نام شعر: ایستگاه
نام شاعر: محمد قنبرپور( مازیار)
نویسنده: غلامحسین جمعی
مقدمه:
امام علی( ع) می فرمایند
"رَحِمَ اللّهُ اِمْرَاً عَلِمَ مِن أینَ وَفی أینَ وَ إلی أینَ"
"خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و الان کجاست و به کجا خواهد رفت"
آیا هنوز هم واقف نیستیم که :
ما در تنهایی خودمان را گم کرده ایم و تعجب انگیز است دنبال گم شده هایمان می گردیم
و لی تا به حال دنبال خودمان نگشته ایم تا پیدایش کنیم.
با همین زاویه دیدِ دوربینمان ، تصویر دیگری نیزاز"مولانا" داریم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
با این مقدمه میرویم و برای تازه شدن اذهان عزیزانی که شعرشاعربزرگوارمان را نخوانده اند
با هم مرور می کنیم و سپس به درون مایه و ظواهر بیرونی آن می پردازیم
قطار همیشه یک نفر را
جا می گذارد......
یکی که
نه می داند از کجا آمده
و نه میداند
مقصدش کجاست
تنها عاشق این است
که بنشیند کنج کوپه ی تنهایی
کوپه ای دربست
و زل بزند
به مرگ زمان
از پس شیشه ی پر از غبار
و زل بزند
به هضم زمین
میان روده های قطار
هان ای زوزه های خشمگین تنهایی!
یک نفر دوباره جامانده
کمی سفره ی ادراک باز کن
شهر به شهر
ایستگاه به ایستگاه
نیمکت به نیمکت .....
حال چند پرسش مطرح است
1ــــ آیا در عالم واقع، قطار کسی را جا می گذارد؟ یا قطار مجازیست و چیز دیگری را می خواهد بیان کند؟ 1ــ
2ــ آیا مرگِ زمان زل زدنی است؟ و یا ما انسانها فقط به تماشای روزمرگی خود نشسته ایم و همه چیز را به گذشت زمان گره زده ایم تا او مشکلات ما را حل کند و در واقع در سنگر انفعال نشسته ایم؟
3ــ آیا قطار روده دارد؟ و یا قطار در جایگاه مجاز جای گرفته و کل فضای جامعه را متصور است که همه چیز مارا جابجا میکند و و منجمله هویت و شخصیت مارا ؟
4ــ آیا زمین در میان روده های قطار هضم شدنی است؟ آیا زمین نمادی از همه ی دارایی و موهبت های ما نیست که در شکم شکمباره ها دارد هضم می شود ؟
5ــ و اگر قرار است چیزی جایی هضم شود این قطار است که در روده ی زمین هضم می گردد. که شاعر با وارونه جلوه دادن واقعیت ها، هم طنزی زیبایی را به نمایش گذاشته وهم تغییر مختصات ارزش ها را عریان می سازد که این روزها گریبان همه ی ما را گرفته است.
6ــ آیا تنهایی زوزه می کشد؟ و آیا زوزه های تنهایی، همان فریادهای فروخفته ی ما نیست که می تواند دلایل گوناگونی داشته باشد؟
7ـــ آیا ادراک سفره دارد؟ و آیا در این عبارت پیوندی بین اقتصاد و میزان درک و شعور و حتی ایمان دیده نمی شود ؟
( هرجا فقراز دری وارد شود ، ایمان از پنجره خارج می شود )
8 ـــ چرا شاعرخودآگاه ویا ذوقِ ناخوداگاهش چنین می گوید
شهر به شهر ـــــــ ایستگاه به ایستگاه ــــ نیمکت به نیمکت
و برعکس نمیگوید .....
نیمکت به نیمکت ــــ ایستگاه به ایستگاه تا برسد به شهر به شهر
یعنی از کل به جزء رسیدن و نه یک موضوع جزیی را کلی فرض کنند. در واقع دوربین شاعر دارای لنز( واید) است
آیا با بررسی و جواب دادن به این پرسشها به این نتیجه نمی رسیم که علی رغم این همه سادگی و صداقت در گفتار وتصاویر.
این شعر،یک سپید سروده ی نمادین وسمبلیک وروسپیدی است، که از فرط ساده گویی و تصاویری که شاعر سعی نکرده به شکل بغرنجی رنگ آمیزیشان کند و سخن را به لقلقه های زبانی بکشاند، و به نوعی با کلمات بازی کند، هم درفرم و ساختار زیباست و هم در درون مایه ویا همان محتوا، ستبر وسترگ است ؟ و از همین روست که دو مقوله ی تنهایی و پرسشهای فلسفی (از کجا آمده ام و به کجا می روم ؟ و تنهایی )مورد توجه رهبران دینی بوده و هم عارفان عاشق را برانگیخته تا در رثایش قلم فرسایی کنندو شعر بسرایند.
درفراز زیر
هان ای زوزه های خشمگین تنهایی!
یک نفر دوباره جامانده
مشخص است که ذوق شاعر تحت تاثیر شعر" آی آدمهای" نیماست ( آی آدمها که در ساحل نشسته شاد وخندانیدـــــ یک نفردر آب دارد می سپارد جان) که البته ایرادی هم ندارد چون همه ی ما مدام تحت تاثیر محیط خود هستیم وبا آنها زندگی میکنیم. البته می توانست فرم و ساختاری خیلی زیبا و تلطیف تر داشته باشد چون کل شعر دارای فضایی انفعالی است . گویا شاعر از این همه ملایمت و انفعال یکباره منفجر شده است ! در مورد زیباتر شدنش هم باید بگویم که هر شعری را که مورد نقد وکنگاش قرار دهیم باز خواهیم دید که امکان بهتر شدنش وجود دارد . برای مثال:
(قطار همیشه یک نفر را ) در این فراز که واج آرایی حرف ( ر) مشهود است با بکاربردن این جمله
( قطار همواره یک نفر را ) تعداد واج های ( ر) اضاف می شود که در نتیجه موسیقی درونی شعر افزایش می یابد
وشعر دلنشین تر می گردد و مضافا اینکه آوای ( آ ) نیز به موسیقی شعر کمک شایان تری می کند ویا در این فراز
( از پس شیشه ی پر از غبار)
در این جمله باید توجه کنیم که شیشه ی قطار دارای حجم نیست که پر ویا خالی باشد وشاید این فراز بد نباشد
( از پسِ شیشه ی غبارآلود)
که هم پیوستگی موسیقی شعر بالا می رود و صدای فریاد ( آ ) شنیده می شود
و اما خمیر مایه ی شعرشاعر که در دوفراز زیر دیده می شود
تنها عاشقِ این است
که بنشیند کنج کوپه ی تنهایی
بیشتر فریاد درد تنهایی می باشد که معضل اکثر نه تنها ما ایرانیان که کل بشر در دنیاست و در اشعار شاعران بزرگ قدیم و جدید نیز نمود داشته است با هم می خوانیم آنچه را که حضور ذهن دارم
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی ( حافظ)
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی( مولانا )
گر مرا میکرد بدخو همنشینیهای خاص
وحشی اکنون حال من در کنج تنهایی چه بود( وحشی بافقی)
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست
گستردهتر از عالم تنهایی من عالمی نیست ( محمد علی بهمنی)
از محتوای و تصاویر بکار رفته در شعر شاعر به هیچ وجه مشاهده نمی شود که این تنهایی تنانه است ویا من به درکش نرسیدم، شاید بخاطر ( کوچکی سفره ی ادراکم) امیدوارم که عزیزان نیز به نوبه ی خود در پربارکردن این پست در حد توانشان محبت بفرمایند
وبیشتر قصدم باز کردن بابی بود برای بحث و تبادل نظر بیشتر و قصد دراز گویی نداشتم .
برای شاعرمان نیز آرزوی بهترین ها را دارم .