هوسباز
در این دُور و زمونه
اگر شیرینی بود ،
شک هم نمیکرد ،
به انتخابِ بینِ دو رقیب ،
خسرو و فرهاد
یک لا قبایی و،
پاپَتی بودن های فرهاد
درونِ دایرة المعارفِ عشقِ هم اکنون،
ترجمانش چیزی نیست ، جز کشک
گورِ پدرِعشق هم کرده ،
عشق به دنیای امروز، کیلو چنده ؟
عشق و مستی ها وعاشقانه ها ،
در این دُور و زمونه
به دیدن کرور کرور طلاق
مگر معنایی دارد بجز کشک ؟
مهم بر شیرین اینست ،
در این دُور و زمونه
کند یکریز به خانمهای دیگر
حسادتها و چشم هم چشمی و رشک
اگر یابد چو بچه ها همی ،
اسباب بازی اش را ،
که هیچ
وگرنه تا خریدنهای اسباب بازیها
یکریز ریزد ،
ز چشمانِ هوسبازش هِی اشک
فرهاد ، اگر که خواهد ،
وی را به نرخِ جانِ خویشتنِ خویش ،
شیرین او را قبولش میکند ، اما به یک شرط
نه به صورتِ یار وعاشقانه هایی شیرین ،
بلکه ، قبولش میکند بهرِ آشِ رشته ،
بعنوانِ ، قدرِ قاشقی کشک
گرچه آن ، فرهادِ بدبخت
جِلِزوِلِزِ کند
همچو نعناع داغِ روی آشِ رشته
همان آشی که رویش یک وجب روغن نشسته
به لطفِ شیرین و خانواده ش
شاید با آنهمه احساسِ داغ اش
شیرین قبول کند او را
جای یک مجسمه در کنجِ باغ اش
یک تندیسی ز مردی دائم در اشک
شاید هم ،
به اعمالی شاقّه ،
درونِ خیکِ چرمِ بز، درحینِ تکاپو
به دستانِ ناآرامِ شیرین ،
به رفت وآمدی سرگیجه وار،
آن ماست
مبدل به کَره گردد
به تکان های شدیدِ روزگارِ آن مَشک
بهمن بیدقی 1400/3/15
⚘⚘⚘⚘⚘⚘