عطر ها
و گرمای انگشتانت
که شکوفه میزند بر تنه ی انزوای من:
سبز پراکنده می شود
شیرینی و عسل
من میدوم
به دنبال خورشیدی
که پناهنده ی پلک های شب بود
میدوم
و شب به خود می پیچد از سبزی رنج
قرمز
تیره و تند
سنگ هایی پرتاب می شوند
بر پنجره های بلورین قلب من
و رز ها فریاد می زنند
آنچنان که دستان
و جهانم بر افروخته می شوند
مدور
و بنفش
تخت خوابی گرم و خبیث
که در آغوش می کشد جسم را
و می مکد
افکار خاکستری
و سر های واقعی را
رویا برخواهد خاست
و خفتگان خواهند مرد
قهوه ای و گلگون
در اسارت اتاق
و روحی که پس می زند
خاطرات و جسم را
آغازی رخ خواهد داد
زمان زانو خواهد زد
زمین خواهد چرخید
و در خیابانی شلوغ
گم می شود پایان
پر شور و نارنجی
امید چوبه ی دار من است
نجوایی مرا به تنفس می خواند
جای خالی کلمات
و چشمانی که می جنبند تا یادت بتپد
تقدس انکار ناپذیر دیوار ها
مرا به وجد می آورد
مه آلود و تلخ
آنچنان سفید
که گونه ها را سرخ می کند
تب صد و سه درجه می سوزد و هوا می شود
استنشاقی ادبی
و اکسیژن از من گریزان است
مردگان پس می زنند زندگی را
روشنی کور کننده ی آسمان
روح لرزانم را در خانه نگه می دارد
صورتی
ظریف و شکننده
کفش ها را پایم می کنی
تار موهایم را دانه دانه می شماری
آنگاه چنان به رقص می آیم
که کاشی ها از نفس می افتند
و خانه جان می دهد در سینه ام
به گمانم در گلویت خواهد پرید
شیرینی این قهقهه ها
زرد و آشکار
پروانه ها تکه تکه می شود
سنجاقک ها شعر می خوانند و ماشه را می کشند
مرگ هایی ناتمام
تلی از اجساد
و منی که بی پروا میخوانم و پای می کوبم
پای می کوبم و بغض می کنند سطر ها
در میان اما
مغازه را رها می کنم
تا لب هایم از آن تو باشد
آبی انتخاب من است
آنچنان وسیع که اعداد رنگ می بازند
گلویم می پذیرد این وزن را
و مردمک هایم لبخند می زنند
استخوان ها در آغوش می کشند درد را
اشک هایم ولی
رهایت نخواهند کرد
ای اولین جلوه ی ریز نقش ماه
دیروز باشد یا فردا
تو رفته ای، خواهی رفت
در غیاب انگشتانت حتی
بدرودی بی خداحافظی
کفایت می کند این تنهایی را
که درختی شود
عظیم و سرمه ای
عزیز ترینم
بنگر که چه کرده ای با من
باقی خواهم ماند
با سرگشتگی
که انتظاری می زاید
بی تاب تر از هواپیمای هشتاد و هشت
و طویل تر از نرم ترین غزل هایی
که سرودی
در روزی که ساعت ها را روانه ی گور کردی
و هستی مرا
آویزان تزلزل خود
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید