سلام
گاهی یک سیب گاز زده برایمان میشود نشانه ی اسراف گاهی یک نان نیم خورده گاهی یک لیوان که کمی از قهوه اش باقی است اما هیچوقت به ادمهایی که هدر میدهیم فکر نمیکنیم.هیچوقت به احساساتی که اسراف میکنیم اهمیت نمیدهیم اخرش می مانیم و حوضمان و آنهایی که دیگر نیستند. نمیدانم این چه رسمی است که تا هستند چشمانمان را باز نمیکنیم وقتی رفتند وقتی به احساسمان پشت کردند می افتیم به التماس.
وقتی ظرف احساسشان تهی شد یادمان می آید که باید دوستشان میداشتیم و یا روزی که سنگ سرد قبرشان را تنگ در آغوش کشیدیم آن گاه به زمین و زمان بد و بیراه می گوییم و یا دست به آسمان دراز میکنیم و برگشتشان را طلب میکنیم.اما زمان هرگز به عقب باز نخواهد گشت نفسی که رفته به سینه نخواهد آمد و حال افسوس و حسرت هیچ فایده ای نخواهدد داشت .
تلف کردن آدمهایی که دوستمان دارند از تلف کردن نان هم گاهی راحت تر است ممکن است برگردیم و ان تکه نان را برداریم و بگذاریم گوشه ای برای پرنده ای یا مورچه ای ولی با قلب ادم ها نمیشود این گونه رفتار کرد نمیشود حیات دوباره بخشید نمیشود مثل فیلمهای هندی بر سینه اش بکوبیم و ناگهان از دست رفته مان برگردد و بشود همان که قبلا بود .
شاید جای همه ی این افسوس ها باید کمی چشمهایمان را باز کنیم و یاد بگیریم دوست داشتن انهایی که دوستتان دارند قبل ازینکه یادشان برود قلبی در سینه دارند قبل ازینکه زمانه دستانشان را از دستمان بیرون بکشد.شاید فقط باید یاد بگیریم ما زنده به عشقیم زنده ایم با برق نگاهی که قلبمان را ذوب میکند.
یک فنجان چای کنار آنکه دوستش داری می ارزد به ساعتها تفریح در بهترین نقطه ی دنیا
امروز که هستیم باید ببینیم لبخندها را و اشک ها را
امروز همان روزی است که باید زندگی کرد در کنار عزیزانمان
شاید گرمای انگشت کوچکش همان خونیست که در رگهایمان جاری است.
شاید باید هر صبح آنگاه که چشمانمان به روی دنیا باز شد سپاس گزار بودنشان باشیم.
زندگی کردن را باید از نو بنویسیم با خطی زیبا تر یاد بگیریم زندگی با زنده بودن یک دنیا فاصله دارد فاصله اش از نان است تا جان قبل ازینکه دیر شود دوست داشتن بیاموزیم و بیاموزانیم
زندگیتان مملو از عاشقانه های صادقانه
شعله