سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه زن گریان باروق
        ارسال شده توسط

        محمد شمس باروق

        در تاریخ : جمعه ۲ آبان ۱۳۹۹ ۲۳:۳۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۱ | نظرات : ۲

        افسانه‌ی زن نالان باروق
          ، داستان های جالبی در فولکور شهر باروق است که سالهای سال است در شهر ما و مناطق اطراف شهر  ، سینه به سینه از پدربزرگها و مادربزرگها به نوه هارسیده است، با آنکه این صرف یک افسانه است لکن مورد باور و اعتقاد مردم شهر است. شهر ما باروق که شهر کوچکی در جنوب آذربایجان غربی بوده و دشت های فراغ شمال آن احادطه کرده ودارای زمین های پر آب و حاصل خیز است در جنوب شرقی شهر دو کوه زیبا و سرسبز به نام های شر شر و سربابا قرار گرفته که منطقه ای هست که به قراول خانه گفته می شود که می گویند قرن ها پیش در  آنجا محلی بنا بوده که سربازها را نگه داری می کردند. از بالای کوه شرشر آبشاری زیبا به سمت شهر سرازیر است از وسط شهر رودی معروف به قوری چایی روان است که در سالهای قدیم ارتباط جنوب و شمال مردم شهر توسط پلی چوبی به وصل می شد که بعد ها  پل بزرگتری  روی آن ساخته شد قوری چایی که در زبان فارسی به رود خشک گفته می شود در فصل تابستان تقریبا آب ان خشک می شود در ماه های زمستان و بهار رود پر آب است  ،سالها قبل در قسمت محله جنوبی شهر که الان به آن کوی جانبازان گفته مشود دختربسیار  زیبایی به نام گلی زندگی می‌کرد که بسیار به زیبایی اش مغرور بود. هرچه گلی  بزرگتر می‌شد، زیبایی اش چشمگیرتر می شد تا حدی که وقتی به سن جوانی رسید، دیگر حتی به جوانان شهر خودش نظر هم نمی‌کرد، و ازدواج با جذابترین مرد دنیارا لیاقت خودش می‌دانست.
        تا اینکه یکروز، چشم گلی خانم به پسر ارباب شهر افتاد ،او  همان مردی بود  که او آرزویش را داشت. جوانی بی باک، پسربزرگ و ارباب شهر  دارای اعتبار ، گله دار، ثروتمند که می توانست  گلی را به آروزهایش برساند .
        او جذاب بود، صدای زیبایی داشت و ساز عاشقی می نواخت، و گلی فکر کرد باید هر طوری که هست او را به دست بیاورد با کرشمه های که بلد بود  توانست دل ملک محمد را بدست بیاورد 
        هربار که ملک محمد به سر پل می رسید گلی با او هم مسیر می شد و سعی می کرد سر صحبت را باز کند، گلی دل پسر را به سمت خود می کشید. آوازهای ملک محمد زیر پنجره ی اتاقش دل هر دختری را به درد  می آورد و کم کم پسر و دختر دلباخته  هم شدند . دختر مغرور و جاه طلب بلاخره قلب  پسر را به دست آورد و به این ترتیب،  آنها خیلی زود نامزد شدند و بعد از مدتی ازدواج کردند. همه چیز خوب پیش می رفت آن دو غرق در ناز و نعمت در چمن بلاغی که منطقه خوش و آب و هوا در باروق است سیاحت می کردند به دستور ارباب شهر کوشکی سفید در چمن بلاغی بنا کردند و آن دو سالها در کنار هم از زندگی لذت می بردند آنها صاحب دو فرزنددختر زیبا  شدند و خانواده ی شاد خوشبخت به نظر می آمدند. تا اینکه بعد از چند سال، پسر هوس کرد به زندگی خود در طبیعت  دشت زیبا چمن بلاغی پایان دهد و به شهر باز گردد و با دختر عمویی خود که در دهکده  چالخماز زندگی می کرد ازدواج کند و فقط هر چندماه یکبار،  برای ملاقات با گلی و بچه ها به خانه بازگردد او دیگر  هیچ توجهی به گلی زیبا نداشت و حتی به زبان می آورد  که می خواهد از گلی جدا شود و با دختر عمویی خود که  از طبقه  متمول و در سطح خانواده ی خودش ازدواج کند. گلی  با اینکه مغرور و حس حسودی خاصی داشت ،  بسیار بر آشفت. او برخی اوقات  حتی نسبت به فرزندانش هم احساس خشم  می کرد،چرا که آن دو دختر خردسال تمام توجه و محبت شوهرش را داشتند، درحالی که او کاملا نادیده گرفته می شد و از چشم شوهر افتاده بود
        در غروبی دل انگیز ، درحالی که گلی و فرزندانش در مسیر نزدیک رود قوری چایی که بر اثر بارش های بهاره طغیان کرده بود در حال قدم زدن بودند، کالسکه ای در کنارشان توقف کرد. ملک محمد بود  که به همراه زن زیبایی در کالسکه نشسته بود، فرزندانش را خطاب قرار داد و با آنها صحبت کرد، اما حتی یک نگاه هم به گلی نکرد . بعد اسبهای کالسکه راهی چالخماز کرد و از آنجا دور شد.
        خشم وحشتناکی سرتاپای گلی را  فرا گرفت و لحظه ای بعد، بی اختیار جیغ زنان دست فرزندانش را گرفت و به سمت رودخانه کشاند و درحالی که بر اثر جنون اختیارش را از دست داده بود هر دو دختر خردسال را در حالیکه بچه ها التماس می کردند و به مادر خود چسپیده بودند به رودخانه انداخت. قوری چایی غرش کنان دو کودک بی گناه را بلعید و  کودکان در جریان آب گم شدند، گلی  کم کم به خودش آمد و فهمید چه خاکی به سر کرده است، خودش را به  رودخانه انداخت تا بچه ها را نجات دهد ، اما افسوس دیگر رود آنها را برده بود
        صبح روز بعد، از قراولخانه برای اهل شهر  خبر آوردند که زن جوان زیبایی در حاشیه ی قوری چایی بی جان افتاده و مرده است. اهالی به دنبال قراول ها ، جسد گلی را پیدا کردند و او را در همان نقطه که یافته بودند پایین کوه سربابا به خاک سپردند. شب بعد از مرگ گلی ، اهالی شهر صدای عجیبی از سمت پایین کوه سر بابا  شنیدند، صدایی که زوزه ی باد نبود، بلکه صدای شیون زنی بود که ناله می‌زد بچه هایم کجا هستند؟بچه هایم را به من بدهید و بعد زنی را دیدند که با پیراهنی سفید بلندی که به تن داشت سرگردان به بالا و پایین قوری چایی می رفت. ، درست مثل پیراهنی که موقع خاکسپاری به او پوشانده بودند از آن پس، اهالی شبهای زیادی را با صدای شیون زن سفید پوش سپری کردند ، سالها بعد نام گلی کم کم به فراموشی سپرده شده و او را با نام زن گریان باروق شناختند که میان دنیای مردگان و جهان زنده‌ها سرگردان است و تا زمانی‌ که فرزندانش را نیابد، اجازه‌ی ورود به دنیای پس از مرگ را ندارد. فرجام این زن جوان و زیبا  ، سرگردانی و شیون و گریه‌ی ابدی میان دشت های باز باروق  و کنار رود قوری چایی است. هنوز هم که هنوزه برخی از باغداران حاشیه رود قوری چایی از ناله‌های زنی در حاشیه رود را می گویند که شنیده اند.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۴۷۹ در تاریخ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۹ ۲۳:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۸:۵۶
        سلام درود برشما گرانقدر
        داستان بسیا ر جالبی بود شنیدنی
        خیلی خیلی عالی زیبا خندانک
        موفق باشید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد شمس باروق
        شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹ ۱۱:۰۴
        ممنونم خیلی محبت کردید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2