سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      آتنا ، مریم و دیگر هیچ
      ارسال شده توسط

      علی رفیعی وردنجانی

      در تاریخ : دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۲۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۹۰ | نظرات : ۶

      *قصه اول . امروز چه روزی است ؟
      بومب . نور چشمانش را قلقلک داد ، پلک هایش را گشود و به زندگی لبخند زد ، استرس مدرسه رفتن گرفت و پس از صرف صبحانه ، گونه مادر را بوسید و در دل از پدر خداحافظی کرد . از خانه تا مدرسه را لی لی می رفت انگار که همه دنیا در حال نظاره قدم هایش هستند ، سر چهارراه که رسید صبر کرد تا آدمی که دست به کمر ایستاده و خون از سر و کولش می ریزد ، به درختی سر سبز و در حال حرکت تبدیل شود . آنقدر از ترافیک ، مریضی و خواب ماندن برای ناظم مدرسه گفت تا ناظم با لبخندی از روی زیرکی به او اجازه ورود به کلاس را داد  . خودش نمی داست امروز چه روزی است ؟ . کلاس پر از کاغذ رنگی ، پر از بادکنک ، پر از دوستت دارم های حک شده بر تابلو پر از ... . از پشت شیشه های نرده کشیده کلاس همکلاسی ها و معلمش را دید که برایش دست تکان می دهند و بوس می فرستند و از او می خواهند چند قدمی جلوتر بیاید . همین که چند قدمی به جلو برداشت ناظم زنگ مدرسه را به صدا در اورد و یک سطل پر از یخ بر سرش هوار شد . بومب . ولم کن وحشی ، موهام و نکش ، مگه من عروسکم داری چیکار می کنی . بومب . پدر و مادرش با یک بسته کادوی بزرگ وارد خانه شدند . مات و مبهوت ، خانه به نوار غزه تبدیل شده بود . همه جا را گشتند پول ها و طلاها سر جاشان بودند . آتنا نبود . راستی امروز چه روزی بود ؟
      *قصه دوم . این ریاضی لعنتی
      بومب . آقای جبرانی با سبیل های بنا گوش در رفته اش مسئله چند معادله و چند مجهولی معروف خود را روی تابلو نوشت . همیشه در اولین جلسه دانشجویان را محک می زد و به واسطه مسئله ای که حتی خودش از پاسخ دادن به آن عاجز بود ، باهوش ها و بی هوش های کلاس را کشف می کرد . همه می ترسیدند پس از چند دقیقه ای که از نوشتن مسئله بر روی تابلو گذشت . صدای باز و بسته شدن در را از پشت سرم شنیدم . دختری با عطر تندی که به تن داشت از کنارم عبور کرد و مغرورانه روبه رویم نشست . قد کوتاهی داشت ولی از حالت راه رفتنش می شد فهمید از آن زبان درازهایی است که خدا به داد مادر شوهر برسد . آقای جبرانی ماژیک را گوشه تابلود گذاشت و با صدای کلفتی گفت : خُب حالا کی می تونی این مسئله رو حل کنه فکر کنم از ... . دختری که هنوز بوی عطرش بینی ام را می سوزاند با صدای بلند سخن آقای جبرانی را شکست : این مسئله قابل حل نیست . همه دختر ، پسرهای کلاس خنده عمیقی سر دادند ولی اقای جبرانی با اعتماد به نفس کامل گفت : آفرین دختر ، فکر کنم تو رو بشناسم قبلا با هم کلاس داشتیم ، باز بچه ها پوزخندی زدند ولی دختر از صندلی بلند شد و گفت : نه ولی دوست ندارم الان هم با شما کلاس داشته باشم . بومب . دیگر آن دختر را ندیدم تا اینکه دیروز در اینستاگرام عکسش را دیدم که زیرش نوشته بود نابغه ریاضی ایران بر اثر سرطان درگذشت .

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۸۱۳۹ در تاریخ دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۱۵:۲۷
      خندانک خندانک
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۱۲:۳۳
      سلام
      داستان دومتان ایا واقعی بود؟

      ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
      دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۱۳:۱۵
      خداهم انتا رو بیامرزه هم مریم میرزاخانی رو.
      غم انگیزه! خندانک خندانک
      سپاس از پستتون خندانک خندانک خندانک
      مرجان تاج دینی( دریایی)
      دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۲۱:۴۷
      سلام ودرود
      هرروز آبستن حوادثی ناخواسته است
      خندانک خندانک خندانک
      باقر رمزی ( باصر )
      سه شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۶ ۰۶:۵۶
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      محمدکدخدائی
      سه شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۶ ۲۲:۵۰
      با سلام وادب گرامی دوست اندیشمندم !
      زیبا داستان شما را با قلمی روان و زیبا
      خوانده ودلنشین بوده وسخت بر دلمان نشست
      هر چند که حامل یک تراژدی غم انگیز بود احسنت!
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2