بی آغازی...بی نیازی
تو تنها رازی...ساکت ترین سازی
هیچ کس! تنها و تنهاترینی
همه کسِ بی کسانی
فروزِ هورشیدِ عشقی
رنگین ترین کمانی...فراتر از گمانی
ای خاطرهُ تمامی رویاها ... ای تنها آرزو و تنهاجریانِ عاشقانه
آری ... این واژگان مرا از تو دور می کنند و تویی به من نزدیک ، بی بیانُ مشتاقانه
شرم برین بردگی ها...تو زنجیرۀ سایه گشایی
آری ای حکمِ سحرگاه...تو آن یه پا خوتایی
...
ای نورِ ما
نزدیک ترین دورِ ما
گم گشتند اختران سماء...محو گشته نورِ ماه
چون بدرخشد آن نورِ ما
ما را سرودی...و ما هست شدیم تا که باشیم مستِ تو
گِل بازی را لایق ، خدایان است ، نه دستِ تو
فراتر از صفاتی...هر سویت راهه نوره
از هر طرف صراطی...چون دل کِشد تنوره
تک شاهه اقلیمِ عشقی ، مرا تنها تو کافی
آ...که جز سَری نمانده ، زخمها یم را تو شافی
چوبی زِ میان شکستم...
تو ناگهان به دستم!
سنگی زِ ره برجستم...
به دامانت نشستم!
عاشقانت ، برکرانِ ظلمت ، در همه عالم ، بخروشند
اَشه دارَت ، بیکرانِ دو زلفت ، به همه عالم ، نفروشند.
به شعر ناب خوش آمدید
سروده های زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید