وَ من در نیمه های راه فهمیدم رفیقِ نیمه راهم رفت .....
جهنّم سهم من شد... یک قدم مانده به بِستر هم گناهم رفت !!
زلیخا بودم و یک شب پر از احساس دلتنگی ، هوس آلود
فریبش دادم اما یوسفِ پیدا شده از قعرِ چاهم رفت
نمی خواهم که عاقل باشم از منطق سرِ سوزن نمیفهمم
دلیلِ محکمِ دیوانگی هایم دلیلِ اشتباهم رفت .... !!!
شبیهِ آسمانم که، به درد و رنجِ تاریکی گرفتار است
مُسَّکِن دارِ نورانی ، علاجِ دردهایم ، قرصِ ماهم رفت
به یک دیوارِ پوشالی چگونه تکیه کردم ؟! مطمئن بودم
نمی افتد، ولی افتاد و بعد از آن ستون و تکیه گاهم رفت
نمی بخشم کسی را که ، به اغفال تو کوشید و موفّق شد
نمی بخشم تو را تا هفت پُشتَت ناله ها و بغض و آهم رفت
نگاهت سخت دنبال کسی رفت و نگاهم سخت دنبالت
به نفرینت، به کارِ بستنِ بختَت فقط، سَقِّ سیاهم رفت
شدیداََ یاوه میگویم ببینی با تو بی رحمم ، ولی در اصل
به سمتِ آسمان هر شب برای شادی ات دست و نگاهم رفت
بسیار زیبا و دلنشین بود
سرشار از احساس