسان فعل وانفعالی مغایرِ با انتخاب های اوست ، به همین دلیل ، فرد جرات بازنگری و مشاهده ی حقیقت خودش را ندارد ، وبا تمسک به عوامل جانبی وبیرونی (چون دل بستگی ها ، تعلقات ، سرگرمی ها در پوشش عقاید وباورهای مادی و معنوی ...) تمام تلاشش در پنهان نگاه داشتن حقیقت خود از خودش می شود . تمام اراده و تلاشش سعی در سرپوش نهادن برروی حقیقت خودش می گردد . ونفس این حرکت معکوس در افراد سبب ترس ونگرانی دوباره وگریز ناپذیر آنها می شود . آدمی در طول قرنها آنقدر از خودِ حقیقی اش دور شده که تمام وجودش را ترفندی برای حفظ وحراست از این دگرگونی خطا فراگرفته واین خطای مسلم نسل به نسل تا به امروز به بشر انتقال یافته ، اما افراد به سهولت نمی توانند متوجه این خدعه و فریب در خود شوند . این چرخش فریب از اعمال وحرکات ذهن شرطی شده است ، که به دلیل رسوخ همان ترس ونگرانیِ رسوب یافته در ذهن ، باپنهان کردن آن از چشم ما ن ، بطور مداوم در هرکسی تکرار می شود . ( اگر چشم ما به این اعمال ذهن در خودمان خیره شود ، ذهن به یک باره در ما ، متلاشی و بی اثر می شود واین نگرانی در ما مضمحل ونابود می گردد .)
ما به خدایی اعتقاد داریم رحمان و رحیم وآن قاضی مقتدر دربالا نشسته ومنتظر اعمال خوب و بد یکایک ماانسان هاست . نیکوکار به بهشت می رود وبد کردار به دوزخ . نفس این باور واعتقاد ما به آخرت وبه بهشت وجهنم ، یقینی مبهم وپر مخاطره است . هیچکس نمی داند بهشتی است یا دوزخی ؟....که همین عوامل فرد را دچار نگرانی وابهام و گرفتگی می کند ودچارترس ونگرانی می سازد . وآدمی با تمام وجود ، ریزریز اندامش در چنگال بیم ونگرانی ست . واین بیم وهراس ، ونگرانی و اضطراب تمام وجود آدمی را می گیرند واورا برای رهایی از این نگرانی وهراس به سوی عوامل بیرونی چون مسجد ودیرو کلیساوآتشکده سوق می دهد وبه سوی انگیزه های نقدی چون قدرت و ثروت و شهرت و....و....که ماهیت ونفس این عوامل بیرونی جز فرنشاندن بیم و نگرانی و ترس در خویشتن نیست . مولوی می گوید ؛
مارا نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار زرخ پرده که مشتاق لقاییم ......مولانا
وقتی مولوی به روشنی می بیند ؛ غم دوزخ و حرص بهشت ، ضایعه هایی هستند که آدمی را اسیر خود کرده و سبب فریب انسان و جدایی او از ماهیت واقعی و حقیقت وجودی او می شوند واز وی ابزاری مطیع و فرمانبر می سازند ، بیت شعر فوق را می سراید . و می بیند ، عوامل بیرونی نیز برای هرکس مُسَکنی موقت اند که فرد را بطور موقت از بیم و عذاب برحذر می دارند اما هرگز ریشه و علت ترس و نگرانی ، وتنش های درونی را در فرد ریشه کن و محو ونابود نمی کنند . بلکه سبب هایی هستند که هرکسی را به دلیل ناآگاهی با فریب وی در ورطه ی خود گرفتار می کنند .
این خاصیت ذهن درهرکسی ست ، وذهن شرطی شده که لبریز از افکار متضاد ومتناقض است ، فرد را در فضای بسته ی خود اسیر تناقض و تضاد در خود نموده وبه دور خود می چرخاند . ابتدا ذهن شرطی شده از خود برای فرد زندان وحصاری تنگ می سازد وفرد را اسیر خود می کند وباالقاء باورها ، عقاید وآداب و رسوم واطلاعات کسب نموده ی متناقض و.... ناخود آگاه فرد را در مکان تاریک و بسته ی خود یک عمر مستاصل و سرگردان نگاه می دارد . و به ظن خود یا همان ذهن ، هرکسی این رویکرد و رفتار کورِ ذهنِ شرطی شده را ، حقیقت خویش تصور نموده وبا طمانینه و آسودگی خاطر ، باآن هم هویت می شود . درحالی که این چرخش جز یک فریب نیست . فریبی که ذهن شرطی شده فرد را اسیر آن کرده . ممکن است من یک استاد دانشگاه یایک مدرس باشم ، آنچه را ذهن من فهم می کند ، ذهن همان را از بیرون (یا نتیجه تجزیه وتحلیل های خود ) دریافت نموده و مرا با آن افکار دریافت شده هم هویت می سازد . وهمانگونه که دیدیم ؛ ریشه وعلت این عمل وعکس العمل جزترس ، وبیم و نگرانی نیست....
ما نمی گوییم مسجد ودیرو کلیسا مکان امن انسان نیستند ، نه .... اما ترس و نگرانی که فرد را به سوی مسجد وکلیسا رهنمون می شود ، ترس و بیم واقعی در آدمی نیست بلکه این ترفند و دسیسه ی ذهن شرطی شده در فرد است که اورا دچار سردرگمی و گیجی نموده و در فضای پنداری و خیالی خود مستاصل ودرمانده به دور خود می چرخاند . وهرکس با رهاییِ آگاهانه از ذهن شرطی شده ی خویشتن است که می تواند در مسجدوکلیسا ، در آتشکده و هرجای دیگری بی سد و مانع با خدای خویش ارتباط برقرار نماید .
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشده گان لب دریا می کرد ......حافظ
آدمی ، گرفتار بیم ونگرانی واضطرابی ست که سرنوشت اورا دگرگون کرده . ممکن است گروههایی در هر عصر وزمانی باتکیه ناخودآگاه به این فقدان و ضعف بشری باسوار برسمند قدرت خویش سودی مادی را نصیب خود کنند اما نفس عمل سود نیست بلکه چیز دیگری ست که جز زیان نیست . هنوز اغلب از آگاهی یافتن در باره ی خود هراس داریم و از آن دوری می جوییم . بقول معروف هرچه دستمان از حیات مادی پرتر ولبریزتر باشه ، بیشتر از خود دور می شویم . وسرسخت انحراف ولغزش را در خود جانبداری و از آن حراست و حفاظت می کنیم . در حالی که گرفتار یک افسانه سازی برای خود هستیم که برا ی مان به سهولت و آسانی قابل ادراک نیست .
انسان برغم تمام پیشرفت های علمی و صنعتی ، موجودی ست که در محاصره ی ناخودآگاه ذهن شرطی شده ی خویشتن است وهمین اسارت ، آزادی واقعی هرکسی را از او گر فته ، و بعضی از اندیشه مندان آدمی را موجودی جبری ودراسارت می بینند . درحالی که افراد در کودکی در اسارت خود نیستند واین حصار و دربند بودن را خود برای خود می آفرینند . رهایی از این اسارت برای آدمی امکان پذیراست اگرچه هنوز معدود افرادی خودرا ازاسارت خویش نجات می دهند اما رهایی از شرطیت خویش برای همه امکان پذیراست که باید راه درست آن را پیدا نمود . این مشکل انسان در هر عصر و دوره ای تا به امروز بوده ، شاید آیندگان بتوانند بر خود مسلط گردیده واین چالش را از سرراه خود بردارند .
_______________________________________
۰۰۰ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است۰۰۰۰
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
ترسيدن ما هم چو از بيم بلا بود
اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بر دار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خداییم
مولانا
مفید و سودمند بود
قلمتان نویسا