غریبانه های بقیع
***
ای خفته در پناه تاریخ، بقیع!
آیینه نمای آه تاریخ، بقیع!
مصداق تمام غصه هامان هستی
مظلوم ترین نگاه تاریخ، بقیع!
بقیع، ای آستان غربت، ای تربت مظلومیت و ای ساحت دیر آشنای غم و تنهایی!
چه بیدادها با تو روا داشتند. خنجر کینه، بر قامت آسمان آرایت نواختند؛ از جنس کینه های ابوجهلی و اباسفیانی، از جنس کوفی و شامی!
... و آن زن، که شبانگاهان، زلالی آب را نتوانست تحمل کند.
آن زن، که آفتاب را به قیمت سایه فروخت!
آن زن، که دست هایش را در آب، به آتش سپرد.
بقیع، ای آستان غربت! چگونه به تنهایی مولایم نگریم، آن گاه که به مداین فکر می
کنم، آن گاه که خیمه اش را منافقان داعی جهاد،غارت کردند.
چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم، وقتی که حتی سایه ی تابوتش را به آماج تیر
گرفتند!
چگونه به تنهایی اش گریه نکنم، که حتی امروز، بر آستان کبریایی اش، شمعی جز
اشک فرشتگان نمی سوزد!
چقدر کینه ی فرزندان قابیل سخت است؛ کینه ای که گاه با شمشیر، گاه با زهر، گاه
با آماج تیر و گاه با تخریب تربت پاکان، توأم است دست بر سینه می گذارم؛ رو به قبله؛ آری،
رو به سمتی که دیوار بقیع، آسمان وزمین را از هم جدا می کنند.
تمام غربت بقیع بر دلم می نشیند و بغضی سنگین، راه گریه را می بندد.
آه، چقدر مظلوم هستی، ای امام مظلوم (ع) ای نماد مظلومیت آل رسول (ص) در
تاریخ!
سر به دیوار اندوه می گذارم و غرق می شوم در غریبانه های یادت.
گویی امشب آسمانیان در بقیع، سینه می زنند.
آسمان امشب ستاره ریز آستان اندوه بار امام مجتبی (ع) است. مویه ها و گریه های
غریبانه در چشم و دل فرزندان "طاها" قوت می گیرد و آخرین ثانیه های زندگی را
امام حسن (ع) در آغوش اباعبدالله می گذارند.
گویی ستون خیمه ی عرش را کنده اند؛ فریاد زینب (س) است و طبقات سوگ نشین
آسمان!
فریاد زینب (س) است و همنوایی اندوه بار ملایک!
شب بود و لب های تشنه ی مولا، حلاوت شربت را می چشید؛ شربتی که انگیزه ی
بازگشت به منزل ازلی بهشت بود؛ شربتی که طعم "شهادت" داشت.
عشق،این بارداشت تمام وجودش رامی سوزانید ومستی شهادت، نگاهش را به عرش دوخته بود.
کسی صدایش می کرد؛ کسی که دستش را از سینه ی آسمان، به سمت او دراز کرده بود.
بر شمع نرفت از گذر آتش دل، دوش
آن دود که از سوز جگر، بر سر ما رفت
دور از رخ تو، دم به دم از گوشه ی چشمم
سیلاب سرشک آمد و توفان بلا رفت
نجوای اندوه، تمام اهل خانه را گرفته بود و گاه، صدای ناله ای بلند، تا انتهای نخلستان می رفت.
باز هم بانویی بی طاقت؛ بانویی که تاب خود را برای حضور در کربلا می آزمود.
آه از رسم ناجوانمردانه ی دنیا؛ که سیاهی قلبش نژند، و کینه ی نژندینش، ناتمام است.
مولا جان، قسم به نامت که زیبایی تمام هستی در آن نهفته است، معنایی برای دل، برای "عشق"،
برای اشک و تماشا نمی ماند؛ اگر جرعه ای از زلال محبتت را نمی چشیدیم.
مولای من، مهربانی نگاهت، مثل پیامبر (ص)، سخاوت دست هایت، مثل علی (ع) و شهامت کلامت،
مثل فاطمه (س) بود.
مولا جان، امروز، تمام هستی خود را به پای اشکی می فشانیم که با یاد تو، از گونه هایمان جاری شود و
دل به مویه های غریبانه بقیع بسپارد.
مولا جان، با یاد تو، دل هایمان شکسته می شوند و با نام تو، اشک هایمان جاری!
تو را به غربت دل های شکسته؛ تو را به اندوه اشک های جاری؛ ما را جرعه ای زیارت بچشان!
***
******
در سوگ آفتاب عالم تاب "لولاک"
***
همه جا غم است، همه جا ماتم !
گویی طوفان خاموشی در آسمان ها وزیده و زمین در حوالی رستاخیز است.
حتی صدای سکوت، غمگین است؛ بغضی سنگین بر گلو و داغی شگرف بر دل، سنگینی می کند؛ کم کم نجوای مرثیه هایم سکوت را می شکند:
چه غم دارد، خدایا، این دل من !
گرفته رنگ غم، هم منزل من
می خواهم، سر به دیوار بقیع بگذارم، و با تمام توان گریه کنم؛ برای سکوت علی (ع)، برای گریه های زهرا (س)، برای غربت پیامبر (ص)، برای فرداهای حادثه ساز مدینه، برای مظلومیت حسن (ع)، برای تنهایی
حسین (ع) و برای ... .
چگونه می توانم گریه نکنم؟
چگونه می توانم منبر پیامبر (ص) را زیر پای "نامحرمان" ببینم و فریاد ابوذرانه ی خود را در گلو نگه دارم؟
چگونه می توانم وقتی نخل های "فدک" می گریند، من خاموش باشم؛ وای، اگر تاریخ، زبان به شکوه بگشاید؟!
وای، اگر تاریخ پرده از اسرار درونی زمین بردارد ؟!
... و اینک پیامبر (ص)، معراج روحانی خود را به تماشا نشسته و اندوه واژه های فردا را مرور می کند؛
فردایی که فرزندان قابیل را به مسندها خواهد نشانید و آزادگان امت را به ارتفاع دارها خواهد سپرد.
فردایی که دست های معاویه را با خون بنی هاشم (ع)، خضاب خواهد کرد .
- یا رسول الله (ص)!
می روید اما زمین،بعد از شما
می شود اندوهگین، بعد از شما
خون ز خون می روید و گل می کند
وای بر حال زمین، بعد از شما
آسمان در غربت جانکاه ترین لحظات زمین، مرثیه می خواند و زمین، غروب غم بار خویش را به تماشا نشسته است. مدینه ای که با طلوع جمال محمد (ص) به نعمت شکوفایی و رویش رسیده بود، کم کم به خزان آرامش خویش می رسید.
بیست و هشتمین روز از ماه صفر؛ ماهی که تمام غربت آل الله را در خود نهان کرده است، فرا می رسد.
روز بیست و هشتم، روز جانگدازی بود؛ که هر کسی به قدر معرفت و عشق،اندوه فقدان پیامبر (ص)
را درک می کرد و بالاترین درد و داغ ها را تنها، علی (ع) و فاطمه (س) تحمل کردند؛
دردی که حضرت علی(ع)تحمل می کرد، حتی از تمام مویه های غریبانه ی حضرت زهرا (س) جانگدازتر بود!
او با تمام بصیرت، با تمام شهود، آن چه را در دل مردمان نهان بود، آشکارا می دید!
می دید که نامردمان منافق،به دین رسول الله (ص) چوب حراج زده اند و هر شترچران وبز فروش
- به نام صحابی- در صف انتخاب " خلیفه" نشسته است !
می دید که تنها فرشتگاه به یاری اش شتافته اند؛ تا آسمانی پیکر حبیب خدا را به آغوش خاک بسپارند؛.
یاد آن سال و یاد آوریی آن خاطرات تلخ؛ چنان بود که حضرت مولا(ع) بارها آن را دراندوهبارترین خطبه ها بیان فرمود؛ بیانی که خود حکایت از تلخی ماجرا می کرد: «رسول خدا (ص) در حالی که سرش بر روی سینه ام بود، قبض روح گردید و جان او در کف من روان شد و آن را بر چهره ی خویش کشیدم.
عهده دار غسل پیامبر (ص) تنها من بودم و فرشتگان مرا یاری می کردند، گویی در و دیوار خانه فریاد می زند، فرشتگان گروه گروه، آمد و رفت می کردند و گوش من آکنده از صدای آهسته ی آنان بود که بر حضرت نماز
می خواندند؛ تا آن گاه که او را در حجره ی مطهرش نهادیم».
چشمان بارانی علی (ع) بود و زمزمه ی تلخ فراق: (بابی انت و امی یا رسول الله،پدر و مادرم فدایت باد
ای رسول خدا (ص)؛ با هجرت تو رشته ای از هم گسست که در مرگ دیگران این گونه نبود؛ با فقدان تو رشته ای گسست که ارتباط دهنده ی پیام ها و اخبار آسمان بود. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی واداشت و همه را در مصیبت تو، یکسان عزادار کرد. اگر به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی ام نهی نمی فرمودی، آن قدر اشک می ریختم تا اشک هایم تمام شوند!
و این درد جانکاه، همیشه در من می ماند و اندوهم جاودانه می شود، که تمام این ها در مصیبت تو ناچیز است!
چه باید کرد که زندگی را دوباره نمی توان بازگردانید و مرگ را نمی شود مانع شد.
پدر و مادرم به فدای تو باد، ما را در پیشگاه پروردگارت یادآور باش و در خاطر خویش نگاهدار)خ/235 .
چقدر کلمات سوزناکند؛ آن هم از زبان صبورترین مرد هستی ، علی مرتضی ؟!
***
یا رسول الله (ص)، ای آفتاب عالم تاب "لولاک" !
ای آیت آیینه گشته از دل افلاک تا خاک !
ای همیشه رحمة للعالمین، ای مشرق سبزو طلوع روشن دین؛ تنهاترین محبوب یزدان، ای سینه ی آیینه پوش مهر قرآن ؛ جاری ترین نعمت در سایه ی هستی، تو هستی !
خیال روی تو،درهرطریق همره ماست
نسیم موی تو ، پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ی تو، حجت موجه ماست
اگر به زلف دراز تو، دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
یا رسول الله (ص) امروز ماتم سرای دل را به نام تو، سیه پوش کرده ایم و نام مبارک تو را با درود و تحیت بر زبان جاری می سازیم.
درود بر تو ، و بر زندگی و ایمان و اندیشه روشنت ؛ بر آمدن و رفتنت ؛
و درود برجانشینان مطهرت – که امامان راستین هدایتند – و فرزند شکوهمندت،که عظمت زهرایی اش تاریخ اسلام را همچو فرقانی ، از گزند آلودگی های بدعت وار رهانید !
و روزی فرزند گرانمایه اش ، چلچراغ هدایت به دست ؛ راه طولانی انتظار را خواهد پیمود و خاطره شما را در نگاه کعبه – که این روزها بسیار تغییر کرده است-زنده خواهد کرد. به امید آن روز ....
****
قم - سیدعلی اصغر موسوی
التماس دعا