صفحه رسمی شاعر ژيلا شجاعي (يلدا)
|
ژيلا شجاعي (يلدا)
|
تاریخ تولد: | جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۵۱ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | هنر |
امتیاز : | ۶۱۰ |
تا کنون 215 کاربر 843 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: ****://***.********.*******.*** |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
ابرها جشن می گیرند در وسط آسمان
می چرخند و می خوانند آواز شاد باران
دست نوازش می کشد بر تن تب آل ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۱۹۰۰ در تاریخ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶ ۱۱:۰۴
نظرات: ۱۲
|
|
سبز گشته چمن به اشتیاق باران
بر شیشه نازک دل می زند نم باران
بر فصل سرد تنم شوق دلپذیر باران
...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۴۸۵۹ در تاریخ چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۶ ۱۵:۴۱
نظرات: ۱۱
|
|
باغ می خندد
غنچه می شکفد
رونق می گیرد باز
برکه و چشمه سار
غزل می خواند بلبل
مست و بیقرار
...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۴۴۳۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ ۱۴:۵۰
نظرات: ۲۰
|
|
باران شدند و باریدن آتش نشان ها
تا خاموش کنند آتش شعله ها
سوخته بال و پر پروانه ها
مانده در این ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۳۲۹۳ در تاریخ چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵ ۰۹:۵۷
نظرات: ۱۰
|
|
تن های مقدسی خفته در خاک
چشم های همیشه بیدارشان رفته در خواب
قدم های استوارشان که برای یاری می رفت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۳۱۸۳ در تاریخ شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵ ۱۵:۳۳
نظرات: ۱۴
مجموع ۱۴۱ پست فعال در ۲۹ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر ژيلا شجاعي (يلدا)
|
|
فصلهاي يك زندگي نويسنده: ژيلا شجاعي فصل چهارم (ازدواج ) قسمت بيستم اوايل آذر ماه بود اون روز وقتي ستاره ازدفتر به منزل رسيد يه دوش گرفت و منتظر بابك شد. مادر گفت: آقا بابك كي مي
|
|
دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۴
نظرات: ۰
|
|
فصلهاي يك زندگي نويسنده: ژيلا شجاعي فصل چهارم (ازدواج ) قسمت نوزدهم اين اواخر ستاره خيلي پريشون بود. همش مثل ديوونه ها با خودش حرف مي زد هر روز بعداظهر خريدايي رو كه به اصرار ماد
|
|
چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲ ۰۳:۳۲
نظرات: ۰
|
|
فصلهاي يك زندگي نويسنده: ژيلا شجاعي فصل چهارم (ازدواج ) قسمت هجدهم ستاره كمي فكر كرد بعد خميازه اي كشيد و با خودش گفت: بخدا هيچكي مثل دائي سعيدم نمي شه مهربون و رو راست. بع
|
|
دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ ۰۴:۲۰
نظرات: ۰
|
|
فصلهاي يك زندگي نويسنده: ژيلا شجاعي فصل چهارم (ازدواج ) قسمت هفدهم ستاره چاره اي نداشت ده دقيقه بعد از اتاقش بيرون اومد و در حاليكه يه مانتو سبز رنگ بلند با آست
|
|
سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ ۰۰:۱۱
نظرات: ۰
|
|
فصلهاي يك زندگي نويسنده: ژيلا شجاعي فصل چهارم (ازدواج ) قسمت شانزدهم بابك به ستاره نگاه كرد و گفت: باشه بريم ستاره خانم.ستاره نگاهي به سرتا پا
|
|
يکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ ۰۰:۰۸
نظرات: ۰
مجموع ۶۰ پست فعال در ۱۲ صفحه |