فرزند پاک و ساده میهن
◇◇◇◇
بغضی درون سینه ام از راه می رسد
از پیچ و تاب خاطره های جوانی ام
چون موج موج خوشه گندم بزیر باد
چون رقص رقص ساق گل ارغوانی ام
روی درخت توت بخارایی سپید
طرز نگاه چشم قناری بهانه بود
در امتداد کاکل پوپک به چینه ها
ورد زبان من غزلی عاشقانه بود
انگاره یکنفس زده ام در دل کویر
از لابلای آن همه سر سبزی و نشاط
گم گشته ام میان هیاهوی بی سبب
سرگشته در حصار مه آلود انحطاط
من فارغ از همه بودم که من شوم
بالاتر از تمام کسانی که دیده ام
اینجا کجاست من بکجا ایستاده ام
کو نقشه ایکه فصل جوانی کشیده ام
آینده ام به دست کدامین ستاره بود
در بامداد قول و قراری که بسته ام
فارغ شدم به رشته هر دانشیکه بود
در انتظار خدمت میهن نشسته ام
گویا کسی بفکر من و راه چاره نیست
باید برای خود فرجی آرزو کنم
راهی برای ماندن خود بین مردمان
با هر طریقه ی شدنی جستجو کنم
موضوع روز ما شده زاد آوری کمست
جام طلای رتبه پیری بعید نیست
هر کودکی که دیده گشاید مبارکست
فرزند کم قرار و شعار و نوید نیست
آنان که نقشه های جوانی کشیده اند
تا ازدیاد جمعیتی را رقم زنند
آیا شبی رسیده که در کوچه های شهر
در آستان جمع فقیران قدم زنند !؟
نسل جوانکه نان شبش رو براه نیست
دیگر چگونه زندگی اش را بنا کند
جانانه ای گزیند و دلداده اش شود
خود را از این مصیبت عظمی رها کند
فرزند پاک و ساده میهن به هوش باش
درس و کتاب و مدرسه ارزانی تو باد
حرفی بگویمت که به خاطر سپاری و
مهری به روی سینه و پیشانی تو باد
با دست های خود گره از کار بر گشا
در جستجوی ثروت و مال حلال باش
با بیش و کم بساز و قوی شو در این جهان
دانش پژوه اینه های کمال باش
چهارپاره بسیار زیبا و دلنشین بود