گمشده ی هرکسی تمامیت اوست ودلیل ناآرامی انسان نیز دوری از تمامیت خویش است ، وراه رسیدن به آرامش برای هرکسی ، بازگشت بخویشتن است ....
بارها گفته ایم ، آدمی موجودی در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خویشتن است . اما به نفعش نیست که به این واقعیت درخودش وقوف یافته وخودرا ازاسارت ذهن شرطی رها نماید ، چون در چنبره ی ذهن شرطی شده است که هرکسی احساس امنیت و آرامش می کند هرچند این ایمنی و آرامش او تصنعی و خیالی است . ذهن شرطی شده مخزنی از تمایلات وافکار زرق و برق یافته و قانون مند آدم هاست واین افکار وتمایلات ذهنی اند که افراد را در محاصره ی خود دارند . وانسان ها در تمام کشورهای جهان ، در پشت باورهای سنتی وموروثیِ قدرت طللی ، انباشت گری ، زیاده خواهی وسایر تعلقات زمینی که به آنها آرامشی عارضی و ضمنی می دهد ، شاخه ی اندیشه را در خود می خشکانند وبه عمق و ژرفای خود نفوذ نمی کنند تا کذب بودن باورها را به روشنی در خود ببینند . که به همین دلیل باورهای بی حدوحصر که زاییده ی افکار وسنت و رسوم پیشینیان است ، آنهارا سخت در خود گرفتار می کند . این ذهن شرطی شده است که برای هرکسی باتلاقی ساخته و فرد را اسیر آن می کند و برای آنکه فرد دچار شبهه و ابهام و تردید نشود آن باتلاق را با عقاید وباورهای خود رنگ آمیزی می کند وفرد را در آن آرام نگاه می دارد . اماکسانی نیز هستند که اسیر باورها در خود نمی شوند و اندیشه وفکری نو وتازه را در خود شکوفامی کنند که این افراد به تمامیت خویش نزدیک می شوند ویا پنجره ا ی لایتناهی را در خود کشف کرده و به روی خود باز می کنند . شرکت در حوادثی ، چون کمک به حادثه دیده گان ، زلزله زده گان ویا سایر حوادث طبیعی و اتفاقات فردی و جمعی دیگر می تواند انرژی دیگری را ناخودآگاه باخلوص شخص در فردویاافراد فعال وبارور سازد که این نیرویی فراتراز تفکر در هرکسی ست . امااین اتفاق ودگرگونی در فرد ، مقطعی و گذراست درحالی که همین انرژی را هرکسی می تواند با خودآگاهی ومحو موانع از مقابل آن ، در خود بطور همیشگی و مداوم به دست بیاورد . کسانی هم که اصراری برای شناخت خود ندارند ، اینگونه افراد دچار خودباختگی به ذهن شرطی شده ی خود گردیده اند و به همین دلیل جرات نگاه کردن به این چالش را در خود از دست داده اند که سرسختانه برای حفظ آن در خود در مقابل هر بیان و گفتگویی ایستادگی می کنند .
تمام جانداران زمین بطور غریزی در پی تداوم و بقای حیات خودند . سگ آبی ، فک وقورباغه و گربه و سگ و پلنگ و شیر ، پرنده ها و...و... اما انسان موجودی سوداندیش و منفعت طلب گردیده ، که همین سوداندیشی و منفعت طلبی (حس مالکیت) ، زندگی اورا از روند طبیعی و سالم خود جدا می کند . سود اندیشی و منفعت طلبی ( حس مالکیت بامفهوم وسیع و گسترده و شاخه بندی های متفاوت آن ) یک اتفاق مغزی ست که در انسان ها از هزاران سال پیش روی داده ، که همچنان تا دوران معاصر در ضمیر و ذهن برجامانده است . این اتفاق بروز یک چالش در ذهن است که هرکسی را ناخودآگاه ، گرفتار خود که رویا وخیالی بیشتر نیست می کند . یک پیش زمینه ی کاذب که آدمی به سوی آن تمایل پیدا می کند اما نفس و ماهیت آن را در خود به روشنی نمی بیند . حس مالکیت ، حس مرموزی ست که ترس و نگرانی واضطراب سبب بروز چالشی در ذهن و ضمیر آدمی می گردد که این چالش ، افراد را در محاصره ی خود در می آورد . این چالش خیالی وتوهمی ست وفرد با خودآگاهی و مشاهده ی این واکنش در ذهن خود ، می تواند خودرا از اسارت آن نجات بدهد . قرنهاست که خیال آدمی این پدیده ی شوم و کذب را در ذهن خود ناخودآگاه کاشته و خودرا اسیر آن کرده و توده ی مردم و بعضی ازاندیشه مندان آن را حق حیات انسان تلقی می کنند . و آدمی را ناخو استه با آن اسیرِ جبرِ تجزیه و تفرقه و جدایی و ستیز و جدال می سازند . در حالی ، همانگونه که کرارا گفته ایم ، این چالش ویا این مرکز در ضمیروذهن انسان ، یک غُده ی قدبمی وخیالی ست که ناآگاهی سبب یقای آن در یکایک افراد می گردد . هنوز حتی روان شناسان متبحر وپیشرو نیز نتوانسته اند بطور متقن ، کاذب بودن این چالش و تنش ذهنی را ، که قابل شناسایی و فروپاشی است را در ضمیر انسان شناسایی وراه رهایی و نجات آدمی از این چالش کاذب را بیابند . اگربخواهیم انسان رابطور واقعی بشناسیم ، باید فراتراز این چالش ذهنی ، بارها نمودن خود از این سیاه چال ، به انسان نگاه کنیم وگرنه سایه ای از انسان در ضمیر ماست که اسیر آن سایه می شویم که این واقعیت انسان نیست . اینجاست که هرکسی اسیر ذهن شرطی شده خود گردیده واز "تمامیت" واصل خود افول کرده است .
همه چیز ما از ذهن ماست : خشم و نفرت ، و مهر و محبت ما ، ترس و شجاعت ما ، یاس و امید ما ، قناعت ما ، زباده خواهی ما ، فقر وتنعم ما ، صلح و جنگ ما و تمام خیال پردازی ها ی بی هوده و بی انتها.... که می توان به سهولت هرکدام از این دریافت هارا در ذهن دگرگون کرد و ضدِ آن را جایگزین هرکدام نمود . اما هدف این نیست ، بلکه خودباخته نشدن به هرکدام از این سوژه هامقصد ماست . که عدم خودباختگی به هرکدام از این دلیل های منفی ویا مثبت راهِ دیگری را بروی ما باز می کند وچشم مان را به آفاق دیگری می گشاید . همه ی ما آدمیان ناخودآگاه فریفته ی انگیزه و علت هایی می شویم که جامعه ی محل سکونت ، فرهنگ کشور ، عقاید وباورهای جاری در هر جامعه و پرورش خانواده آن را از کودکی در ضمیر و ذهن ما می کارند . و ذهن با نوعی فریب و خدعه ( به دلیل عدم آگاهی فرداز ماهیت واقعی خود) فرد را اسیر آن تمایلات در خود نموده وبرگرد خود می چرخاند . ومجال اندیشه ای فراتر را هرگز به فرد نمی دهد . تعویض وجابجایی افکار در ذهن کاری بسیار ساده است واز اعمالی ست که در ضمیر ما با رویکرد مداوم ذهن همیشه انجام می شود ویک روند طبیعی برای ذهن است . اما ماازکودکی ذهن خودرا گرفتار چالشی کرده ایم . که همین چالش ذهنی ، مرکز تمایلات ما می شود که این مرکز خیالی ست . ولی همان بجای ما فکر می کند ، بجای ما تصمیم می گیرد ، بجای ما انتخاب می کند وبجای ما باعث بروز رفتار وحرکات و اعمال ضد ونقیض ما می شود . ماآنگونه خودباخته و استحاله ی این چالش درخود می شویم که به سهولت نمی توانیم افعال کاذب را در خود شناسایی کنیم . وهرگز نمی توانیم خودرا به آسانی و سادگی از اسارت این مرکز خیالی و رویایی رهاسازیم . وبا اعمال ورفتار خود این چالش را در خود ناخودآگاهانه تقویت می کنیم و آن مرکز کاذب و غیر واقعی را در خود دوام و بقا می دهیم. ذهن چون صفحه ی هوشمند موبایل و لب تاب است که هرچیزی را با هر واکنشی در خود ثبت می کند . امامرکزی را را که ما بر گُرده ی ذهن سوار کرده ایم ، این مرکز سوژه و علل وانگیزه هایی را در خود ثبت می کند ودر خود محفوظ نگاه می دارد که سبب پایدار ماندن همان مرکز در ضمیر و ذهن گردند . که همین مرکز مارا تمام اوقات گرفتار چالشی در خود می سازد که مجبور به اشباع و پاسخگویی به آن می باشیم . این فعل و انفعالات و چالش های ذهنی را می توان با آرام بودن ذهن ( غیبت فکر ) درخود روشن و بوضوح دید. انسان برغم تمام تعاریفی که از جبرواختیار در باره او می شود ، اگر نسبت به این پدیده ی کاذب در خود آگاهی لازم را نداشته باشد ، مطیع و فرمانبرِ بی اختیار این چالش در حویشتن است . ذهن همه چیز را در جهان تجزیه شده می بیند ، جانداران ، حیوانات ، درختان ، انسان و حقیقت و خدارا ، وبه همین دلیل هرچیزی را تجزیه شده به ما انتقال می دهد ومارا از دیدن (کُل) بطور منسجم و متحد ویکپارچه دور می سازد ، نفس همین نگرش ، سبب تضادهای درونی و تقابل وستیز مردمان با یکدیگر شده است . اما دیدن رفتارهای متضاد ذهن در خویشتن ، هرکسی را از تجزیه نگری ، از دوگانگی واز تقابل دور می سازد . این چالش ذهنی همان ترس و نگرانی واضطراب درماست که از کودکی گریبان مارا می گیرد وهرکه را گرفتار خود می کند . و هنوز برای انسان ناشناخته مانده وهمچنان آدمیان را دراسارت خود دارد . اگر روزی یکی از علوم بخصوص علم روان شناسی این گِره را در انسان شناسایی وبازگشایی کند بزرگترین خدمت را به انسان نموده است .
شوروهیجانی را که تماشای صحنه های مهیج یک فیلم ، وگو ش دادن به آهنگی شادو محزون ، ویا شنیدن صدایی شاد ویا تالم بار ، درهرکسی بوجود می آورد ، اینها همه بازتاب های ذهن هستند . که می توان آن را در خود مشاهده کرد . ودرست در لحظه بروز هیجان و شور ، با مشاهده ی مستقیم این عملکرد ، هرنوع انفعالی در ما خنثی وبی اثر می شود ونتیجتا ذهن آرام می گردد . تمام واکنش و عکس العمل های ذهن از ناآرامی و تشتت ذهن در هرکسی ست و ذهن آرام هیچ واکنش وبازتابی باخود ندارد واین از موقعیت های نادری ست که در آن لحظات ، افراد به خلاقیت و نوآوری و ابداع دست می یابند . ناآگاهی ست که مارا اسیر عکس العمل ها ی ذهن کرده و آن را برای خود شادمانی ویا اندوه و غم تصور می کنیم. درصورتی که تمام اینها از شگردهای ذهن ماست و مشاهده ی ذهن در موقع بروز هربازتاب و واکنشی در خود ، آن را از انجام هر عملی باز می دارد . ذهن مارا گرفتار ترس و نگرانیِ موهوم و مرموزی کرده و سرگردان بردور خود می چرخاند . ولی ما جرات نگاه کردن به این ترس وبیم را از خود سلب کرده ایم . یک ترس و بیم و نگرانی از زمان کودکی در ذهن ما رخنه می کند ک همین اضطراب ، فرد را اسیر خود کرده واز کشف تمامیت خود محروم می سازد و اندیشه را در هرکسی می خشکاند .و خودباختگی محضِ به همین ترس از آدمیان ، شخصیت هایی چون استالین و هیتلر را می سازد . مردمان را در هر سرزمینی براساس فرهنگ و آداب و خوی و پرورش خانواده گی درجه بندی کرده ودر میان آنها درّه ای هولناک را بوجود می آورد . وهرقدر بیشتر افراد گرفتار واستحاله ی این ترس و بیم می شوند بیشتر صفات اولیه و نیک و خدادادی در آنها تحلیل می رود . این ترس و ببم گفتیم در ذهن بوجود می آید و بامشاهده برای هرکسی قابل دیدن است . وقتی فرد خودرا ارباب زاده تصور می کند ، عامل این تصور ، همان ترس و بیم در اوست که خودرا با دیگران مقایسه می کند . که همین تصور درّه ای هولناک را بین او ودیگران برایش بوجود می آورد . "بودا " شاهزاده ای بود که هرگز اسیر این تصور واهی وبی اساس در خود نشد ، واگرگاهی این افکار در ضمیراو خطور می کرد ، سعی کرد هوشیارانه ریشه و علت این تجزیه وفروپاشی را در خود پیدا کند . وهمین نگاه هوشمندانه از وی بودا را ساخت . آنچه را بودا در خود کشف کرد ، ترس و اضطرابی بود که در او خودنمایی می کرد* . مااغلب آدم ها برای گریز از این ترس ، قهرمان میادین مختلف می شویم وبااین قدرت نمایی ها ، سرپوشی برروی نگرانی و ترس خود گذاشته واز آن دوری می جوییم . فرار از ترس ، درمان آن ترس نیست . وتنها راه نجات انسان پاک کردن وجود خود از این نگرانی و ترس است . ذهن ما تمایلات و تمنیات خودش را به ما تحمیل می کند واین تمایلات و آرزوها ، سرپوشی برروی ترس و اضطراب خفته در ذهن هستند که آن را چون زالویی گرسنه بعداز سیرشدن ، آرام می کنند . اگر ذهن خودرا درزیرمیکروسکوپ مشاهده ی خود قرار دهیم به روشنی می بینیم ، پاسخ دادن به تمایلات و تمنیات در خود ، دست یافتن انسان به آرامش نیست بلکه برباددادن ارامش انسان اند . آرامش واقعی برای هرکسی لذت جویی های وی نیز نیستند . گریز از نا آرامی هم آرامش انسان نیست . آرامش واقعی برای هرکسی زمانی قابل تحقق و حصول است که هیچ نشانی از ناآرامی وناامنی در ذهن فرد وجود نداشته باشد ، ورسیدن به این مهم ، زمانی برای هرکسی ممکن است که نشانی از "خود** " در فرد نباشد .
_________________________________________
*چیزی که جزیی جدایی ناپذیر از زندگی آدمی گردیده ، دورنمودن خویشتن از "رنج " است وفلسفه ی زندگی تمام انسان ها در طول قرون متمادی اینگونه رقم خورده است . که صرف گریز از رنج می گردد . دلیل گریزاز رنج همان ترس و نگرانی در آدمی ست که همان مارا از ماهیت اصیل مان دور می کند وجدایی از ماهیت واقعی خود ، باعث بوجود آمدن رنج در ما می گردد . گریز از رنج با تمسک به عوامل قدرت و ثروت و شهرت و شهوت و...باعث ایجاد ترس برای فرد می شود . واین دورِ باطل همچنان فرد را به دور خود می چرخاند که تمام این ها از ره آوردهای ذهن شرطی شده در هرکسی است . از رنج مگریزید ، با رنج بمانید و رنج را در خود واکاوی نمایید . ماندن شما بارنج وواکاوی آن در خود سبب رهایی شما از رنج می شود . ولی فرار شمااز رنج باعث ، دوام رنج در شما می گردد.
** پرداختن به "خود " و مشاهده ی آن در خود ، کار دشواری نیست . ما گرفتار "خودی کاذب" در خود شده ایم که در افکار واعمال ما این خود ، خودنمایی وجولان می کند ، وبروز آن یکی از شگردهای ذهن شرطی شده است که در ما ناخودآگاه وناآگاهانه وقوع می یابد . اما خودآگاهی می تواند از بروز آن در ما جلوگیری کند . ماهیتی دیگر نیز در ما وجود دارد که "خود حقیقی " ماست . تازمانی که دربند وگرفتار خودِ کاذب باشیم از خودحقیقی مان دوریم . باخیره شدن به دریا ، به غروب ، به یک منظره ، آسملن پرستاره و.... "خودِ کاذب " از ذهن رخت بر می بندد . امااین ها لحظه ای و کوتاه مدت اند ، وبرای اکثریت قابل شهود ودریافت می باشد . برای تداوم بخشیدن به این اتفاق میمون و خجسته در خود ، باید با خودآگاهی و شناخت ماهیت ذهن در خود ، ومشاهده ی عملکرد فکر در خود با تلاش و مراقبت لازم ، خودرا از نفوذ ذهن شرطی شده و مالا "خودِ کاذب " در خویشتن نجات داد . اگرچه در ظاهر کاری دشوار به نظر می آید ، اما قابل حصول وتجربه برای یکایک ما می باشد . ماده مخدری چون تریاک هم همین دگرگونی مغزی و ذهنی را در افراد بوجود می آورد که فرد مصرف کننده ساعاتی خودرا بعداز مصرف آن ماده ، از گزند "خود " ناخودآگاه مصون ودرامان می بیند . ولی اعتیاد به آن برای هرکسی بسیار وخامت بار است .
مثل همیشه آموزنده بود و تاثیرگذار..
موفقیت همیشه در انتظار کسی است که از دایره امن خود بیرون بیاید.
سپاس از اشتراک گذاری این مطلب پرمحتوا..