کوچه به کوچه
یادش بخیر، اون قدیما
توو شبای عید
خونواده مون ،
صله رحم و،
خنده و لبخند
قدم زدنی توو خیابونا
کوچه به کوچه
مغازه ای شاد ، برسرِکوچه
از بابا پیره ، هِی می خریدیم ،
مدادِ سوسمار
هِی می خریدیم ، پاک کنِ عطری
بهش می گفتیم : پاک کنِ بویی
بوی خوبی داشت
هِی می خریدیم، هَله هوله ها، همه خوشمزه
صدای خوردن ، از روی ولع ، مَلَچ مولوچه
آدامسِ خروس ، شکلات کشی
خروس قندی ، تمرِ هندی
بسته آلوچه
بازی میکردیم ، بازی های خوب ، حتی با مورچه
قاصدک می برد ، بالا بالاها
مثل بالن بود آن قاصدک ، برای مورچه
یه عالمه ، گنجیشکِ شیطون
جیک جیک می کردن ، نزدیکیامون
پُربودند همه، از بازی ها ، از ورجه وورجه
دنیای ما گاه ، یه دونه جوجه
مرغ ها بی خروس ،
گاه میدوئیدن ، داخلِ کوچه
غیرتی میشد خروسِ غیور ،
روی گردنش رگ میزد بیرون
نعره میکشید ، قوقولی قوقو
دنبالشون میرفت ، دَوون دَوون ، داخل کوچه
گاهی شیطونه، توو جلدمون میرفت، شیطون میشدیم
کلک میزدیم ، تووی گُل یا پوچ
وقتی بازمیشد ، یکی یکی ، مشتِ کوچولو
چشمها قلمبه ، ای دادِ بیداد ،
این مُشت هات که باز، همشون پوچه !
موقعِ سفر، مگسِ موذی
حبسش میکردیم ، پشت شیشه ها
تا رها شود ، به شهری دیگه
به تلافیِ آنهمه وز وز، حیوونی انگار،
پرپر میزد ، پشت گیشه ها
وقتِ دور شدن ، ولش میکردیم ،
بهش می گفتیم : اگه مردی برگرد
باز بجای قبل ، باز به اون کوچه
می رفتیم شمال
سوغاتیهامون ، یا نوشین بود ، یا نادری
یا گردویی ، یا نارگیلی
هردو، کلوچه
چه عطری داشت
همه سبزی ها ، همه میوه ها
تووی بازارچه
چه بویی داشت
همه ی گل ها، تک تکِ گُلهای توو حیاط
چه اقاقیا ، چه گلهای یاس ، چه محمدی ،
چه و چه و چه
مامان بزرگ، روحِ خوبش شاد، الآن دیگه،
بالابالاهاست ، پیشِ خداست
کنارِ مُهرش ، یه مشت گل یاس
چه بویی میداد ، عطرِ نمازش
عطرِسجاده ش، عطرِایمانش، مهربونی هاش ،
همه و همه ، لایقِ بوسه ، درخورِ ماچه
مربا آلبالو، یک قطره بود سهم آن مورچه
حالِ خوبی داشت، باولع میخورد، بعد ازخوردنش
قرمز میشد ، تهِ آن مورچه
کاری نداشتیم ، به وحشی ها ، به قاتلا
به جنگ و بنگ
می خندیدیم همه ، به عکسشون ،
به هیتلرِ که، بالای لبِش، خرچوسونه بود بجای سیبیل
به استالینِ سگ سیبیل
موسیلینیِ بی سیبیل
می خندیدیم به اسمِ مسخره ش، پیرواش میگفتند بِهِش دووچه
مازنی ها ، به پستان ، میگن دوچه
آزاد بودیم
هم سنی هامون ، اگه سد بودند ،
به ایده هامون
به بازیهامون
به ما می گفتن، که بازیهامون همشون پوچه ،
رُک می گفتیم، حرفامونو بی غم ، آخه به توچه
انقلاب شدش، تند رفتند اول
موسیقی ، کفر شد
خواننده ، مطرب
هنر، اسمش شد ، فسق و فساد
دستِ بی آستین ، خط خطی میشد ، به ضرب کاتر
هیچ مسئولی ، این گناه هارو ننامید فساد
هیچکس جرأت ، نکرد بگه ، به کمیته ی زور
مردحسابی ، زن حسابی ،
این نعره ها، این رفتارا، این هنرِته ؟ آخه به تو چه
هیچکس جرأت ، نکرد بگه
به تعصب ها ، بدیهاشونو ، رُک و راست بگه
ازکجا بگم ، دلم گرفته ،
از که و که و که
از چه وچه وچه
از بس که ، مالِ مردمو خوردند
هنوزهم جاش ، اکثراً باقیست، روی لب هاشون
انگار که حروم ، حلال بوده ،
انگار که تلخی ، شیرین بوده ، همچون عسل
آبروشون رفت ، چون دهناشون ، هنوزهم نوچه
آسمونو کُشتند
زمینو خوردند
اونم دولپی
مالِ خلائق ، کلی شو بردن
چشمشونو بستن
هیچی نبینن
مثل کبک بودن
خدا که میدید !
اون چشمها که ، خدارو ندید ،
اما با عشق ، ابلیس رُو دید ،
بنظرِ من ، اون چشمها لوچه ؟
آره عزیزم، بعضی وقت ها، تأملی، فقط باید
کوچیک که بودیم
میون بازی
پاز میشد بازی
با یک کلمه ، میگفتیم " موچم "
بهرِ یه کاری ، غیر از بازی
میدیدیم سریع ، قطع میشد بازی
به احترامِ فقط ، یک کلمه ، که اونهم موچه
ولی حالا چی ؟ چی بگم به تو، عزیزِ دلم ؟
آقا میگه ، خانم میگه
انگار نه انگار
یارو حالیش نیست انگاری
توو سرش انگار، کاه و کاه گله ،
چی بگم والله ، نمیدونم ، شایدم پوکه ، شایدم همه ،
افکارش پوچه
هر روز که گذشت ، دیدیم دیروزا
خیلی بهتر بود ، از امروزا ،
تا جنبیدیم ، بچه گیمون رفت به ناکجا ، گم و گورشدش
دنبالش بودیم ، می گشتیم که، بزرگیمون، اونهم گم شدش
دیگه مدتهاست ، که ویلونیم ، توو هوای یافتنِ خودیم
توو جاده ها ، تووخیابونا ، توو کوچه ها
ویلونیم همه ش ، کوچه به کوچه
بهمن بیدقی 1400/2/8
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
مبین مشکلات جامعه