رهایی
روکرد به گناه و،
از آنهمه زشتی خوشش آمد
عینهو جگر که حال آید ،
ز زیباییِ بی حد
بهرش انگار، گنه اکسیژن بود که هجومش ،
به درونِ شُش اش آمد
اول گره ای نبود به آن کمانِ ابرو
اما به مرور،
پس ازآتش زدنِ سیگار به سیگار
پس ازسرکشیدنِ گیلاس به گیلاس
حالی دلزده به ساقی و،
به شاهد و،
به خُم اش آمد
دگر غلتیدنِ درگناه ها به بستری ،
ز اندیشه ی بی شرم
شادش نمیکرد که هیچ ،
غمگینش هم میکرد
حتی اندیشه ی پاکشیدن ازسیل گناه و،
آبِ توبه
به درونِ سرش آمد
یادش ، پرواز نمود ،
بسوی مشهد به زیارت
حتی یادش ، به زیارت ،
به معصومیت و، حریمِ قم اش آمد
رفت ببندد چمدانی ز رحیلی
ولی با تعجبی دید ،
چسبیده به دنیا
کجایی پس رهایی ؟
واویلا !
اما تبری دید ، به انبارِ وجودش
آن تبر بود که به یاری ،
بهرِ برچیدنِ ریش و بن اش آمد
وقتی برچیده شد میل اش
ز آن میکده و ،
افکارِ هرزه
تازه از کنده شدن از آنهمه ،
گناه و زشتی
خوشش آمد
دگر پرواز نمود ،
سَبُک چو پَر، به آسمانها
همچو ماهی شده بود
که آب برایش زندگی بود
آنهم ،
بَه چه رودی !
پُر از آب و ،
پُر از اندیشه ی جاری
ماهی شده بود و،
یک هجومی ز زلالی
به آبشُش اش آمد
بهمن بیدقی 1400/2/28
آموزنده و زیبا بود