این داستان سرگذشت واقعی میباشد.
اولین باری که دیدمش سر کلاس منطق بود....دختر خوبی به نظر میرسید خیلی هم خوشکل بود.بدجور نگام میکرد با خودم فکر کردم حتما کاری کردم که اینجوری نگام میکنه گذشت دیگه از اون روز به بعد .....بیشتر روز ها باهاش کلاس داشتم هرروز همدیگه را میدیدیم ...یه روز دیدم اومد بهم گفت ببخشید اقای شهبازی میشه چند لحضه وقتتونو بهم بدی
باخودم گفتم یا خدا نکنه کاری کردم که برا ایشون بد شده باشه .... اخه چند باری پیش رفیقام گفتم این دختر پایه است و.... ترسیدم رفقام رفته باشن بهش گفته باشن و دردسر شده باشه ..
منم گفتم بله بفرمایید ....... شروع کرد به مقدمه چینی و حرف زدن ....گفت راستشو بخوایید از همون روزه اولی که دیدمتون بدجور تو دلم رفتین یعنی چطوری بگم عاشقتون شدم شب روزم فکر پیش شماست... آخرش به خودم شجاعت دادم بهتون بگم که من بدجور عاشقتون شدم وبهتون دلبستم ..
حرفاش به نظر صادقانه بود .... دو دل بودم چشماش از صداقت برق میزد اما میترسیدم از اینکه دروغ باشه چون خیلی از این عشقای دروغین رو دیده بودم برا همین هیچوقت سعی نکردم سمتش برم خیلی فکر کردم بلاخره دلمو راضی کردم یه تجربه جدیدی تو زندگیم کسب کنم
بهش گفتم باشه من قبول میکنم باهاتون میمیونم ولی هیچ حسی بهتون ندارم ..... یه لبخندی زد وگفت خدا کریمه به مرور زمان عاشقم میشی...
پیش خودم گفتم. ببین چقدر خوش شانسم نرسیده یه دوست دختر خوب پیدا کردی...
هیچی گذشت کمکم دوستیمون عمیق تر شد حرفهای عاشقانه تو فضای مجازی دلبستگیمونو چند برابر کرد ..... بیرون رفتن هامون هرروز بعد از تموم شدن کلاس میرفتیم تو باغ ارم باهم قدمیزدیم هرروز بعد نهار از سلف ارم میرفتیم تو کتابخونه میرزا دانشگاه شیراز درس میخوندیم تا عصر عصر هم میرفتیم بیرون قدم میزدیم تاشب و از آیندمون میگفتیم دستمو میگرفت میگفت ابی تو نباشی من میمیرم حرفاش خیلی زیبا بود اینقدر که منم بدجور عاشقش شدم اینقدر بهش دلبسته بودم که وقتی ترم تموم شد برا شروع ترم جدید و دیدنش لحظه شماری میکردم .....
ترم جدید شروع شده بود اول ترم مث همیشه باهم میرفتیم ببرون بگو بخند
یه مدت گذشت کمکم دیدم باهام سرد شد تا پیام ندم بهم پیام نمیده هروقت میگفتم بریم بیرون با یه بهونه رد میکرد
جواب پیامامو به سردی میداد کلافه شد بودم خیلی سخته حس کنی اضافه هستی ... هرچی ازش میپرسیدم چی شد فقط میگفت چیزی نیست عزیزم فقط یه کم سرم شلوغ این ترم درسام سنگینه همین ..... رابطه ی عاشقانمون اینقدر سرد شده بود که دیگه حتی بهم نمیگفت عشقم هروقت پیام میداد به فامیل صدام میزد خر که نبودم فهمیدم یه جای کار بدجوری میلنگه ..
اعصابم خیلی خورد بود عصر دوشنبه بود....... رفتم باغ ارم برا اولین بار بود سیگار گرفته بودم بکشم....... تا یه کم آروم بشم ..
رفتم کناب حوضچه باغ ارم نشستم .....
یه اهنگ غمیگن ازشادمهر هم گذاشته بودم اونجایی که میگفت خانه خراب تو شدم وهی سیگار میکشیدم واشک میریختم یهو سرمو بلند کردم دیدم ....عشقم بایه پسر دیگه داره قدم میزنه داغون شده بود خواستم بترکم یهو منو دید ماتش زد خشک شد ...
گریه نمیزاشت حرف بزنم رفتم روبروش .... فقط بهش گفتم بی معرفت خودت اومدی تو زندگیم خودت همه کسم شدی خودتم رفتی خیلی پستی دلیل رفتنش هنوز برام مبهمه کسی که میگفت تو تموم زندگیمی کسی که میگفت خشکل ترین پسر تو دنیا از نظرمنی کسی که میگفت دوستام وقتی منو باتو میبینن حسادتشوم میشه چشم زخم ببند چشت نکنن حالا رفت فقط میتونم بگم دلیل شکست خوردنم همیشه سادگیم بود ......... فقط میتونم بگم بزرگ ترین اشتباهم این بود که دانشگاه اومدم بعد رفتنش زندگیم شد جهنم اهنگ سیگار
@booghzzi
کانال اشعار و دلنوشتهام
#ابراهیم
چقدر غم انگیز بود😢
واقعا این روزا نمیشه به کسی اعتماد کرد
ادما چوب سادگیشونو میخورن