صفحه رسمی شاعر طوبی آهنگران
|
طوبی آهنگران
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۳۷ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | به شعر و داستان |
امتیاز : | ۳۸۴۵۳ |
تا کنون 874 کاربر 7119 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به نام انکه اندیشه رآ بر انگیخت از من عکس می گذارم تخلص سرو عر فان یا شمع خواموش ومن در ضمیر خود چیزی را احساس می کنم که از شعر هم فراتر است وتخلص در شعر و سکوت اگر نمی توانی. فریاد بزنی سکوت کن سکوت تو را زنده نگه. می دارد در سکوت هیچ اضافه. ای نیست خاموشی بلند ترین صدا است
اندیشه ی نو جسجو در واژه های اسرار آمیز
خداوند را چو . آفتاب درخشنده و درخشنده. ای در دل انسان می دانم به واسته. عََشق زندگی را طالب. می شوم و گردکار کرد
از فلسه ی خلقت روح چیست
چرا همیشه به دنبال گم شده ای می گردد
خبر از طر یق الهام قلبی
و باور هایی
که از راه گفتار نا خدا گاه به زبان می آید
و خداوند را چو .نور متلق و مو جودی نزدیک در دل هر. انسان می بینم
که طالب. زندگی می شود
بین انسان و خداوند ارتباطی است که هیچ کس خبر ندارد
هر بشری به طور خواصی. با خداوند ارتباط دارد
اگر حکومت خداوندی. و حب لذت. نبود هیچ کس به خودش زحمت نمی داد که زندگی بسازد
پیام خداونددر بعد. تولد در دل انسان درج می شود
این الهام انسان را نا خدا گاه به سمت زیستن بودن داشتن می کشد
انسان به فهم و شعور که می رسداین احساس. هم بالق. می شود
باید و نباید ها را می فهمد
الهام اورا به سمت درخشیدن که همان زات است می کشد
دشمنی و تبا هی را می فهمد چرا تن می دهد ان هم نفسی است که باز در خود انسان رشت می کند
که اگر سر کوب نشود آتش می شود. شاید . سوزانده هم باشد
دنیا به ما اموخت که ظلم پایدار نیست
زمین از ان انسانهای عادل و درست کار است و انسانهای صاله وارسان زمین هستند
می دانیم که جهان در پرطو عدل ساخته شده است
و این هم می دانیم که پرورد گار عالم پادشا ه ان است
و این را هم می دانیم هر چه در این جهان است تعلق به خودش است
و این شعر
ببین افسانه ی ققنوس سر گشته
که در اتش حسرت می سوزد
دوباره زاده گردد از خاکستر خود
ّبه تغییر نتوآن داد در عمر
توان تغییر داد چگو نه بود عمر
ای عشق ای معجزه غوغا ای دیدده بدان وای از روز ندیدت
وای از مکافات عمل روز ی ازمن خواهی گفت روزی که در آیینه ها باشم
از من خواهی شنید روزی روزی که در
سینه ها باشم
روزی خواهی به من فکر کنی
که چه طور زیستم
چطور از رنجها گذشتم
زندگی من همه تلخ بود باور می کنی
کسی را حا می نداشتم باور می کنی
چون مثل آتش بودم دود داشتم
مثل کوه بودم تکان نخردم
مثل باران بودم برای کودکان
گاه گاهی شکستم خودم را تر میم کردم
و خاکستری از من باقی ماند
خاکسترم را با فوت به فضا دادند
باز کمی ماند با همان کم سر گرمم
تا به کی باد ببردخاکسترم
ّبه خاک |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
عشق بازان را چو باران کام بی پایان می دهند
هرکه شد دومان عشق مژده ملک سلیمان می دهند
هرکه را از غم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۹۰۹ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۱۶
|
|
بی رخ مهتاب گل و بستان نبود خوش
احرام ببندرخ بنماجمع به شبستان نبود خوش
سبات جها ن را به غمزه ای ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۷۳۵ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۲۳
|
|
گویی شعرهایم خون جوهر می شود
از رگ واژه خون دریا ی دیگر می شود
چند روزیست شعر هایم بی دلست
غمها ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۶۲۱ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۳۹
|
|
صدای گرایه ای از مادری معجور شنیدم
پیامی ازخزان گلشن منصور شنیدم
یکی منظرکه بود از شهر ویران
ص ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۲۵۵۹ در تاریخ پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۳ ۰۸:۵۱
نظرات: ۳۴
|
|
این کان بداخشانی که زادگاه منست
سلسبیل تا سلسبیل از ارکان منست
این سر زمین با نام بلند ایران ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۱۶۸۱ در تاریخ جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۰۴
نظرات: ۲۵
مجموع ۲۷۷ پست فعال در ۵۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر طوبی آهنگران
|
|
به نا م خداوند گرو نود و نه در زمان پادشاهی شا عباس صفوی مردی در دربار ش بود که بسیار بی غم و خوش گذران بود ۰شا از یکی پیش کارانش پرسید ۰این مرد چرا از هم
|
|
دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۳۱
نظرات: ۶
|
|
به نام الله در زمانی از گذشته مردی بود که چهار دختر در منزل داشت هر کدام از این دختران رکنت زبان داشتند به همین خواطر هیچ خوستگاری نداشتند مرد بیچاره از ماندن دختران در خانه
|
|
يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۲
نظرات: ۷
|
|
روزی مرد صحرا گردی به دکان خراتی رفت و از صاحب مغازه عسایی طلب کرد مرد مغازه دار پرسید چه عسایی می خواهی مرد صحرایی گفت عسا هم چگونه دارد عسامی خواهم برای محافظت ا خودم همرا داشته باشم چوب
|
|
يکشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳
نظرات: ۵
|
|
مهوش که مادرش را صدا زد و زیبا از پیش م رفت به شکی افتادم انگار چیزی در دلم داشت جوانه می زد چیزی می خواهد در دل من جا مهر نیا را بگبرد در دلم آشوب بود که صدای بال پرند ه ای فکر را به خودش جزب کرد گفت
|
|
شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۰۳
نظرات: ۰
|
|
پری وقتی صحبتش تمام شد خدا حافضی کرد من هم به کابه آمدم بعد از سرف شام افرا گفت از فردا کاری را شروع کن گفتم کجا با دستش چراغی که در منزلی از دور روشن بود به من نشان داد گفت از فردا در این مرزعه به کا
|
|
شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۶۵ پست فعال در ۱۳ صفحه |