گنجشک مسلکی
اینقدر، بی دلیل ، بجای شادی
خودم را ، با غم عادت داده ام که ،
جیک جیکِ ساده و مستانه ات را
که فکری از زمستان نیست درآن
دوست دارم
اینقدر بی دلیل
خودم را ، به صلابه کشیدم
که ساده انگار بودنت را
ز دنیایی که یک لحظه ی بعدش ،
علامتیست بزرگ از یک سؤالی
علامتیست بزرگ از یک تعجب
دوست دارم
فقط من ماندهام که چرا ، سخت می گرفتم
همه دنیا که سختی ، رویَش بود
همچون ثمری ، درهم و برهم
یه مدتیسست که حتی
میوه های درهم را هم ،
دوست دارم
جدا کن و سوا کن ، شعاری ست ،
که درچند وچونِ ماجرای ، چند میوه فروشی
ضمانت دارد اما ،
درآنجاها ، نه دنیا
به ژرفنای عمیقِ عمقِ دنیا
دگر غمها و شادیهایش درهم
دگر دردها و آسایشش درهم
دگر گریه وخنده هایش درهم
همه را کنارِهم ، دگر من دوست دارم
دگر گریه نمیکنم به دردم
ز گنجشکانِ عاشق یاد گرفتم
تازگی ها خندیدن، به ریش دنیا را هم ،
چقدر من دوست دارم
دگر ناله نمیکنم ز غمها
صلابتها و انتظارها را
ز قمریانِ عاشق یاد گرفتم
چقدر حال وهوای قمریان و،
گنجشککان خوش خُلق را
بقدری که نهایتی ندارد
دوست دارم
هرکس بیند مرا زین پس
که چون عابدِ دِیرم
هرکس بیند مرا زین پس
که بهرِ هرکمک ،
زودم نه دیرم
هرکس بیند مرا زین پس
که با دیدنِ این دنیای دون
سوت میزنم من
دست در جیب
به دروازه ی این دنیای دون
شوت میزنم من
یکریز به تورهای دنیا ، گُل میزنم من
اوت پنداردم
اما ،
همین رفتارهای
تطابق یافته با دنیای دون را
دوست دارم
بیا با من بمان تا آخرِعمر
که گنجشک مسلکی ات را
چقدر من دوست دارم
بهمن بیدقی 1400/1/6
گل تقدیم شما
🌷🌷🌹⚘🌹