تجسد اشباح
و باد معجزه ایست نرم
آبی در آبی ،
منجمد ، آنگونه که بال هایم
آب می شوند
و می دوند...
من،
تحفه ی کوچک قلب عقیقیم را پس می زنم
«تا تنها یک سوال از او بپرسم»
گشوده می شوند چشم های لرزان این طفل
و کلِمِنتاین های شیرین خبر می دهند
از تمام صورت های فلکی سرخ
که در آثار دندان های بی ملاحظه ی تاریخ
پس از پشیزی دویدن
جویده ، زاده و فانی شدند
من،
تحفه ی کوچک نبض هایم را پس می زنم
«تا تنها یک سوال از او بپرسم»
گشوده می شوند درد های این طفل گریان
قدم به قدم ، کاغذ ها می رنجند از تهوع قلم
دانه ها از درد شکم
مادران از زایمان
دختران از تقدس لجن زده
و مردان از شهوت سوخته شان
من،
تحفه ی کوچک مویرگ های پاره پاره ام را پس می زنم
«تا تنها یک سوال از او بپرسم»
گشوده می شود آلبوم بنفش زندگانی این طفل
کودکی که لکه ای در آغوش دارد :
سیاه ، نرم
معصوم و مملو از معصیت
برایش تاریخی می نویسند
سنگی می تراشند
و جهان را می شویند
پلک های سنگین او اما
تنها خواب را می طلبد و دست نوازش سکوت
تحفه های کوچک...
انگشتانم را در هم می شکنم
تا روبان ها زیبا بمانند
و « از او سوالی بپرسم»
تجسد موسیقی
پرده ی نقره ای تولد:
ریه های بادکنکی جوان
پالت آویشنی لب های شیشه ایم
اسنک هایی تند ، چون عقربه های زمان
آبی در آبی،
گرم ، آنگونه انگشتانم آب می شوند میان دستان یخ زده ات
و زمزمه می کنم که به نرمی رُفته شود
خاکستر حال از گوش های مضطرب آینده :
عزیز ترینم
« همچون زنان دیگر ،
با دندانی خراب
دلتنگم نخواهی شد»
و من دگر بار می روم
از میان قندی که پرواز می کند
در زادگاه مرداب گونه ی معانی
با تابستانی از پایان ها
دود و لبخندی کوتاه
چون مَلِکی رنجور از ادبیت
-با آنچه هستم و آنچه خواهم شد-
« تا تنها یک سوال
از او بپرسم...!»
پ.ن: به علت اوج گیری بحران های روحیم ، از شما عزیزان دور بوده ام ... بد قولی کرده ام، ندانسته اشخاصی را رنجانده ام ، دروغ گفته ام... حال سه روز از تولدم می گذرد و آمده ام تا بگویم یکایک تان را دوست می دارم و در تمام این مدت بسیار دلتنگان بوده ام ... امید است مرا عفو و با نقد ها و نظرتتان ، دگر بار لطف بی پایانتان را شامل حال بنده کنید...🌹🌹
دست بوستان، هانا آزاد
درودبرشما
شعرزیبایی بودپرازتصاویربکر