صفحه رسمی شاعر سجاد محمد شریفی
|
سجاد محمد شریفی
|
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲ مرداد ۱۳۷۹ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران نیمایی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹ | شغل: | دانشجو معلم |
محل سکونت: | اصفهان |
علاقه مندی ها: | دل نوشته،داستان |
امتیاز : | ۱۵۰ |
تا کنون 35 کاربر 109 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: 🌹چشم ها را باید شست🌹
🌹جور دیگر باید دید🌹 |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
💔می نویسم با رنگ خون عشق آخر و اولم قائن و بس💔
🖤در یک روز سرد پاییزی همه چیز آرام بود، صدای جیر ج ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۲۹۵۵ در تاریخ پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۲۰
نظرات: ۱۰
|
|
این همه وهم خیالم همه در خواب بُوَد
رشد بورس و افت ارز و سکه نایاب بُوَد
گر ترامپ برتخت آیدیاکه ب ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۲۳۵۴ در تاریخ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۵۱
نظرات: ۴
|
|
_روز ها سپری شد و اما مهدی جان تو نیامدی، شب ها صبح و صبح ها شب شد و تو نیامدی، جوانی ام تباه شد اما ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۱۲۰۴ در تاریخ جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۱۰:۳۲
نظرات: ۱۲
|
|
نوازم ساز و خوانم شعر و آواز/برم از بین انسانهای غماز
زنم آتش کنم گل های مرده/روم آتش زنم گیتی فسر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۱۱۶۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۲۴
نظرات: ۶
|
|
گر بدیدی شیر را در جنگلی غرش کنان
حس آرامش بکن آرام شو در آن زمان
گر بدیدی تو شغالی در خفا ناله ک ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۱۰۴۹ در تاریخ يکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۰
نظرات: ۸
مجموع ۲۰ پست فعال در ۴ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سجاد محمد شریفی
|
|
از آدمانی که قبل بلا : نوکرتم تا خِلا گویند.... هنگام بلا: خالی ام به خدا گویند و بعد دفع بلا : عشقی به خدا گویند.... متنفرم... چونان که از سوپ خرچنگ متنفرم....
|
|
يکشنبه ۱۲ فروردين ۱۴۰۳ ۰۵:۲۴
نظرات: ۰
|
|
در جمعیت هلهله بود.... به دنبالش بودم... از آخرین اغوش تنها ۵دقیقه می گذشت... تازه یاد گرفته بگوید: مادر... دوان دوان در پی پرکشیدگان و جاماندگان به دنبال او می دوید...<
|
|
دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱
نظرات: ۱۰
|
|
پاییز حس برگ های طلایی رنگ ، تو را تداعی می کند...... قدم در قدم در هوای نم نم باران پاییزی.... نوای وفاداری تو را در قلب فسرده از ریزش برگ های ناامیدی می نوازد... و این نوا
|
|
يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۲۵
نظرات: ۸
|
|
یک نفر از کسی،درخواست کرد کوه طلا رو برام می شود بیاورید. گفت:به روی چشم، رفت و کوه طلا رو برایش آورد، سپاسگزاری و تشکر کرد و گفت:حالا من چگونه این لطف رو جبران کنم؟؟<
|
|
شنبه ۱۱ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۰۷
نظرات: ۰
|
|
روی صندلی کنکور نشسته بود و مدام به ساعت و برگه نگاه می کرد نگران بود........ منم به عنوان مراقب روی صندلی همه حرکاتشو زیر نظر داشتم..... انگارمنتظر چیزی بود...... رفتم کنارش و گفت
|
|
سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۱۴:۲۳
نظرات: ۱۰
مجموع ۷ پست فعال در ۲ صفحه |