صفحه رسمی شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
علی رفیعی وردنجانی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۷۱ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ | شغل: | نویسنده |
محل سکونت: | اصفهان |
علاقه مندی ها: | شعر ، نمایشنامه ، داستان |
امتیاز : | ۳۵۵ |
تا کنون 188 کاربر 595 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
از خواب بیدارم نکن مادر
من تو خیالم خیلی میخندم
این یه ترانه نیست بارونِ
مثل یه سیبِ خورده ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۶۵۹ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۹
|
|
ماه
روی دیگر مرگ است
حالا که شب
با گریههای امپراطور
خوابش برده
.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۲۶۳ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۵
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۰۷۳ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۷
|
|
آغوشهای خسته چه زود پیر میشوند
آن تیغهای برهنه که شمشیر میشوند
من یونسم نه نهنگی که خورده است
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۶۴۷ در تاریخ شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ ۰۸:۰۸
نظرات: ۳
|
|
پاییز هم تمام شد
نیامدنت نه
انگار هیچ آینهای مرا ندیده
... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۶۵۸۸ در تاریخ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲ ۲۱:۱۷
نظرات: ۲
مجموع ۴۰۷ پست فعال در ۸۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
|
کچل نویسنده : علی رفیعی وردنجانی بچه محل : آقا تو نمیری به موت قسم سوار یه تاکسی شدم رانندش کچل بود از قضا یه زنی هم سوار شد که اونم کچل کرده بود و تریپش به ما نمی خورد از اونجایی که
|
|
دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶ ۱۱:۳۹
نظرات: ۰
|
|
تاکسی بدون در نویسنده : علی رفیعی وردنجانی راننده در ایستگاه تاکسی در حال تمیز کردن ماشین خود با لنگ رنگ و رو رفته ای است که به یک باره ماشین مدل بالایی که خیل عظیمی از دختران جوان و خوشچهره
|
|
دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶ ۰۲:۲۵
نظرات: ۰
|
|
ساعت 12 ظهر : آقای منتظر کنار خیابان ایستاده تا کمی لُنگش را قِر بدهد . خانم خیلی عجله دار با عجله ای که از همیشه بیشتر محسوس می شود سوار ماشین زرد مستر منتظر شد . مستر منتظر با آرامشی که پشت چهره طوف
|
|
دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶ ۰۸:۰۵
نظرات: ۰
|
|
دستمال شیشه پر واضح و مبرهن است که ما خبرنگاران قشر مغموم جامعه ای هستیم که هر سال به نعمت شهادت محمود صارمی در آن سوی این کره خاکی از ما یادی در ذهن تداعی می کنند و از هزینه های هنگفت آن سخن بر
|
|
سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۰۵:۱۸
نظرات: ۰
|
|
*قصه اول . امروز چه روزی است ؟ بومب . نور چشمانش را قلقلک داد ، پلک هایش را گشود و به زندگی لبخند زد ، استرس مدرسه رفتن گرفت و پس از صرف صبحانه ، گونه مادر را بوسید و در دل از پدر خداحافظی کرد .
|
|
دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۲۶
نظرات: ۶
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |