صفحه رسمی شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
علی رفیعی وردنجانی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۷۱ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ | شغل: | نویسنده |
محل سکونت: | اصفهان |
علاقه مندی ها: | شعر ، نمایشنامه ، داستان |
امتیاز : | ۳۵۹ |
تا کنون 191 کاربر 604 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
به میلادم که نزدیکم دوباره
اگه پاییزه غرقِ خون بزاره
جهان آبستن ققنوس میشم
قضاوت کن، دلم بیتو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۱۴۳ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۶
|
|
من و این جویِ احساسِ پُر از خشم
خدای تار و پود و قصه و چشم
یه دریا توی سر دارم که ساحل
پُر از روی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۹۳۴ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۳
|
|
گذشته زندگی کردن نداره
به آیندهات نگا کن بُغضِ سردم
مثه ماهی پُر از کابوسِ خوابم
با یه سیلابْ غر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۵۰۰ در تاریخ جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳ ۱۵:۲۰
نظرات: ۵
|
|
من و این راهِ بیراهه
پُر از زخمای آغوشیم
نگاهم کن که میرقصم
به سازِ مرگْ بیهوشیم
و... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۳۲۰۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳ ۰۶:۴۳
نظرات: ۲
|
|
دلم بُغضِ، پُر از کینه است
شبیه سنگ و آیینه است
زمینِ گرم خوردم من
از احساسم، که شومینه است
و... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۲۹۱۱ در تاریخ شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳ ۲۰:۳۸
نظرات: ۲
مجموع ۴۲۴ پست فعال در ۸۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
|
آری می خواهم تعریف کنم . عشق ؟ کسی می تواند کاملا منطقی با این پدیده احساسی برخورد کند . آیا احساسی که ما به جنس مخالف خودمان داریم و از آن با حرارت زیاد صحبت می کنیم می تواند عشق باشد . البته ه
|
|
شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۰۶
نظرات: ۸
|
|
اگر قرار است آدم برای دردش برود دکتر خب برود اصلا به من چه . برو . تو هم برو . اما هرگز روبه رویش نشین و از درون قلبت صحبت نکن از این که می توانی چیزی را حس کنی و از او بخواهی که آن را خدشه دار کند تا
|
|
چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۲۵
نظرات: ۰
|
|
من ، علی رفیعی وردنجانی ، متولد نیمه شب در پاریس این نامه را نمی نویسم . این روزها حال بدی دارم ، مثل کسی که تازه از بیمارستان مرخص شده ، یا نه اصلا هنوز نمرده است . می خواهم بدانی ، این روزها ح
|
|
سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۱۳
نظرات: ۰
|
|
همه جا تاریک ، صدای آهسته ای در من می گفت : تو مرده ای ، تو مرده ای ، و چند لحظه سکوت می کرد و دوباره ادامه می داد : من تو را خواهم کشت ، تو مرده ای ، تو مرده ای ، نا گهان سرم به شدت درد گرفت ان
|
|
چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۱
نظرات: ۱
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |